دفاعیه ها : پیدایش سیر معنوی و عرفان / علامه سید محمدحسین طباطبایی
پیدایش سیر معنوی و عرفان ؛ نقل کامل از کتاب شیعه : مذاکرات و مکاتبات پروفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی
مقدمه
یکی از مهم ترین نوشته های مرحوم علامه طباطبایی که نظر ایشان را نسبت به عرفان و تصوف و سلسله های صوفیه و انتساب آنها نشان می دهد ، فصلی است از کتاب شیعه (۱) . در اینجا این فصل عینا نقل می شود . ( عرفان ایران )منشا پیدایش سیر معنوی
وضع اکثریت قریب به اتفاق مسلمین در صدر اول اسلام ، همین بود که ذکر شد و درنتیجه این وضع ، معارف اعتقادی و عملی اسلام روز به روز رو به سقوط می رفت و طرق درک و پیشرفت این حقایق ، یعنی طریق بحث آزاد و طریق سیر معنوی ، رهسپار وادی فراموشی می شد .
اما از جانب دیگر ، اقلیت شیعه که از همان روزهای نخستین ، به مخالفت با رویه اکثریت ، قد علم کرده بودند ، چنانکه در مصاحبه های سال گذشته به عرض رسید ، چون نیروی کافی برای درهم شکستن وضع موجود نداشتند و اعاده وضع عمومی زمان رسول اکرم (ص) برای آنها ممکن به نظر نمی رسید ، ناگزیر ، از مقاومت کلی و مثبت دست برداشته ، از راه دیگر دست به کار شدند و آن اینکه کوشیدند تا می توانند معارف اعتقادی و عملی اسلام را حفظ و ضبط نمایند و راه های مشروع آن را که همان راه بحث آزاد و سیر معنوی باشد ، زنده نگه دارند .
شیعیان طبق وصیتی که به موجب آن ، رسول اکرم (ص) اهل بیت کرام خود را حافظ و مبین معارف اسلامی و پیشوای معنوی مسلمین معرفی کرده بود ، به ائمه اهل بیت روی آوردند و با نهایت ترس و لرزی که داشتند ، از هر راه ممکن ، به تحصیل و ضبط معارف دینی پرداختند .
امام اول شیعه در بیست و پنج سال دوران گوشه گیری و پنج سال زمان خلافت پرمحنت خود ، با لهجه جذاب و بلاغت خارق العاده خود که به تصدیق دوست و دشمن ، غیرقابل معارضه و بی رقیب بود ، به نشر معارف و احکام اسلام پرداخت و درهای بهترین بحث های منطقی و آزاد را به روی مردم باز نمود و عده ای از مردان خدا را از صحابه و تابعین ، مانند سلمان و کمیل نخعی و اویس قرنی و رشید هجری و میثم کوفی و غیر آنها پرورش داد و البته نمی توان گفت که اینان با روش معنوی که داشتند و ذخایر معارف و علومی که حمل می کردند ، در جامعه اسلامی هیچگونه تاثیری نداشتند .
پس از شهادت پیشوای نخستین شیعه ، دوران سلطنت اموی با قیافه هولناک و مستبدانه خود ، شروع شد و معاویه و عمال وی و پس از آن سایر پادشاهان اموی ، با آخرین نیروی خود ، علیه شیعه به مبارزه پرداختند و هرجا فردی از شیعه را سراغ می گرفتند - حتی کسانی را که به تشیع متهم می شدند - از میان برده ، هر رگ و ریشه ای که داشت ، می زدند و روز به روز کار وخیم تر و فشار شدیدتر می شد . با این همه ، در این مدت ، پیشوای دوم و سوم و چهارم شیعه ، در زنده کردن و زنده نگه داشتن حق ، فروگذار نمی کردند و در چنین محیطی که پر از شدت و محنت بود ، در زیر سایبان شمشیر و تازیانه و زنجیر ، کار می کردند و حقیقت تشیع روز به روز وسعت پیدا کرده ، روح حق توسعه می یافت .
بهترین گواه بر این مطلب ، این است که بلافاصله پس از این دوره ، در زمان پیشوای پنجم و ششم شیعه که سلطنت اموی ضعیف شده و رو به انهدام نهاد و هنوز سلطنت عباسی نضج نگرفته بود ، در زمان بسیار کمی ، دستی که گلوی شیعه را فشار می داد ، قدری سست شد و شیعیان راه نفسی پیدا کردند ، رجال و علما و محدثین ، مانند سیل خروشان به سوی این دو پیشوای بزرگوار ، سرازیر شده ، به اخذ علوم و معارف اسلامی پرداختند . این جمعیت عظیم ، غیرشیعی نبودند که اول به دست امام ، شیعه شده باشند و بعد از آن به تعلم علوم و معارف بپردازند ، بلکه شیعیانی بودند که در پس پرده اختفا و تقید ، زندگی می کردند و با کوچکترین فرصتی ، پرده را کنار زده و بیرون آمدند .
البته این روح توسعه یافته ، در کالبد اکثریت جامعه ، خالی از نفوذ نبود و در آیینه افهام آنها حق و حقیقت را کم و بیش جلوه می داد و نیازمندی فطرت انسانی را به دین فطری و بحث آزاد و احتیاج انسان متدین با ذوق و محبت را به سیر معنوی ، به گوش هوش همگانی می رسانید .
مساعدت وضع به افکار شیعه از راه دیگر
از سوی دیگر ، اوضاع تاریک جامعه که روز به روز تاریک تر می شد و همچنین ستمگری فزون از حد و بی بند و باری عمال حکومت که سالی چند در زمان خلافت خلیفه سوم و بعد از آن در تمام مدت حکمرانی بنی امیه ادامه داشت ، این معنی را پیش مردم ، مسجل کرد که اساس دین از جانب مقام خلافت ، هیچگونه مصونیت ندارد و نمی شود زمام احکام و قوانین دینی به دست مقام خلافت سپرده شود و اجرای آن منوط به اجتهاد و صواب دید خلیفه وقت باشد ، و بالاخره بر عموم روشن شده بود که قدرت کرسی خلافت ، به نفع خود کار می کند ، نه به نفع مردم و جامعه اسلامی .
درنتیجه این معنی ، مسلم شد که احکام و قوانین دینی ، قابل تغییر نبوده برای همیشه زنده است و « اجتهاد در مقابل نص » معنی ندارد . عامه مردم صرفا به خاطر ارادتی که به مقام صحابه داشتند و از راه تعبد به روایاتی که از مقام صحابه تمجید می کرد و اجتهاد آنها را تصدیق می نمود ، از هرگونه اعتراض به سه خلیفه اولی و معاویه خودداری می نمودند و با اینکه خلافت آنها بطور آشکار روی اساس نظریه سابق استوار بود و سیرت آنها به همین معنی گواهی می داد ، مداخله و تصرفات آنها را در احکام و قوانین اسلامی ، توجیه نموده ، به محل های صحیحی حمل می کردند . همچنین گاهی انصاف داده ، به بحث های آزاد می پرداختند و به معنویات اسلام نیز منتقل می شدند .
ظهور روش معنوی و سیر و سلوک باطنی
نفوذ و سرایت تعلیمات معنوی اهل بیت ( علیهم السلام ) که در راس آنها بیانات علمی و تربیت عملی پیشوای اول شیعه ، امیرالمومنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) قرار گرفته بود ، با مساعدتی که گرفتاری های عمومی طبعا نسبت به این مقصد داشت ، به علاوه اینکه پیوسته جمعی از مردان خدا که تربیت یافتگان این مکتب بودند و در حال تقید و تستر زندگی می کردند ، در میان مردم بودند و در مورد مناسب ، از حق و حقیقت گوشه هایی می زدند ، مجموعه این عوامل ، موجب شد که عده ای در قرن دوم هجری ، از همان اکثریت ، به مجاهدت های باطنی و تصفیه نفس ، تمایل پیدا کردند ، این عده در خط سیر و سلوک افتادند و جمعی دیگر از عامه مردم ، به ارادت آنها برخاستند ، و با اینکه در همان اوایل ظهور ، تا مدتی مبتلا به کشمکش های شدید بودند و در این راه ، هرگونه فشار از قبیل قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمل می شدند ، ولی بالاخره از مقاومت دست برنداشته ، پس از دو سه قرن ، در تمام بلاد اسلامی ریشه دوانیده و جمعیت های انبوه دهشت آوری را به وجود آوردند .
یکی از بهترین شواهدی که دلالت دارد بر اینکه ظهور این طایفه ، از تعلیم و تربیت ائمه شیعه سرچشمه می گیرد ، این است که همه این طوایف ( که در حدود بیست و پنج سلسله کلی می باشند و هر سلسله منشعب به سلسله های فرعی متعدد دیگری است ) به استثنای یک طایفه ، سلسله طریقت و ارشاد خود را به پیشوای اول شیعه ، منتسب می سازند .
دلیلی ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به واسطه مفاسد و معایبی که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده ، اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل بر دکان داری نماییم ؛ زیرا اولا سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفه ای از طوایف مذهبی ، دلیل بطلان اصل انتساب آنها نیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان طایفه ای ، دلیل بطلان اصول اولی آنان باشد ، باید خط بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه طبقات گوناگون مذهبی را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکان داری و عوام فریبی کرد .
ثانیا پیدایش اولی این سلسله ها در میان اکثریت سنی شروع شده و قرن های متوالی در همان محیط به پیشرفت خود ادامه داده است . در همه این مدت ، اعتقاد اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت ، در حق سه خلیفه اولی بیشتر از اعتقادی بود که به خلیفه چهارم و پیشوای اول شیعه داشتند ؛ اعتقادا آنها را افضل می دانستند و عملا نیز اخلاص و ارادت بیشتری به آنها داشتند .
در همه این مدت ، مقام خلافت و کارگردانان جامعه ، اعتقاد خوشی در حق اهل بیت ( علیهم السلام ) نداشتند و آنچه فشار و شکنجه بود ، نسبت به دوستداران و منتسبین آنها روا می دیدند و دوستی اهل بیت ، گناهی نابخشودنی به شمار می رفت . اگر مقصود این طوایف از انتساب به آن حضرت ، مجرد ترویج طریقه آنها و جلب قلوب اولیای امور و عامه مردم بود ، هیچ دلیلی نداشت که خلفای مورد علاقه و اخلاص دولت و ملت و به ویژه خلیفه اول و دوم را رها کرده ، به دامن پیشوای اول شیعه بچسبند یا مثلا به امام ششم یا هشتم انتساب جویند .
پس بهتر این است که متعرض اصل انتساب نشده ، در بررسی دیگری به کنجکاوی پردازیم و آن این است که جمع معدود پیشروان این طوایف ، از اکثریت تسنن بودند و در محیط تسنن زندگی می کردند و روش و طریقه ای جز روش و طریقه عمومی جامعه که همان راه تسنن بود ، تصور نمی کردند ، آنان وقتی که برای اولین بار به مکتب معنوی اهلبیت (ع) اتصال پیدا کردند و از نورانیت امام اول شیعه الهام یافتند ، چون هرگز باور نمی کردند و حتی به ذهنشان نیز خطور نمی کرد که پیشوای معنویت که خود یکی از خلفای اربعه و جانشین گذشتگان خود می باشد ، در معارف اعتقادی و عملی اسلام ، نظری ماورای نظر دیگران داشته باشد ، همان موجودی اعتقاد و عمل تسنن را زمینه قرار داده ، با همان مواد اعتقادی و عملی که در دست داشتند ، شروع به کار نمودند و با همان زاد و راحله عمومی ، راه سیر و سلوک را در پیش گرفتند .
این رویه ، از دو جهت در نتایج سیر و سلوک و محصول مجاهدات معنوی آنان نواقصی را به وجود آورد : اولا نقطه های تاریکی که در متن معارف اعتقادی و عملی داشتند ، حجاب و مانع گردید از اینکه یک سلسله حقایق پاک برای آنها مکشوف شده ، خودنمایی کند و درنتیجه ، محصول کارشان به صورت مجموعه ای درآمد که خالی از تضاد و تناقض نمی باشد . کسی که آشنایی کامل به کتب علمی این طوایف دارد ، اگر با نظر دقت به این کتب مراجعه نماید ، صدق گفتار ما را به رای العین مشاهده خواهد کرد . وی یک رشته معارف خاصه تشیع را که در غیر کلام ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) نشانی از آنها نیست ، در این کتب مشاهده خواهد کرد و نیز به مطالبی برخواهد خورد که هرگز با معارف نام برده ، قابل التیام نیست . وی خواهد دید که روح تشیع در مطالب عرفانی که در این کتاب ها است ، دمیده شده است ، ولی مانند روحی که در یک پیکر آفت دیده جای گزیند و نتواند برخی از کمالات درونی خود را آنطور که شاید و باید از آن ظهور بدهد یا مانند آیینه ای که به واسطه نقیصه صنعتی ، گره ها و ناهمواری هایی در سطحش پیدا شود ، چنین آیینه ای صورت مرئی را نشان می دهد ، ولی مطابقت کامل را تامین نمی کند .
ثانیا نظر به اینکه روش بحث و کنجکاوی آنها در معارف اعتقادی و عملی کتاب و سنت ، همان روش عمومی بود و در مکتب علمی ائمه اهل بیت ( علیهم السلام ) تربیت نیافته بودند ، نتوانستند طریقه معرفت نفس و تصفیه باطن را از بیانات شرع ، استفاده نموده و دستورات کافی راه را از کتاب و سنت دریافت دارند ، لذا به حسب اقتضای حاجت ، در مراحل مختلف سیر و سلوک و منازل مختلفه سالکان ، دستورات گوناگونی از مشایخ طریقت صادر شده و رویه هایی اخذ می شد که سابقه ای در میان دستورات شرع اسلام نداشت .
کم کم این عقیده مسلم گردید که طریقه « معرفت نفس » در عین اینکه راهی است برای معرفت حق عز اسمه و نیل به کمال معنوی ، و به خودی خود ، پسندیده خدا و رسول است ، مع ذلک بیان این راه از شرع مقدس اسلام نرسیده است .
در دنبال این عقیده ، هر یک از مشایخ طریقت ، برای تربیت و تکمیل مریدان خود ، دستوراتی تهیه کرده و به مورد اجرا گذاشتند و انشعاباتی هم در سلسله ها پیدا شد .
درنتیجه همین عقیده و عمل ، روز به روز طریقت از شریعت فاصله گرفت تا آنجا که طریقت و شریعت ، درست در دو نقطه متقابل استقرار یافتند و نغمه « سقوط تکالیف » از بعضی افراد بلند شد و عبادت های پاک دینی به شاهد بازی و حلقه های نی و دف و ترانه های مهیج و رقص و وجد ، تبدیل گردید و طبعا جمعی از سلاطین و اولیای دولت و توانگران و اهل نعمت که فطرتا به معنویات علاقه مند بودند و از طرف دیگر نمی توانستند از لذایذ مادی دل بکنند ، سرسپرده این طوایف شده ، هرگونه احترام و مساعدت ممکن را نسبت به مشایخ قوم ، بذل می کردند که این خود ، یکی از بذرهای فساد بود که در میان جماعت نشو و نما می کرد . بالاخره عرفان به معنی حقیقی خود ( خداشناسی یا معادشناسی ) از میان قوم رخت بربسته ، به جای آن جز گدایی و دریوزه و افیون و چرسن و بنگ و غزلخوانی ، چیزی نماند .
سرایت این سلیقه به شیعه
اجمالی که مربوط به آغاز پیدایش و سرانجام طریقه عرفان گفته شد ، برای کسی که محققانه و با کمال بیطرفی ، به کتب و رسائلی که در سیر و سلوک تالیف یافته و همچنین تراجم و تذکره هایی مانند تذکره شیخ عطار و نفحات و رشحات و طبقات الاخیار و طرائق و نظایر آنها که متضمن جهات تاریخی طریقت و رجال طریقت است ، مراجعه نماید ، درنهایت روشنی است .
سخن ما اگرچه در سیری بود که طریقت عرفان در میان اکثریت اهل سنت نموده بود و جهات نقص و فسادی را توصیف میکردیم که قوم گرفتار آن شده بودند ، ولی نمی توان انکار کرد که اقلیت شیعه نیز به همین درد ، مبتلا شده است و اتحاد محیط ، با تاثیر قهری و جبری خود ، همین فساد را به داخل جمعیت اهل طریقت از شیعه نیز انعکاس داده است ، و همانطور که روش عمومی اجتماعی اکثریت که از سیرت جاریه زمان رسول اکرم منحرف شده بود ، شیعه را تحت الشعاع قرار داد و نگذاشت سیرت نبی اکرم را پس از استقلال ، در میان جمعیت متشکل خود ، اجرا و عملی سازد ، همچنین سلیقه های علمی که شیعه از ائمه اهل بیت ( علیهم السلام ) اخذ کرده بود ، با آن همه صافی و روانی ، در کمترین زمانی تحت تاثیر سلیقه های علمی جماعت قرار داده شد و رنگ های نامطبوعی از آنها گرفت . همچنین طریقه عرفان نیز به رنگ طریقت جماعت درآمد و تقریبا به همان سرنوشت که توصیف کردیم ، دچار شد .
در فصل های گذشته تذکر دادیم که فسادها و اختلالات در روش و اعمال طایفه ای که از یک مشرب و مسلک عمومی کلی منشعب شده اند ، دلالت بر فساد و بطلان اصول اولی آن طایفه ندارد و به همین سبب ، بحث و کنجکاوی از چگونگی اصول اولی آنها را نباید در روش و اعمال فرعی آنها انجام داد ، بلکه باید به سراغ مواد اولی اصول آنها رفت . از این رو ، در تشخیص رابطه شریعت و طریقت و لزوم و عدم لزوم موافقت میان آنها ، از نظریه های خصوصی سلسله های مختلف عرفان چشم پوشی نموده ، به نظر کلی خود اسلام که سرچشمه خداشناسی می باشد ( به هر معنی که فرض شود ) مراجعه می نماییم .
لزوم موافقت طریقت با شریعت
شک نیست که طریق سیر معنوی و معرفت نفس ، درصورت صحت ، راه روشنی برای خداشناسی ( یا به عبارت دیگر معادشناسی ) است و برای کسی که رهسپار این راه گردد و از مخاطر آن مصون مانده ، از پای درنیاید ، حق و حقیقت عیان می شود . روی این اصل ، آیا متصور است که اسلام که دین توحید است و هدفی جز تعلیم « خداشناسی » ندارد ، بهترین راه از راه های خداشناسی را الغا و به بیان و تعلیم راهی نسبتا پایین تر از آن ، بپردازد و به منزلتی ساده تر و بسیط تر از آن هدایت کند ؟
درست است که معارف حقیقی درخور افهام عمومی نیست و اسرار هستی و رازهای نهان آفرینش ، برای غیر مردان خدا - که به تمام معنی دامن کبریای حق گرفته ، همه چیز را فراموش نموده اند - کشف نمی شود ، ولی لازمه این خاصیت ، این نیست که از بیان و تعلیم این راه صرف نظر شود ، بلکه این است که برای رعایت حال افکار عامه و حفظ حقوق خاصه ، بدون اینکه پرده دری شود ، در لفافه ایما و اشاره ، با لطیف ترین تلویح ، مانند سخن در میان سخن ، به هر نحو ممکن به افهام خاصه رسانیده شود .
این نظری است که عقل سلیم آن را تصدیق کرده و کتاب و سنت آن را تایید می نماید . خداوند عز اسمه در کلام خود در مثلی که درخصوص سنت جاریه خود می زند ، باران تحقق و هستی را که به سر عالمیان می باراند و همچنین معارف حقیقی را که برای تعلیم و تربیت به افهام بندگان خود نازل می نماید ، به بارانی تشبیه می کند که از آسمان به زمین بباراند و درنتیجه مسیل ها و دره ها ، هر کدام به حسب ظرفیت و گنجایش خود ، سیلی برداشته جاری سازند . در پیشاپیش و روی این سیل ، کف زیادی مشاهده می شود که با آب مخلوط شده است ، ولی بالاخره آنچه کف است ، هیچ و پوچ شده و از میان می رود و آنچه به درد مردم می خورد و از آن انتفاع می برند که آب خالص بوده باشد ، در زمین مانده و ذخیره می شود (۲) .
این مثل دلالت دارد بر اینکه بیانات دینی به نحوی تنظیم شده اند که همه افهام با اختلاف زیادی که دارند ، از آنها بهره مند می شوند و هرکس به فراخور حال و طبق ظرفیت فهم خود ، از آنها برخوردار است ، و آیات دیگری از قرآن کریم نیز به همین معنی دلالت می کند .
نبی اکرم در حدیث بین الفریقین می فرماید : « ما گروه پیامبران با مردم به اندازه عقول آنها سخن می گوییم » (۳) . پرروشن است که این حدیث ، ناظر به کیفیت بیان و تکلیم است ، نه به کمیت آن . منظور حدیث این نیست که نبی اکرم ، مثلا با یکی از افراد امت خود صد جمله سخن گوید یا به وی صد مساله دینی را تعلیم دهد و با شخص دیگر دویست جمله یا دویست مساله ؛ زیرا بیانات دینی ظاهرا به همه بطور یکنواخت القا شده است ، منظور حدیث این است که مطلب یکی است ، ولی هرکس به حسب فهم خود ، نوع خطابی مخصوص به خویش دارد .
از راه دیگر ، قرآن شریف در آیات بسیاری ، مردم را به پیمودن راه خدا و گاهی به اتباع راه نبی اکرم (ص) یا راه مومنین که همان راه خدا است ، دعوت می کند و کسانی را که از این راه ، سر پیچیده ، دوری می جویند ، به هلاک ابدی و عذاب الهی تهدید می کند ، و هرگز متصور نیست که حکیم علی الاطلاق ، راه شریعت را که در همه جا راه خود معرفی نموده ، اراده نکند و به جای آن به راهی که هرگز بیان نکرده و برای مردم مجهول است ، دعوت نماید ، و بر تقدیر اینکه راه شریعت را اراده کرده باشد و این همه اصرار در سلوک آن کند ، هر راهی که پیمودن آن مستلزم اهمال یا الغای راه شریعت یا بخش هایی از راه شریعت باشد ، راه خدا نیست و قطعا بیراهه گمراهی و ضلال است .
گذشته از اینها ، قرآن کریم در آیه سی ام از سوره روم و نیز در آیات دیگری ، اسلام را دین فطرت و خلقت معرفی می کند و توضیح می دهد که سعادت حقیقی انسان را دین مخصوص و روش خاصی از زندگی ( اعمال حیاتی ) می تواند تامین کند که به خلقت و آفرینش ویژه انسانی انطباق پذیرد .
انسان ، آفریده مخصوص و جزء غیرقابل انفکاکی است از دستگاه عظیم آفرینش ، و به همراهی این سازمان پهناور بزرگ ، به سوی خدای آفرینش در سیر و سلوک است و باید روش مخصوصی در زندگی خود اتخاذ کند که با مقتضیات آفرینش که خود نیز جزئی از آن است ، تضاد و تناقض نداشته باشد . این روش مخصوص ، شریعت مقدسه اسلام است که مواد اعتقادی و عملی آن ، بر خلقت و آفرینش جهان و انسان منطبق است و انسان را آنگونه که آفرینش پیش بینی کرده و به وجود آورده و در شاهراه سعادت و سیر معاد انداخته ، دست نخورده با همان زاد و راحله فطری خویش به راه می اندازد و به سوی آخرین مرحله کمال و سعادت رهبری می نماید . دین حنیف اسلام ، انسان را در حال اجتماع پرورش می دهد و یک رشته رفتار و گرفتاری را که نسبت به موقعیت تکوینی او زیان بخش است ، تحریم کرده و یک سلسله از اعمال و افعال را که نظر به زندگی جاوید انسان ، نافع و سودمند است ، ایجاب و دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است .
در هر حال ، هیچگونه تمیز فردی در اسلام منظور نشده است و به هیچ یک از طبقات مردم اجازه داده نشده که روشی را در زندگی انتخاب کنند یا به اعمال و افعال خاصی بپردازند که بیرون از روش های عمومی اسلام باشد ؛ زندگی انفرادی اختیار کنند یا از ازدواج و توالد و تناسل یا از کسب و کار سرباز زنند یا پاره ای از واجبات را از حق شاغل دانسته ، به ترک آنها بکوشند ، یا برخی از محرمات را مانند معشوق بازی و باده گساری و پرده دری ، وسیله وصول به حق و شرط سیر و سلوک قرار دهند ، یا آبرو ریزی و گدایی و هرگونه سبک وزنی را از اسباب تهذیب اخلاق نفس بشمارند .
البته مراد ما از این مخالفت های دینی که بر می شماریم ، معصیت ها و تخلف هایی نیست که افراد از راه سستی ایمان و بی اعتنایی به مقررات دین و آیین مرتکب می شوند ؛ زیرا اینگونه گرفتاری فعلا همه جهان را فراگرفته است و اکثریت افراد هر طبقه ای از طبقات دینی ، وظایف دینی خود را انجام نداده ، راه بی بند و باری را درپیش گرفته اند ، و گذشته از اینکه این بحث و گفتگوی ما جنبه تبلیغ ندارد ، نمی خواهیم افکار عمومی را علیه کسی یا طایفه ای بشورانیم و اصولا آب از سر گذشته است و به کردار و رفتار هر طایفه ای بخواهیم دست زده و خرده گیری نماییم ، طوایف دیگر ، رنگین تر و ننگین تر از آن را دارند :
گر حکم شود که مست گیرند
در شهر هر آن که هست گیرند
بلکه مراد ما یک رشته کردارها و رفتارهای بیرون از مجرای شریعت اسلامی است که در سلسله های مختلف عرفان ، جزء طریقت قرار گرفته است .در شهر هر آن که هست گیرند
جواب یک اشکال
خلاصه چنانکه متن بیانات دینی دلالت دارد بر اینکه یکی از راه های وصول به حقایق دینی و اسرار الهی ، راه کشف و شهود است ، همچنان دلالت دارد بر اینکه زاد و راحله این راه ، همان مواد اعتقادی و عملی است که در کتاب و سنت بیان گردیده و تنها دریچه ای که با باز کردن آن ، فضای پاک حقایق به انسان خودنمایی می کند ، همان دریچه عمل به شریعت است و بس .
ممکن است کسی تصور نماید که ما به بسیاری از اهل تعبد و صاحبان زهد و عبادت برمی خوریم که با اینکه کمترین فروگذاری در طاعات و عبادات نمی کنند ، کوچکترین قدمی در معرفت حقایق برنداشته اند ، ولی باید متذکر این نکته بود که ساختمان باطنی یک فرد از انسان ، مانند ساختمان ظاهری وی مختلف است و اختلافات ترکیبی که در افراد انسان ، مشهود است ، نظیر آنها در ترکیبات باطنی آنان نیز وجود دارد و همچنین نظایر انحرافات مزاجی گوناگون در طبایع افراد ، انحرافات و اعوجاجات باطنی نیز وجود دارد .
چنانکه هر غذایی با اینکه از اجزای طبیعت ، ماخوذ است ، با هر بدنی مناسب نیست و هر دوایی نیز با اینکه از اجزای طبیعت ، ماخوذ است ، با هر مزاجی سازش ندارد ، بلکه هر ترکیبی در جایی غذا و در جای دیگر غیرقابل هضم ، و در موردی شفا و در مورد دیگر سم است ، همین قیاس و نسبت در اغذیه و ادویه روحانی نیز موجود است و دستورات عملی و اخلاقی شریعت ، در تقدیس و اصلاح ارواح انسانی ، با اختلافات فاحش که در افراد هست ، همان حکم دستورات طبی در اغذیه و ادویه را دارند .
در شرع اسلام ، دواها و سم های عمومی داریم که همان واجبات و محرمات عملی فقهی می باشند و رعایت جانب آنها ، برای حفظ کمترین حد لازم از بهداشت روحی انسان ، ضروری است ، و برای به دست آوردن درجات و مراتب گوناگون کمالات روحی ، باید قدم های دیگری برای اصلاح و تصفیه حالات روحی برداشت و مجاهدت های دقیق تر و عمیق تری برای تخلیه قلب از غیر یاد خدا و تحصیل اخلاص کامل بندگی ، نمود که بدون تنظیم دقیق حالات روحی که به دست خبرت و معرفت انجام گیرد ، صورت پذیر نیست ، اینها یک رشته مسلماتی است که هرگز تردید نمی پذیرد .
از اینجا روشن می شود که مراقبت کامل اعمال دینی از قبیل طاعات و عبادات ، همان مرحله عمومی تقوای دینی را نتیجه می دهد و بس ، و نیز روشن می شود که سیر در مراتب بعدی کمال و ارتقا و عروج به مدارج عالیه سعادت باطنی ، دلیل و رهبری می خواهد که انسان با هدایت و راهنمایی وی ، قدم در راه گذاشته ، به سیر پردازد و در امتداد مسیر ، زمام طاعت را به دست وی بسپارد و البته متبوعیت و مطاعیت ( دستورات ) وی نیز در زمینه مراعات کامل متن شریعت خواهد بود ، نه در دستوراتی که به حسب شرع ، مجاز شناخته نشده باشد و حلالی را حرام کند یا حرامی را حلال نماید .
پاورقی :
منبع :
عرفان ایران مجموعه مقالات (۲۷-۲۸) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۵ / صص ۲۱ - ۳۵برچسبها: دفاعیه ها
<< Home