سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

دوشنبه

عارفان - اقطاب : سلطانعلیشاه ، سلطانمحمد بن حیدر ، ۱۲۵۱ - ۱۳۲۷ ق - بخش اول

بدو حالات جناب حاج ملا سلطانمحمد تا زمان طلب


طایفه بیچاره


جناب حاج ملا سلطانمحمد از طایفه بیچاره یکی از طوایف مشهور گناباد است می باشد . وجه تسمیه بدین نام ، آن است که این کلمه از زبان حضرت علی بن موسی الرضا (ع) نسبت به دو نفر از بزرگان این طایفه صادر شده و افتخارا باقی مانده است .
جناب حاج ملا علی نورعلیشاه ، در کتاب « رجوم » که در حالات پدر خود جناب حاج ملا سلطانمحمد نوشته اینطور ذکر کرده اند که این طایفه به قبیله خزاعه می رسند و در زمان ولایت عهدی حضرت رضا (ع) سه نفر از این طایفه موسوم به امیر محمد و امیر احمد و پسر عموی خود امیر سلطانقلی که همه از اولاد امیر سلیمان خزاعی بودند دست توسل به دامان آن حضرت زده و آن حضرت امیر محمد و امیر احمد را خطاب به بیچاره و منسوب به سرکار خود فرموده اند و این اسم پس از آن حضرت نیز افتخارا باقی ماند .
آقای محسن گنابادی که از دانشمندان و قضات دادگستری می باشد در این باب از یکی از معمرین این طایفه اینطور نقل می کردند که چون حضرت رضا (ع) به ولایت عهدی منصوب شدند ، امیر احمد و امیر محمد که از شیعیان بودند حضور آنجناب از حاکم محل شکایت نموده و عریضه ای تظلم کرده و تقاضا کرده بودند امر بفرمایند رعایت حال آن بیچارگان را بنمایند . آن حضرت نیز در حاشیه همان کاغذ به حکومت محل مرقوم داشته بودند که رعایت حال این بیچارگان را بنمایند .
به هر حال در اینکه این نام از طرف حضرت رضا (ع) به این طایفه داده شده خلافی نیست ، به همین جهت اکنون نیز نام فامیلی بسیاری از فرزندان حاج قاسمعلی در گناباد ، بیچاره است و بدان افتخار دارند .
امیر سلیمان که در بالا نام برده شده از طایفه خزاعه و پس از شهادت حضرت سید الشهدا (ع) با طایفه بنی اسد برای دفن شهدا در کربلا حاضر شده و حضرت علی بن الحسین (ع) فرموده بود : روزگاری خواهد رسید که از مردم چوپان بگی و سایر عوارض مطالبه کنند لهذا اولاد امیر سلیمان و طایفه او را با طایفه بنی اسد از چوپان بگی و سایر عوارض معاف کردیم . در زمان حضرت رضا (ع) نیز که امیر سلطانقلی و پسرعموهایش خدمت حضرتش رسیدند مورد لطف واقع شدند و پس از آن حضرت هم از عوارض معاف بودند .
در زمان صفویه طبق امر و فرمان حضرت سجاد و حضرت رضا (ع) فرمانی مبنی بر معاف بودن این طایفه از دادن مالیات و عوارض صادر شد و بعدا نیز از طرف شاه سلیمان ثانی که خواهرزاده شاه سلطانحسین بود و چند ماهی در مشهد سلطنت کرد فرمانی مجدد صادر شد و آن فرمان نزد یک نفر از این طایفه موسوم به آقا اسماعیل که در زیبد گناباد مسکن داشته است ، بود و اخیرا نگارنده آن را از ورثه آن مرحوم گرفته و اکنون در دست است .
به مضمون همان فرمان ، در زمان قاجاریه از مالیات سرشماری معاف بوده اند و هر ساله از خراسان کسی برای رسیدگی به این امر درباره بیچارگان آن سامان مامور می شده و تا سال وبای معروف که آن حدود که سال ۱۲۸۶ قمری بوده این ترتیب معمول و از آن پس بر اثر گرفتاری ها و پریشانی ها این موضوع از بین رفته و فرمانی از ناصرالدین شاه گرفته نشده و بعضی که اقداماتی کرده بودند موثر نشده بود . مرحوم ملا سلطانمحمد هم اصلا در این مرحله وارد نشده و اقدامی نکرده بودند و آقای ملا محمد صدرالعلما ، جد مادری نگارنده ، از جناب حاج ملا سلطانمحمد نقل کنند که علت از بین رفتن ترتیب سابق و معاف بودن از مالیات ، آن بوده که ملا سلطانمحمد پدر ملا حیدر محمد خواب دیده بود بار سنگینی را به دوش گرفته و کسی در خواب گفته بود که بار مردم است که به دوش شماست از خواب که بیدار شده تعبیر کرده بود به اینکه شاید مالیاتی که از آنها باید گرفته شود چون از دادن آن معافند بر مالیات دیگران اضافه می کنند و چون از حاکم پرسیده بود معلوم شده همانطور است از این رو خواهش کرده بود که مالیات آنها را از خودشان بگیرند و بر دیگران تحمیل نکنند .
در « رجوم » است که شنیده شد طایفه بیچاره قاین در آن زمان که سال ۱۳۱۵ قمری بوده معاف بوده اند و بیچاره بغدادک هم فرمان معافیت از ناصرالدین شاه گرفته بودند . طایفه بیچاره در بسیاری از ولایات ایران و عربستان هستند ولی قسمت عمده در خراسان می باشند . (۱)

تولد آنجناب و ایام کودکی


مادر آن جناب که در خداپرستی و پرهیزکاری معروف زمان خود بود در زمان حمل خود بیشتر از سایر اوقات در طهارت و تقوا و صلاح مراقب بوده و از خوراکی که گمان شبهه داشته دوری می نموده و به نماز شب و توسل به قرآن و روزه استحبابی جدیت زیادی داشته و در بیدخت در منزلی که اکنون نیز باقی است وضع حمل نموده است .
مرحوم ملا حیدر محمد تاریخ تولد فرزند خود را در پشت قرآن خطی که فعلا نیز موجود است به این طریق نوشته : « تولد فرزند ارجمند سعادتمند در صدف مادری سلطانمحمد ابن حیدر محمد ابن سلطانمحمد ابن دوست محمد ابن نور محمد بن حاجی محمد ابن حاجی قاسمعلی شورابی الجنابذی طول الله عمره ، یک ساعت از قبل از اذان شب سه شنبه ۲۸ شهر جمادی الاولی ، سنه ۱۲۵۱ . »
پدر و مادر نسبت به نوزاد خود نهایت محبت و دوستی را داشته و به وجود او خوشدل بودند و در تربیت او می کوشیدند .
در سه سالگی ( ۱۲۵۴ قمری ) ، پدر ایشان ملا حیدر محمد در هفتاد سالگی ، به عزم سفر کربلا از گناباد بیرون آمده و از راه هندوستان عازم گردید ولی از آن سفر مراجعت نکرد و از ایشان خبری نرسید و مفقود الاثر شد و چون جناب حاج میرزا زین العابدین شیروانی مستعلیشاه که از جانشینان نورعلیشاه اول بوده در سال ۱۲۵۳ قمری وفات یافت و حاج میرزا زین العابدین رحمتعلیشاه شیرازی جانشین ایشان شد می توان حدس زد که وی به قصد تجدید عهد و زیارت ایشان حرکت کرده و به واسطه تقیه ، از ذکر مقصد خودداری نموده است .
از آن پس وی تحت تربیت مادر و تکفل برادر بزرگتر خود آخوند ملا محمد علی که مرد نیکی بود قرار گرفت .
در شش سالگی مادرش او را به مکتب سپرده و به واسطه هوش سرشار خود بسرعت زیادی پیشرفت نمود و آنچه در مکتب تعلیم می دادند بزودی و بدون مذاکره زیاد حفظ و به خاطر می سپرد .
آنجناب مطابق معمول آن زمان به خواندن قرآن مشغول شده و در ظرف پنج ماه خط خوان و قرآن خوان شده و سپس قدری فارسی خوانده و به واسطه بی بضاعتی مجبور به ترک تحصیل شد .
وی بر اثر تربیت و به واسطه میل فطری ، در کوچکی مواظبت تام بر طاعات و عبادات داشت و حتی از خود آنجناب نقل کنند که از هفت سالگی مرتب روزه می گرفت و در چله تابستان نیز با آنکه اقوام اصرار زیادی در افطار و ترک روزه کرده بودند قبول ننموده و روزه را به پایان می رسانید .
در آن اوقات به واسطه حوادث روزگار و انقلابات زمانه تغییری در وضع زندگانی خانواده اش پیدا شده و ملا محمد علی برادر بزرگتر که عهده دار مخارج مادر و برادر نیز بود گرفتار پریشانی و عیالمندی شد ، از این رو آنجناب نتوانست در پی تحصیل کمالات و علوم برود و به امر برادر بزرگتر در پی کار و بار خود بوده و مدت ها به گوسفند چرانی اشتغال داشت و نتوانست به تحصیلات خود ادامه دهد .
آقای حاج ملا عبدالله صدرالاشراف از آنجناب نقل کرده که : « موقعی که به گوسفند چرانی اشتغال داشتم با خود می گفتم : چه عیبی دارد که ضمنا بوته هم بکنم و در هر بوته یک صلوات بفرستم . » و همزمان به سه کار ( گوسفند چرانی و بوته کنی و صلوات ) مشغول بود .

ایام تحصیل


آنجناب در اوایل بلوغ مشغول شبانی بوده و برادر بزرگتر متکلف مخارج بود . یکی از روزها موقعی که سنش به هفده رسیده بود به قصد دیدن خواهر خود که عیال آخوند ملا عبدالرزاق ، امام جماعت بیلند ، بوده به آن قریه رفته و اتفاقا عبورش به مدرسه افتاده و از روزگار گذشته یاد نمود و به امید رسیدن به حقایق دینی و وصول به مقصد واقعی ، علاقه به رفتن مدرسه و تحصیل پیدا کرد ؛ سپس بطوری که آقای شیخ محمد امام جمعه اصطهباناتی از مشایخ این سلسله [ وفات ۱۳۲۷ شمسی ] از خود ایشان نقل کرده اند ، به مادر اظهار کرد که رفقای من همه به مکتب می روند و درس می خوانند من هم میل دارم درس بخوانم . مادر جواب داد که بسته به رضایت برادرت می باشد . شب که برادر از کارهای کشاورزی فراغت یافته به منزل برمی گردد ، مادر قضیه را اظهار نموده و او گفته بود : مادر جان تو که می دانی ما وسعتی نداریم که بتوانیم کسی را برای گوسفندان خود بگیریم و مجبوریم کارها را خود انجام دهیم . چند روز که گذشت مجددا به مادر اصرار و بالاخره برادر راضی شده و ایشان مشغول تحصیل گردید و مقدمات عربیت را خواند و کتب ادبی عربی را خوانده در اندک مدتی علوم عربی را کامل نمود و رساله فارسی مسائل دینی را حفظ کرد و در مدت دو سال فقط برای کارهای ضروری و لازم از اتاق بیرون می آمد و برای غیر آن بیرون نیامد و در این مدت بر تمام اساتید خود تفوق حاصل نمود بطوری که در تمام گناباد کسی را یارای مباحثه با او در علوم عربیت نبود و نام فضلش در همه گناباد پیچید .
سپس به علم منطق و کلام شروع و « شرح باب حادی عشر » را نزد حاجی ملا علی اکبر بیلندی که از علما بود خواند و در در « رجوم » (۲) از خود آنجناب منقول است که : پس از مواظبت بر اعمال فرعیه در پی آن برآمدم که عقاید خود را مضبوط نمایم و در تقلید صرف نمانم . در خدمت یکی از اساتید شروع به خواند « شرح باب حادی عشر » نمودم ، استاد در مقام اثبات وحدت واجب الوجود استدلال به آیه « لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا » (۳) کرد . (۴) اگرچه از اصطلاح دور و تسلسل و از قواعد حکمت دور بودم ولی با خود گفتم و بر زبان راندم که هنوز ما در مقام اثبات توحیدیم و پس از آن باید عدلی درست نماییم و اثبات نبوت عامه و خاصه کنیم و حقیقت و صدق همین قرآن را بدانیم آنگاه استدلال به آیه قرآن نماییم . استاد در مقام جواب عاجز ماند . مرا حیرانی دست داد که اینها ارکان دین و علمای آیین مایند و مثل من حیرانند . کم کم این حیرانی و وحشت در سرم اشتداد نمود و به هر علمی سری می زدم و اگر چیزی می یافتم در آن غوری می کردم تا مقصود را بیابم ولی چهره مقصود را از هیچ دری طالع ندیدم تا آنکه به دستیاری بازوی اولیای حق ، در دل را کوبیدم و بر در خانه اهل البیت به جد در کوبیدم ، چشمه معارف جوشیدن گرفت و گل « من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه » (۵) در غنچه دلم شکفت .
در علوم ادبی و منطق نیز به طوری کامل شد که برای « تهذیب المنطق » ملا سعد تفتازانی حواشی علمی مهمی نوشت و آن را « تذهیب التهذیب » نام گذارد که فضلا و دانشمندان با زحمت به درک مطالب آن نائل می شوند .
در ادبیات نیز به طوری بود که در تمام شهرهایی هم که بعدا برای تحصیل رفت در تدریس کتاب « مطول » مشهور و محل حیرت و انگشت نمای تمام فضلا بود و بطوری که آقای حاج شیخ عمادالدین از مشایخ این سلسله [ وفات ۱۳۳۵ شمسی ] و نواده مرحوم حاج ملاهادی سبزواری بودند نقل نمود پدرشان آقامحمد اسماعیل فرزند حاجی به واسطه شهرتی که جنابش در تدریس « مطول » داشت نزد او « مطول » می خوانده و مرحوم حاجی گاهی از جلوی حجره ایشان گذشته و دستور می داده که خوب مراقبت کنند . در مشهد نیز عده زیادی نزد او « مطول » می خواندند .
و در تمام این مدت از وظایف دینی حتی تهجد و ادای نوافل غلفت نداشت از این رو بیگانگان نیز از او مشاهداتی نموده بودند ...
آقای امام اصطهباناتی از خود آنجناب نقل کردند که : « تحصیلات خود را در گناباد ادامه دادم تا موقعی که دیدم برای ادامه تحصیل لازم است به خارج سفر کنم زیرا از مدرسین گناباد در آن هنگام استفاده نمی کردم ، لذا نزد مادر رفته و اجازه خواستم که برای تحصیل به مشهد بروم . مادر جواب داد : فرزند ، تحصیل مخارجی دارد و من نمی توانم از عهده آن برآیم و تو چطور می توانی در مشهد تحصیل کنی ؟ من نظر به علاقه مفرطی که در این باب داشتم با حال توکل اصرار کرده و بالاخره مادر راضی شد و گفت : اکنون که میل رفتن داری من هفت قران پس‌انداز کرده ام همان را با یک دیگ کوچک برای طبخ به تو می دهم و تو را به خدا می سپارم . »
آنگاه بطوری که خودشان نقل کرده اند پیاده عازم مشهد شده و در مشهد در مدرسه میرزا جعفر حجره گرفته مشغول تحصیل شد و کتاب « مغنی اللبیب » را بدون استاد با مطالعه فراگرفت و در ظرف چهل روز تا آخر خوانده و مطالب آن را به خاطر سپرد و فقط بعضی شواهد و اشعار را از استاد سوال می نمود . بعدا در فقه و اصول جدیت کامل کرد و پس از تکمیل فقه و اصول به درس خارج رفته دقایق این دو علم را به طور کمال آگاه گردید و علم تفسیر و اخبار و رجال را نیز تکمیل نمود .
هنگام تحصیل ، آن هفت قران را به جندک [ به فتح جیم ] که هر هشتاد تای آن یک قران بوده تبدیل نمود و غالبا روزی با یک جندک می گذرانید . چون آن مبلغ تمام شد دیگ را فروخته و وجه آن را صرف زندگانی کرد چون خود دیگ مورد احتیاج نبوده و هیچ وقت طبخی نداشت و غالبا عدس پخته می خرید و به جای نان و خورش می خورد . پس از تمام شدن وجه دیگ مدتی با خوردن تخم هندوانه و مانند آنها گذرانده و حاج میرزا آقا بابارهنی گنابادی هنگام مراجعت از عتبات در مشهد به ایشان اظهار کرده بود که اگر پولی برای مخارج لازم دارید من می دهم و با برادرتان حساب می کنم ولی قبول ننموده و خلاف مناعت دانسته بود لیکن گاه هم از طرف برادر کمک مختصری که از اجاره ملک خود ایشان بوده ، می شده ولی گاهی هم تاخیر واقع می شده است . موقع خرمن هم پس از درو و خوشه چینی دیگران از دنبال همه به خوشه چینی می پرداخت و بدین وسیله ها امرار معاش می نمود ، چنانکه از خود ایشان نقل شده که : یک موقع کمک از برادرم نرسید و هنگام درو و خرمن بود به خوشه چینی رفتم و در ایام تعطیل نصف روز را به خوشه چینی می رفتم و چهل من جمع آوری کرده در گوشه اتاق گذاشتم و تا مدتی راحت بودم و هیچ وقت راضی به حقوق مدرسه یا حق القرائه یا دعوت نشدم .
حاج ملا عبدالله از جنابش نقل کند که در ماه مبارکی در تابستان که طلاب هر کدام به یکی از دهات یا شهرهای اطراف می رفتند من هم جایی را در نظر گرفتم که بدانجا روم و چون در قصر و اتمام نماز و مسافت آن شک داشتم نزد حاج ملا نجف که از علما و مدرسین بود ، رفته استفتا نموده او در جواب گفت : رای من در این باب این است . من با آنکه خودم فقه و اصول را تکمیل نموده و از دقایق آن و مساله اجتهاد و تقلید آگاه بودم در آن موقع ناگاه تکانی خورده با خود گفتم : من حکم خدا را می پرسم و او رای خود را می گوید و من آمده ام را حق را بفهمم نه آنکه به عقیده و رای دیگران پی ببرم ؛ لذا از آن دروس دلسرد شدم و چون در همان اوقات شنیده بودم که در سبزوار دانشمند حکیمی است که علوم دیگری غیر از فقه و اصول تدریس می کند و نام او حاج ملاهادی و شخص خداپرست و پرهیزگاری است شوق پیدا کرده که به سبزوار بروم .
پس خدمت حاج ملاهادی رفته و چند روزی که در درس ایشان حضور یافت چون تمام مطالب درس ، حقایق دینی و امور ماوراء الطبیعه بود تصمیم به ماندن گرفته و یقین پیدا کرده بود که راه خدا همین و آنچه انسان را به سوی خدا می برد دانستن علم حکمت ، و راهنما هم حاج ملاهادی است و روز به روز بر ارادت او نسبت به حاجی افزوده شده و هیچ روز درس را ترک نمی کرد و بطوری مراقبت و دقت داشت که بزودی از همه شاگردان جلو افتاده و مورد توجه استاد واقع گردید .

مراجعت از عتبات


در « رجوم » است که چون به اصول و فقه رفته بودند در پی تکمیل سطح و خارج برآمده به عتبات و غیر آن رفته در اندک زمانی بر همگنان تفوق جسته و در فقه و اصول و روایت و درایت و معرفت رجال و علم تفسیر ، احدی را بالادست خود نیافته مراجعت به تهران نموده بودند و طلاب ، اساتید و مدرسین خود را واگذاشته به دور ایشان مجتمع شده بودند ، لهذا اسباب حسد حاسدین شده نزد محمود خان کلانتر برای تلامذه [ = شاگردان ] آنجناب سعایت کرده بودند و به تبوت یعنی بابی بودن ، (۶) و آن زمان هر که را متهم می نمودند ، می کشتند . محمود خان از آنجناب حال تلامذه را پرسید ؟ پاسخ داده بودند : این امر بکلی دروغ است . پس آنها را از این اتهام اطلاع داده و آنها نیز فرار کردند ، لهذا برای خود آنجناب سعایت کرده و جمعی با هیاهو به قصد کشتن ایشان رو به مدرسه نموده و ایشان نیز چون موضوع را شنیده فرصت جمع آوری اثاثیه ننموده همان موقع بدون تهیه اسباب سفر درب اتاق را باز گذاشته به سبزوار پیاده حرکت کرده به حدی که در راه ها با زحمت و مشقت خود را به منزل رسانیده و چند شبانه روز در سبزوار بدون قوت به سر برده بودند ، در راه خبر رسیده بود که محمود خان را به دار آویختند .
در سبزوار چندی به تحصیل حکمت مشغول شده ولی کلام را قبل از آمدن به سبزوار تکمیل کرده بود . در حکمت نیز گوی سبقت را از اقران و سایر شاگردان حاجی ربوده و در حکمت مشاء و اشراق یدی طولی به هم رسانیده و حواشی بر « اسفار » نوشته و گوی تدریس و تدرس آن را از دیگران ربوده و به جولان دادن مرکب ذهن وقاد ، قصب السبق (۷) کمالات از یکه تازان حکمت و دانش ربوده هندسه و هیئت و نجوم و حکمت الهی و طبیعی و علم اخلاق و علم قیاس و علم طب و اسطرلاب و عروص و لغز و ضبط اشعار عربی و فارسی و علم تواریخ و علوم غریبه را در بین زمان های سفر به تدریج به طور تفنن به کمال رسانیده به نوعی که در هیچ فنی برای خود زبردستی نمی دید . (۸)
از عبارت « رجوم » اینطور فهمیده می شود که آنجناب فقط پس از مراجعت از تهران در سبزوار برای تحصیل توقف کرده بود ولی بعض کسانی که درک خدمتش کرده اند نقل می کردند که پیش از رفتن به عتبات چندی در سبزوار به تحصیل حکمت اشتغال داشته و توقفی که پس از مراجعت از تهران نموده دفعه دوم بوده است .
آقای حاج شیخ عمادالدین از آنجناب نقل نمودند که : من هنگام بازگشت از تهران از ترس آنکه مبادا حسدورزان به من دست یافته و به تهمت بابی بودن مرا بکشند در رفتن از تهران تعجیل کردم بطوری که درب حجره مدرسه را باز گذاشته و نه پول و نه کتاب و نه چیز دیگر با خود برنداشته و تنها بیرون آمدم و چون به سبزوار رسیدم هیچ چیز نداشتم و نان که می خریدم به نسیه بود و می گفتم : از وطن برای من همین اوقات پول می فرستند ، همین طور پول حمام و مخارج دیگر را تماما مقروض بودم . روزی برای گرفتن نان به دکان نانوایی رفتم ، نانوا شروع به تغیر کرده گفت : چرا پول نمی آوری ؟ گفتم : هنوز از ولایت نرسیده است . گفت : هر وقت پول رسید تو هم بیا نان بگیر . من هم به حجر برگشته و چند روزی با تخم هندوانه به سر بردم و هرچند که تمام اعیان سبزوار نسبت به من اظهار محبت می نمودند و نهایت میل داشتند که من به منزل آنها رفته یا چیزی بخواهم ، ولی گرسنگی و مناعت را بر ذلت طمع و درخواست از دیگران ترجیح می دادم و حال وضعیت خود را به هیچ کس حتی خود مرحوم حاجی ابراز نداشتم . در همین اوقات ناگاه نوکر مرحوم حاجی که ملا رحمت الله نام داشت به حجره من آمد و بیست و هشت قران پول داد و گفت : این پول را حاجی برای شما داده و گفته اند چرا این قدر سختی به خود می دهید ؟ من عطای حاجی را پذیرفته و چون حساب قرض خود را نمودم دیدم بیست و هشت قران تمام مقروضم و این امر را بر کرامت حاجی حمل نمودم .
چون پول نانوا را برده بود او هم فهمیده بود که آنجناب بدحساب نیست و هر وقت نسیه می خواست می داد تا آنکه ملا محمد سمویگی گنابادی ، همشیره زاده آنجناب ، از گناباد برای او پول آورد .


پاورقی :



منبع :

نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم / تالیف حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۴ / خلاصه شده ، با اندکی تغییرات لفظی


برچسب‌ها: ,