سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

چهارشنبه

عارفان - اقطاب : سلطانعلیشاه ، سلطانمحمد بن حیدر ، ۱۲۵۱ - ۱۳۲۷ ق - بخش دوم

مقدمات طلب تا زمان ورود به رشته فقر


حاج ملاهادی سبزواری


در قرن سیزدهم هجری دو نفر از حكما دارای شهرت تامی بوده و هر دو در فلسفه و حکمت و زهد و عبادت و ترک دنیا معروفیت داشتند : یکی آقا محمد رضا قمشه ای که در تهران مقیم بوده و دیگری حاج ملاهادی سبزواری . و ناصرالدین شاه نسبت به هر دو نهایت محبت و علاقه را داشته و مردم هم توجه زیادی به آنان داشتند ولی حاجی ملاهادی در مراتب علم و تقوا کامل تر بود .
حاجی ملاهادی فرزند حاج ملامهدی سبزواری در سال ۱۲۱۲ هجری قمری متولد شده است . آنجناب در تمام علوم زمان خود کامل بوده و در فقه و اصول دارای آرا و نظریاتی است ولی نظر به علاقه تامی که به علوم حکمت داشت بیشتر اوقات خود را مصروف مطالعه کتب فلسفی و تدریس آنها می نمود و در آن قسمت بیشتر شهرت داشت و بطوری که اگر بخواهیم تاریخ فلسفه ایران را بنویسیم باید او را بزرگترین حکیم قرن دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم هجری بنامیم .
جناب حاج ملاهادی در فلسفه رویه اشراق را داشته و پیرو صدرامتالهین شیرازی ، بزرگترین فیلسوف قرن یازدهم هجری ، بود ؛ ولی خود نیز دارای عقاید و آرای زیادی است ، از جمله در باب حدوث عالم و ربط حادث به قدیم و معاد تحقیقات زیادی دارد و تالیفات بسیاری نیز از خود به یادگار گذاشته است .
عقاید خود را غالبا از کلمات عرفا گرفته و از آنها تمجید و ستایش زیادی می نمود و نسبت به بزرگان تصوف ارادت کاملی داشت و چنانکه بعدا خواهیم گفت ، شاگردان خود را به ملاقات حاج آقا محمد کاظم سعادتعلیشاه دستور داد و خودش نیز به ایشان ارادت داشته ، و آقای حاج شیخ عمادالدین از ملا عبدالعلی سبزواری پسر مرحوم حاج عبدالجواد نقل کنند که چون آقای سعادتعلیشاه به سبزوار ورود نمود مرحوم حاجی مدت نصف روز با ایشان خلوت داشته و دیگری نبود ؛ ولی بطوری که نقل شده ملا اسماعیل استاد حاجی از مشایخ ذهبیه بوده و از این رو نسبت او به ذهبیه نزدیک تر است و ممکن است احترام حاجی نسبت به جناب حاج آقا محمد کاظم از این نظر بوده که ایشان نیز از بزرگان سلاسل تصوف بوده اند .
حاج ملاهادی صاحب کشف و کرامت و دارای مقامات عالیه بوده و علم و عمل را با یکدیگر توام داشت . آقای شمس الافاضل از مرحوم میرزا شمس الدین حکیم الهی که از شاگردان مرحوم حاجی بود نقل کند که گفته بود : روزی آقا محمد رضا قمشه ای به حجره من آمد ، از ایشان پرسیدم علت اینکه فضلا از همه جا برای حضور در درس حاجی ملاهادی به سبزوار می روند ولی شاگردان شما عده معدودی می باشند چیست ؟ درصورتی که که شما از همه حیث ، هم در حکمت و هم در مطالب عرفانی از حاجی داناتر و در تهران ، مرکز ایران هم هستید ! جواب داده بود : مطلب بزرگی را از من سوال کردی . علت آن است که حاجی ملاهادی علم را با علم توام نموده ولی من هرچه خواستم توام کنم نتوانستم .
بسیاری از شاگردانش به واسطه مقامات و حالاتی که از استاد دیده بودند مجذوب شدند ؛ از جمله یکی از آنها پس از مرحوم حاجی خود را سوخته بود . آقای حاج شیخ عماد الدین می گفتند : یک نفر درویش پابرهنه بطوری مجذوب شده بود که روزها هنگام درس حاجی می آمده و سر را به روی زانوی حاجی گذاشته به چشمان او نگاه می کرد و مرتب می گفت : « یا دوست با ما باش » ، هرچه شاگردان خواسته بودند او را منع کنند حاجی اجازه نمی داد . بالاخره فرزند حاجی دستور داد که موقع درس در را ببندند و نگذارند او بیاید و او چون چنین دیده بود از پشت بام بالا رفته و به صدای بلند گفته بود : « یا هادی المضلین » و خود را از بام مدرسه پایین انداخته بود .
جناب حاج شیخ عمادالدین سبزواری ( وفات ۱۳۳۵ شمسی ) از مشایخ سلسله نعمت اللهی سلطانعلیشاهی گنابادی با لقب « هدایتعلی » ، فرزند آقا محمد اسماعیل ؛ نوه حاج ملاهادی سبزواری بودند .

انصراف حاج ملا سطانمحمد از حکمت


حاج ملا سلطانمحمد مدت ها خدمت مرحوم حاجی ملاهادی تلمذ نموده و بعدا هم از گرویدگان مرحوم سعادتعلیشاه گردید . آنجناب سال ها در سبزوار به تحصیل حکمت و علوم فلسفی اشتغال داشت ، بطوری که در هیچ یک از شعب فلسفه کسی از شاگردان حاجی بر ایشان تفوق نداشت و همه شاگردان حاجی نسبت به هوش سرشار و ذهن وقاد و نبوغ فکری ایشان ، مقر و معترف بودند . و نزد مرحوم حاج ملاهادی از تمام شاگردان ، مقرب تر بود و پس از آنکه همه علوم ظاهری زمان خود را کامل کرد و در دریای علم غواصی نمود و جواهر شکسته و درهای کم قیمت به دست آورد و گوهر مقصود و جوهر معرفت و عبودیت را در آن نیافت بی اندازه مضطرب شده و حتی شب ها آرام نداشت و به گریه و زاری مشغول بود . چنانکه آقای حسینعلی موثق السلطان (۱) که از فقرای نیک بود برای نگارنده نقل کرد که شیخ محمد ابراهیم سبزواری گفت : منزل من در سبزوار نزدیک مدرسه بود و شب ها صدای گریه ایشان را می شنیدم ؛ روزی به ایشان گفتم چرا اینقدر گریه می کنید ؟ جواب داد که انسان باید پیروی محمد بن عبدالله (ص) نموده و قدم بر جای قدم او گذاشته عبادت کند یا اصلا عبادت نکند .
جناب صدرالعرفا فرزند مرحوم مستعلیشاه در نوشتجات خود (۲) در حالات ایشان می نویسد : « وقتی یکی نقل فرمود که شب ها را در جاهای تنها چنان در گریه و زاری می بودند که معاینه آدم مارگزیده باشد » .
تا آنکه در همان موقعی که در سبزوار بود شبی در خواب دید که بر خری سفید سوار و بر کوه بسیار بلند مستقیم که هیچ دره یا راهی در اطراف آن هویدا نیست بالا می رود ، چند قدمی که الاغ به زحمت بالا می رود پای او می لغزد و راکب و مرکوب به زمین می افتند و باز مجدد شروع به بالا رفتن می کند و همین امر چند مرتبه تکرار شد . پس از رنج و خستگی زیاد هاتفی آواز داد این راهی که به این سختی می بینی راه حکمت است . چون از خواب بیدار شد از حکمت هم دلسرد شده و باز مجددا در پی کمال حقیقی و جمال لاریبی برآمده بود .
پس از دیدن این خواب در خلوت نزد حاج ملاهادی آمده اظهار کرد که من برای طلب خدا و حقیقت نزد شما آمده ام و شما مرا به همین صورت سرگرم نموده اید ؟ مرحوم حاجی جواب داده بود آنچه تو می خواهی نزد من نیست .
بعضی هم می گویند که خود مرحوم حاجی ایشان را به اصفهان خدمت آقای سعادتعلیشاه راهنمایی کرده و ایشان پس از چند روزی با اجازه استاد حرکت به گناباد نمود و از آنجا به اصفهان مسافرت کرد .
جناب حاج ملا سلطانمحمد در همه جا در صدد تحقیق و جستجوی راه حق بود و آقای حاج شیخ عمادالدین از خود آنجناب نقل کنند که : موقعی که در عتبات عالیات بودم آقای حاج محمد کریم خان رئیس طایفه شیخیه منبر می رفت (۳) و من ابتدا فریفته بیانات ایشان شده و با خود گفتم مقصود من نزد ایشان است پس از چند روز که معاشرت کردم چیزی نفهمیده و منصرف شدم .
آقای حاج صدر نقل کنند که حاج محمد کریم خان پس از تقریر مطلب خود این شعر را بالای منبر گفته بود :
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر / من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
و خواندن این شعر ایشان را مجذوب نموده و پای منبر حاجی [ محمد کریم خان ] می رفتند و در منبر سوم منصرف شده بودند .
مرحوم آقا عبدالغفار اصفهانی در مجموعه خود (۴) از آن جناب نقل می کند که : پیش از رسیدن خدمت آقای سعادتعلیشاه خواب دیدم که خدمت حضرت امیرالمومنین (ع) رسیده و آن حضرت قدحی از آب به من مرحمت کرد ، من تمام آن را آشامیده و چیزی باقی نگذاشتم . پس از آن به هر وسیله بود خود را به اصفهان رسانیده پس از شرفیابی خدمت آقای سعادتعلیشاه به همانطور که حضرت را در خواب دیده بودم ایشان را مشاهده کردم و دیگر شکی در حقانیت ایشان باقی نماند . این خواب چند سال پیش از سفر اصفهان بوده است .

مذاکره با دو نفر از رفقای طلاب


پس از دلسرد شدن از تحصیل حکمت روزی با دو نفر دیگر از شاگردان حاجی ، آخوند ملا محمد رضا اردکانی و آقا محمد یزدی که آنها نیز در صدد پیدا کردن راه حق و رسیدن به مربی بودند مذاکره نموده و مکنون قلبی خود را اظهار و مطابق گفته باباطاهر :
بیا سوته دلان گرد هم آییم / سخن وا هم کریم غم وانماییم
به یکدیگر راز دل و سوز طلب خود را اظهار نمودند و از حکمت نیز که جلوه مقصود را آشکار ننموده دلسردی اظهار کردند . ملا محمد رضا گفته بود : من تصمیم گرفتم که از شهر بیرون روم و جستجو نمایم و تا مقصود را نیابم مراجعت نکنم . آقا محمد گفته بود : من تصمیم می گیرم که از حجره بیرون نیامده و در را ببندم تا صاحبم از جانب حق به سرم آید . جناب حاج ملا سلطانمحمد گفته بودند : من جستجو و تحقیق می کنم و دست از طلب برنمی دارم تا به مقصود خود برسم و شاهد منظور را در آغوش بگیرم .
در « رجوم » مرقوم است : آخوند ملا محمد رضا از شهر بیرون رفته و سفر نموده خدمت آخوند ملا ولی الله همدانی (۵) رسیده و ایشان گفته بودند آنچه تو می خواهی نزد من نیست برو خدمت آقای محمد کاظم اصفهانی [ سعادتعلیشاه ] . از آنجا به اصفهان آمد و در نخستین دیدار ربوده و مجذوب شده و از ایشان تلقین ذکر یافته و مدت العمر مجذوب وار در حضور ایشان یارای نشستن یا سخن گفتن یا نگاه کردن نداشت .
اما آقا محمد بطوری که در « رجوم » است : دو ماه گوشه نشینی اختیار کرده و از اتاق بیرون نیامد تا آنکه آقای سعادتعلیشاه اصفهانی برای بازدید طلاب به مدرسه آمدند و پس از آن در صحن مدرسه شروع به گردش نمود تا به درب حجره آقا محمد رسیده در آنجا نشست و شروع به سخن کرد و در ضمن فرمود به این مضمون : کسی که خداجو باشد و از روی تحقیق و جدیت و با صدق ، قدم در راه نهد خداوند بالاخره او را به مقصود رسانده و هدایت می کند که « و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا » (۶) . ولی نباید اسباب زحمت بزرگان شده و در خانه نشسته انتظار داشت که آنها به سراغ او بیایند . لیکن ظاهرا به هیچ وجه از مذاکرات آن سه نفر آگاه نبوده و نشستن در جلوی حجره او به ظاهر تصادفی بود . ولی آقا محمد که در حجره خود بود چون این کلام را شنید حالش منقلب شده از حجره بیرون دوید و به دست و پای ایشان افتاد و از آن به بعد از حجر بیرون آمد و ملازمت ایشان را اختیار کرد تا به فقر مشرف شد .

مسافرت آقای سعادتعلیشاه به مشهد


آقای امام جمعه از خود جناب حاج ملا سلطانمحمد نقل کرد که در یک روز زمستانی جناب سعادتعلیشاه به خادم خود گفتند : از طرف خدا مامور شده ام که مسافرتی به خراسان نمایم . و از وی می خواهند وسایل آن را فراهم کنند .
آنجناب در این سفر در بین راه توقف زیاد نکرده و با عجله رو به خراسان می رفت و مطابق نقل آقای امام اتفاقا همان روزی که ملا محمد رضا اردکانی از سبزوار برای طلب مقصود بیرون آمده آنجناب به نزدیکی سبزوار رسیده و در عداد همراهان وارد سبزوار شد و ایشان با جمعی از فقرا و خوانین بختیاری که از ارادت کیشان بودند در کاروانسرای مختار که در دروازه تهران بوده منزل نمود .

ملاقات طلاب با آقای سعادتعلیشاه


روز بعد حاج ملاهادی در مجلس درس به شاگردان گفته بود : درویش عارف و شخص بزرگی از اصفهان آمده و در کاروانسرای مختار منزل دارد شما برای دیدن ایشان بروید ، ولی مواظبت کنید که در نهایت ادب و تواضع بوده و حفظ احترام بنمایید . و چند نفر از طلاب از جمله جناب حاج ملا سلطانمحمد بر حسب دستور حاجی برای دیدن ایشان رفته بودند . اتفاقا ( بطوری که آقای امام نقل می کردند ) چند روز قبل موضوعی در درس حاجی مطرح شده و یکی از شاگردان اشکال کرده بود . حاجی جواب او را به روز بعد موکول نموده تا در اطراف آن مطالعه نماید . روز بعد که جواب را تقریر کرده دومرتبه همان شخص اشکالی کرده و باز جواب به روز بعد موکول شده بود روز سوم مجددا اشکال نموده و حاجی جواب را به بعدها موکول نموده بود تا در آن باب فکر کند .
چند روز که از این امر گذشت آقای سعادتعلیشاه وارد سبزوار شده و شاگردان برای دیدن ایشان رفتند و چند نفر از محترمین و بختیاری ها را دیده که با نهایت ادب و خضوع حضور ایشان ایستاده و آخوند ملا محمد رضا نیز با همان حال ، حضور ایشان ایستاده بود .
طلاب با ادب نشسته و پس از چند دقیقه با هم گفته بودند : خوب است موضوعی را که حاجی نتوانست جواب بدهد از ایشان بپرسیم . سپس اجازه سوال گرفتند . ایشان گفته بودند : من سواد عربی و اطلاعات علمی ندارم . طلاب به یکدیگر نگاه کرده لبخندی تمسخرآمیز زده و از فرمایش حاجی درباره ملاقات ایشان متعجب شده بودند .
ایشان چون لبخند طلاب را دیدند ، فرمودند : مع ذلک شما عبارت کتاب را بخوانید شاید من هم چیزی بدانم . آنان باز با لبخند تمسخرآمیز گفته بودند : بسیار خوب آقای درویش ! و علت خنده این بوده که تقاضای شخص بی سواد ، خواندن عبارت عربی علمی را خنده آور است . سپس کتاب را که همراه داشتند باز کرده و همانجا را خوانده بودند . ایشان تبسمی نموده و گفته بودند : این مطلب بسیار آسان است چطور شده که حاجی جواب نداده ؟ و خود جواب کافی داده بطوری که آنان از وضع بی احترامی نسبت به ایشان خجل شده و دوباره مودب نشسته بودند .
هنگامی که خواستند حرکت کنند ایشان گفته بودند : چون بازدید واجب است و باید از شما بازدید نمایم و از طرفی هم باید زود حرکت کنم نمی توانم از هرکدام جداگانه بازدید نمایم ، خوب است یک جا را برای بازدید همه معین کنید . آنها هم قبول نموده و موقعی برای بازدید معین شد و ایشان به مدرسه رفته و طلاب عموما نهایت احترام نسبت به ایشان نمودند و هنگام خداحافظی قضیه آقا محمد که قبلا گفتیم واقع شد . و در همان سفر بطوری که پیش ذکر کردیم حاجی هم با ایشان ملاقات کرده بود .

سوال جناب حاج ملا سلطانمحمد


جناب صالحعلیشاه از جد امجد خود جناب حاج ملا سلطانمحمد نقل نمودند که هنگام ملاقات با آقای سعادتعلیشاه معنی حدیث : « السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه » (۷) را پرسیدم . آقای سعادتعلیشاه جواب دادند : من که سواد صوری و اطلاعات علمی ندارم ولی گمان می کنم مراد « فی بطن الولایه » باشد . یعنی همان طور که پیغمبر (ص) فرمود : « انا و علی ابوا هذه الامه » (۸) ، مقام ولایت ، سمت مادری نسبت به افراد دارد و مقام نبوت ، سمت پدری و هر که در جهت ولایت خوشبخت و سعادتمند باشد عاقبت او هم سعید است و هر که در جنبه ولایت بدبخت باشد یعنی قبول ولایت ننموده و به کمال منظور نائل نشود شقی است . آقای حاج ملا سلطانمحمد گفته بودند : من از این بیان خیلی خوشم آمد و آن را پسندیدم .
ولی به واسطه قوت قوا و استعداد و حوصله تام مانند دو رفیق خود مجذوب نشده ؛ لکن صفات و سیرت جناب سعادتعلیشاه را پسندیده و بهتر از دیگران دانسته بود .

مراجعت جناب حاج ملا سلطانمحمد به گناباد


در « رجوم » مذکور است که پس از مراجعت مرحوم حاج آقا محمد کاظم ، والده آقای حاج ملا سلطانمحمد برای آنکه در حیات خود لذت دامادی پسر را دیده باشد خیلی میل داشت که ایشان به گناباد بیایند و جمعی از اقوام نزدیک به سبزوار آمده و به اصرار زیاد ایشان را به مشهد آورده بودند ولی ایشان راضی به آمدن به گناباد نشدند و چون می دانستند که آنجناب نظر به اطاعت اوامر شرع از امر مادر بیرون می روند ، خود آن مخدره را روانه مشهد نموده و ایشان هم اطاعت او را واجب دانسته به گناباد رفتند .
آقای امام جمعه از خود ایشان نقل کردند که پس از حرکت آقای سعادتعلیشاه از سبزوار به طرف مشهد ، ایشان هم مولوی وار از فراق شمس خود بی طاقت شده و با آنکه صورت ظاهر در سبزوار نگرویده بود ؛ پس از دور شدن از حضور آنجناب آتش عشق و شوق در دل آن عاشق شیدا شعله ور شده و بالاخره با اجازه مرحوم حاجی به سوی مشهد حرکت کرده و در آنجا سراغ گمشده خود را از هر کوی و برزن گرفته تا بالاخره به مقصود رسید و دست در دامن آنجناب زده و اظهار طلب نمود .
اتفاقا در این موقع از طرف مادر فرستاده بودند که ایشان را به گناباد ببرند ؛ چون آقای سعادتعلیشاه از قضیه آگهی یافتند ، گفتند : فعلا باید به گناباد بروید و هرچه مادر گفت ، اطاعت کنید بعدا همدیگر را خواهیم دید . ایشان مجبورا به گناباد حرکت نموده ولی دل را به دیگری سپرده بود . در گناباد بالاخره به اصرار مادر به ازدواج رضایت داد ولی شرط کرد که من باید چند سال دیگر سفر کنم و نباید ممانعت نمایید . سپس صبیه مرحوم حاج ملا علی بیدختی را که از زهاد و علمای معروف گناباد بود بر حسب میل خود حاجی برای ایشان عقد نمود و چون ایشان به خواندن علم حکمت که در آن موقع منفور اهل ظاهر بود مشهور شده و از طرفی در تهران هم علما حسادت ورزیده و ایشان را به بابی بودن متهم کرده بودند ، در گناباد هم شهرت یافته بود که ایشان بابی شده اند از این جهت موقعی که خواسته بودند صبیه حاجی ملا علی را برای ایشان عقد کنند ، مردم مرحوم حاجی را ملامت می کردند که با آنکه بسیاری از علما و عیان گناباد بلکه خارج گناباد نیز به دامادی شما مفاخرت می کنند چرا دختر خود را به یک نفر بابی می دهید ؟! ولی ایشان چون از حقیقت حال آگاه بود گوش به ملامت های دیگران نداد . این وصلت در تاریخ ۲۸ جمادی الاولی سال ۱۲۸۰ قمری انجام گرفت .

مسافرت اصفهان


پس از چندی جذبه ایشان را ربوده و در همان سال که سال ۱۲۸۰ هجری (۹) بود به قصد اصفهان برای ملاقات جناب حاج آقا محمد کاظم سعادتعلیشاه حرکت کرده ولی مقصد خود را به دیگری نگفت . یکی از بستگان مرحوم حاج ملا علی از ایشان پرسیده بود : به کجا رفته اند ؟ گفته بودند : پی اهل الله . گفته بود : مگر شما اهل الله نیستید ؟ جواب داده بود : از من و امثال من درد دوا نمی شود .
موقعی که از گناباد حرکت کرده بود جناب سعادتعلیشاه در اصفهان فرموده بود : آتش شوقی از خراسان شعله ور شده و چند روز دیگر به اینجا می رسد . و در همان روز موعود ایشان وارد شده و درصورتی که پست و تلگراف نبوده و جناب سعادتعلیشاه به ظاهر اطلاعی نداشتند و به محض اینکه ایشان را دیده ، فرمود : آن آتش که گفتم ، این شخص است همه بدانید . روزی هم که در سبزوار ایشان را دیده ، فرموده بود : غرض من از این سفر نبود مگر این شخص !

وقایع بین راه


آقای امام جمعه از جناب شیخ محسن صابرعلی (۱۰) نقل کنند که ایشان از خود آنجناب نقل کردند که از راه طبس و یزد پیاده ، رو به اصفهان نهاد . در نزدیکی اصفهان با مرحوم سید هدایت الله متولی باشی مزار جناب شاه نعمت الله ولی که از فقرای بزرگ و ارادتمند آقای سعادتعلیشاه و عازم دیدار با آنجناب بود همسفر شدند . در یکی از منازل نزدیک اصفهان باد برفی شروع شده و مانع حرکت آنان گردیده مجبور شدند که در کاروانسرا توقف نمایند . اما جناب حاج ملا سلطانمحمد قصد نمودند که جدا شده و راه را ادامه دهد . او مانع رفتن ایشان شده و اصرار در ماندن نمود ایشان هم اصرار رفتن داشتند ؛ بالاخره او رو به آسمان نموده و گفته بود : خدایا شاهد باش که من به وظیفه خود رفتار کردم و آنچه لازمه محبت است بجا آوردم اگر این شخص راه را گم کرده یا از سرما تلف شود من مسوول نیستم . ولی ایشان تغییر رای نداده و با آن هوای سرد رو به راه نهادند . متولی باشی از بابت ایشان پریشان خاطر بوده و از خطرات راه و سرما بر ایشان می ترسید و یقین داشت که از سرما تلف خواهند شد و حتی گفته بود که شب اول از بابت ایشان خواب و خوراک بر من حرام شد .

ورود به رشته فقر در اصفهان


[ متولی باشی ] چون وارد اصفهان شد پس از تهیه منزل و استحمام و نظافت به زیارت جناب سعادتعلیشاه رفته در گوشه مجلس با نهایت ادب و تواضع نشست . فقرا هم معمول داشتند که در حضور پیشوای خود همواره به ذکر قلبی و یاد خدا مشغول بوده و صورتا هم یا متوجه پیر و راهنما بوده یا آنکه سر را به زیر می انداختند و در سکوت محض بودند . متولی باشی هم همین رویه را داشته اتفاقا برخلاف معمول نگاهی به اطراف مجلس افکنده ناگاه چشمش بر رفیق راه افتاد که در گوشه مجلس نشسته نگاهش را به صورت پیر دوخته و قطرات اشک مرتب از گوشه های چشم او سرازیر و مصداق : « چنانت محو دیدارم که گویی نقش دیوارم » واقع شده است . متولی باشی قدری در حالات ایشان دقیق شده و بعدها گفته بود : در آن موقع درباره ایشان با خود فکر می کردم و می گفتم که این شخص اعجوبه ای خواهد شد ، اگر در راه حق ثابت باشد موجب هدایت جمع زیادی شده و اگر هم در راه باطل قدم نهد و از حق منحرف شود باز هم گروه زیادی را گمراه خواهد کرد .
آقای دکتر علی نورالحکما از پدر خود مرحوم معین الحکما و ایشان از خود جناب حاج ملا سلطانمحمد نقل کنند : موقعی که وارد اصفهان شدم با آنکه هشت فرسخ متوالیا پیاده آمده و خیلی خسته بودم به فکر رفع خستگی نبودم و به سراغ منزل مقصود شتافتم از هر کس سراغ خانه ایشان را می گرفتم مرا ملامت می کردند و ایشان را کافر و زندیق می گفتند تا بالاخره یک نفر نشانی داده ، منزل را پیدا کردم . درب منزل ایستادم ولی در را نزدم و با خود گفتم ایشان که از حال من آگاهند چرا من در بزنم خودشان بیرون خواهند آمد . هنوز خیال من تمام نشده بود که ایشان از منزل بیرون آمدند و من به دست و پای ایشان افتاده گریه آغاز نمودم .
از دیگران شنیدم که چون آنجناب از منزل بیرون آمد حاج ملا سلطانمحمد بر روی قدم های ایشان افتاده و گریه می نمود . فرموده بود : آخوند گنابادی از ما چه می خواهی ؟ ایشان با گریه و زاری مکنون قلبی خود را تکرار نموده و آنجناب فرموده بود : فعلا در یکی از مدارس منزل کنید و چون ما برای اجتماع و کارهای فقرا وقت مخصوص معین کرده ایم در همان موقع بیایید و مقصود خود را بگویید . ایشان دست از دامن مطلوب رها نکرده و بیشتر گریه و زاری نمود تا آنکه بالاخره دستور لازم گرفته دستگیری شد و تلقین ذکر و فکر یافت و در رشته سلوک وارد گردید .
جناب حاج شیخ اسماعیل امیر معزی از مرحوم حاجی محمد علی اصفهانی نقل کرده که جناب سعادتعلیشاه معمول داشتند ظهر به اندرون رفته و تا غروب بیرون نمی آمدند . چون آقای حاج ملا سلطانمحمد به درب منزل ایشان رسیده ، ساکت ایستاده بود . ناگاه ایشان با شب کلاه ترمه و ارخالق (۱۱) بدون آنکه صورتا اطلاع پیدا کنند بیرون آمده ، به فقرا فرموده بودند : چرا در را برای این شیخ باز نکرده اید ؟ در صورتی که آنها نیز اطلاعی نداشتند ، سپس خود در را باز کرده و ایشان را به درون منزل راهنمایی نموده بود .


پاورقی :



منبع :

نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم / تالیف حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۴ / صص ۳۱ – ۶۶ ؛ خلاصه شده ، با اندکی تغییرات لفظی


برچسب‌ها: ,