عرفان ، تصوف : جنبه های شریعتی و طریقتی دستورات قرآن / حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه
بخش اول (۱)
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند در قرآن مجید می فرماید : « قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحیم » (۲) .
پیغمبر دو جنبه داشت : یکی جنبه شریعت ؛ به اصطلاح ابلاغ احکام که آیات قرآن بر او نازل می شد و یکی جنبه طریقت ؛ یعنی راه بردن آن کسانی که بعد از انجام دستورات شریعت لیاقت داشتند تا در راه خدا سلوک کنند ؛ البته این دو جنبه در پیغمبر جمع بود . اما بعد از پیغمبر ، ائمه شارع نبودند یعنی قانون تشریع نمی کردند و براساس همان قوانین موجود نظر می دادند ، مثل اینکه الآن شما سوال شرعی داشته باشید که مثلا چگونه نماز بخوانیم ؟ اگر شک کردیم چه کار کنیم ؟ برای روزه چکار کنیم ؟ چه چیزهایی مبطل روزه است ؟ و امثال اینها ؛ این سوالات را می توانید از یک نفر عالم فقیه ، عالم شرعی بپرسید ، او پاسخی به شما می دهد که ممکن است زیاد خوشتان هم نیاید ولی اجرا می کنید . مثلا یک وقت از یک فقیه می پرسید که این چهل سکه ای که من دارم ، چقدر از آن را زکات بدهم ؟ یکی را برمی دارد و می گوید این را برای زکات بده ؛ یک وقت می روید از یک عارف مثل شبلی می پرسید که این چهل سکه را چه کار کنم ؟ شبلی همه سکه ها را از دست شما می گیرد و می گوید یک سکه دیگر هم بیاور ؛ یک سکه زکات شرعی است و همه چهل سکه مجازات اینکه چرا آن را انفاق نکردی . این فرق بین حکم فقیه و عارف است . حال پیغمبر باید هر دو این چیزها را بگوید و این مشکل ترین کار است . آیه قرآن هم می فرماید : « انما انت منذر و لکل قوم هاد » (۳) ؛ خطاب به پیغمبر می گوید : تو منذر هستی ، منذر یعنی ترساننده از عذاب ، از تخلف و از گناه ... یعنی تو احکام را بگو و هر قومی خودش هدایت کننده را دارد . البته در آن قوم خود پیغمبر هدایت کننده هم بود ولی منظور این است که در اینجا به پیغمبر می گوید : فقط احکام را بگو . خودشان هدایت را از درون این احکام بیرون بیاورند و به سمت ایمان راه یابی کنند .
در آیه « قل ان کنتم تحبون الله » ، احکام شریعت و هم احکام طریقت را با هم آورده است . در اول آن می گوید : « ان کنتم تحبون الله » ؛ یعنی اگر خدا را دوست دارید . از هر فقیهی بپرسید که خدا را دوست داشتن یعنی چه . می گوید : خدا را که نمی شود دوست داشت ؛ خدا را باید عبادت کرد . عبارت « اگر خدا را دوست دارید » را کسی که اهل طریقت باشد ، می فهمد . او می فهمد که « ان کنتم تحبون الله » یعنی چه ؟ بعد که این فرمایش را کرد ، چون این آیات قرآن خطاب به همه جهانیان است و بطور کلی در غیرمسلمانان هم کسانی هستند که خدا را دوست می دارند - به خصوص در مسیحیت که عیسی (ع) به محبت خیلی توجه داشت و می فرمود : دین من دین محبت است - پس برای آنها هم می فرماید : اگر خدا را دوست دارید ، پیرو من باشید ؛ یعنی آنچه که من می گویم انجام دهید . اینجا هم شریعت است هم طریقت است . در ادامه آیه می فرماید : « یحببکم الله » ؛ یعنی وقتی مرا پیروی کردید خدا شما را دوست می دارد . این درجه بالاتری است ، به این معنی که برای یک محب یا یک عاشق بالاترین پاداش این است که طرفش او را دوست داشته باشد .
پیامبر در احادیث قدسی یا بعضی در فرمایشات شخصی حالات عرفانی را بیان می کند . مثلا در حدیث قدسی آمده است : وقتی خدا بنده ای را دوست داشته باشد ، می فرماید : من گوش او هستم که به وسیله من می شنود ، من چشم او هستم که به وسیله من می بیند ، من زبان او هستم که به وسیله من سخن می گوید (۴) . یعنی ، دیگر وجودش صد درصد در اختیار خداوند است . در اول سلوک « ان کنتم تحبون الله » مصداق دارد یعنی شخص هنوز خودش را مستقل می داند ، البته مستقل حساب می کند نه اینکه هنوز راه نرفته بلکه در مسیر است و به این مرحله رسیده است . مثل داستان موسی و خضر که در مرحله اول که حضرت موسی (ع) سوال کرد در عالم ظاهر بود و خودش را می دید و قوانین معمولی را ، که کشتی اگر سوراخ شود غرق می شویم ، از اینرو خضر مطابق حال او گفت : « اردت » (۵) : یعنی ، من چنین خواستم . مرحله دوم که خضر او را برد ، مرحله ای بود که هم خدا را می دید و هم خودش را ، خضر هم بنابر این حال گفت : « اردنا » (۶) : یعنی ، ما خواستیم . اما در مرحله سوم آن جایی بود که « یحببکم الله » مصداق دارد . در این مرحله هر کار که می شود از جانب خداوند دیده می شود ، لذا خضر گفت : « اراد ربک » (۷) : یعنی ، پروردگار تو خواست که چنین شود . در اینجا به اصطلاح کار محب الهی راحت می شود به این معنی که آرامش پیدا می کند ، یعنی هرچه خداوند بخواهد ، هرچه محبوب بخواهد ، انجام می دهد ، نه اینکه می فهمد و انجام می دهد ، بلکه هر کاری که می کند همانی است که مقرر شده که بکند : « یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم » .
اگر به این مرحله رسیدید که خداوند بخواهد شما را دوست داشته باشد ، چون خداوند موجودی را که لکه ای روی آن باشد دوست ندارد ، پس چکار می کند ؟ لکه ها را پاک می کند . می گویند پیرزنی خدمت پیغمبر عرض کرد که شنیدم شما فرمودید که پیرزن و پیرمرد در بهشت نیستند ؟! حضرت فرمودند : بله . پیرزن گریه کرد و گفت : پس در بهشت جایی برای من نیست ؛ پیغمبر فرمودند : اگر لیاقت داشته باشی ابتدا جوان می شوی و بعدا در آنجا وارد می شوی . خداوند همه لکه ها را پاک می کند : « یغفر لکم ذنوبکم » . غفران ؛ یعنی پوشاندن ، پوشاندن از روی محبت ، برعکس کفران که پوشاندن است ولی پوشاندن از روی عناد . « یغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحیم » . خداوند هم بخشاینده است و هم رحیم . از طرفی به شما رحم می کند برای اینکه به قلمرویی نروی که ببینی هیچکس هیچ لکه ای ندارد و خودت لکه دار هستی ، به تو رحم می کند و با غفرانی که دارد لکه هایت را می پوشاند . همین معنا در آیه دیگری هم هست : « و نزعنا ما فی صدورهم من غل » (۸) ؛ یعنی ، همه آلودگی ها و ناخالصی ها را از دلشان بیرون می آوریم . مومنینی که در حساب و کتاب موفق شده اند و قرار است به بهشت بروند پاکشان می کنیم . می گویند : بهشت چندین در دارد البته این عبارات برای فهم مطلب است والا بهشت دری مثل در و پیکر این جهان ندارد . درهای بهشت یکی در توبه است ، یکی در محبت ، یک در شفقت و دیگری در انفاق و از خودگذشتگی و امثال اینها . اینها درهای بهشت است . به اصطلاح عامیانه دم در بهشت او را می شویند ، او را پاک می کنند . برای آنکه بهشت جای هیچگونه غل و غشی نیست . هرگونه غل و غشی که شخص داشته باشد او را می شویند ، بعد آنجا می رود . در آنجا هم برادر وار با هم هستند .
حالا خداوند هم ، چون رحیم است کسی که این مراحل را طی کرده است او را پاک می کند . هرکس هم که این مراحل را طى کرده است حتما این شخص از دوستداران بوده ، چون می فرماید : « ان کنتم تحبون الله » ؛ اگر خدا را دوست دارید ، « فاتبعونی » ؛ پیروی خدا را بکنید ، « یحببکم الله » ؛ خدا هم به او این نوید را داده است که اگر از این پیغمبری که من فرستادم پیروی کنی ، من ترا دوست دارم . حالا که به اینجا رسید ، خداوند نمی گذارد هیچ لکه ای در او باشد ، لکه های او را از روی رحم و شفقت پاک می کند . این خلاصه مراحل سلوک است از اول تا فناء فی الله . حال تا چه اندازه از آن را ما موفق بشویم ، هرچه خدا بخواهد ، همان است برای اینکه فرموده : « لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم » ، هرچه بکنیم ، چه خوب و چه بد ، بنا به حول و قوه الهی است .
بخش دوم (۹)
بسم الله الرحمن الرحیم
آیات قرآن از اول بعثت ، از اول انتشار دعوت اسلام ، تا زمانی که پیامبر جامعه اسلامی را تشکیل دادند و بعدا تا موقع رحلت ایشان ، تدریجا برحسب موقعیتی نازل شده یعنی به اصطلاح شان نزول خود را دارد ، اخبار و احادیث هم همینطور است ، یعنی برحسب اینکه چه شخصی سوال کرده و به چه کسی جواب می دهند و در چه زمان و در چه مکانی است ، پیامبر بیان مطلب فرموده اند ، نه اینکه اساسا اخبار و احادیث متفاوت باشند بلکه به اقتضای زمان و مکان و سوال کننده تفاوت دارند ؛ بنابر این برای درک معنای دقیق هر آیه و حدیث و استفاده از دستورالعملی که در آن هست باید این مطالب را درنظر داشت . از این حیث سوره هایی که در مکه قبل از هجرت نازل شده و به نام سوره های مکی است ، در دورانی بوده که پیغمبر به تربیت معنوی فرد فرد مسلمین می پرداخته اند . در آن زمان مکه شهر کوچکی بود که شاید ده هزار نفر یا کمتر جمعیت داشت ، از این جمعیت عده معدودی مسلمان و ارباب های شهر همه مخالف اسلام بودند . حتی قوم و خویش های خود پیغمبر با ایشان مخالف بودند ؛ این است که آیاتی که در مکه آمده است برای مجهز کردن مسلمین به سلاح معنوی ، به سلاح اخلاقی است ، برای اینکه از آن طرف شکنجه بود و می بایست قدرت روحی مسلمین بالا رود . مثلا زبان بلال را بریدند یا اینکه یاسر و سمیه ، پدر و مادر عمار ، را زیر شکنجه کشتند . از این وقایع زیاد بود ولی بعدا که پیغمبر را به مدینه دعوت نمودند و ایشان به آنجا هجرت کردند ، دو قبیله اوس و خرزج که با هم بد بودند پیغمبر را برای ریاست خودشان انتخاب کردند تا بیایند و بر هر دو حکومت کنند ، چرا که ایشان مورد توافق هر دو قبیله بودند . بنابراین وقتی پیغمبر به مدینه آمدند ، علاوه بر آن وظیفه معنوی که از قبل داشتند وظیفه قانون گذاری هم داشتند . قانونی هم که مقرر می کردند - یعنی در واقع خداوند مقرر می کرد - باید منطبق با اخلاق اسلامی می بود . در ضمن پیغمبر سیاست اداره مملکت را برعهده داشت ، سیاستی که با اخلاق توام بود ؛ یعنی پیغمبر معتقد نبود که سیاست جدا از اخلاق است ، سیاستی را برای بشر صحیح می دانست که توام با اخلاق دینی باشد .
خود حضرت به همین صورت حکومت کرد ، علی (ع) هم همینجور معتقد بود ، و اگر بعد از پیغمبر بلافاصله علی (ع) به خلافت می رسید ، یقینا همان طرز حکومت ادامه پیدا می کرد ، اما با آمدن خلفای راشدین وضعیت تغییر کرد بدین نحو که در زمان ابوبکر و عمر چون خود آنها علاقه ای به اسلام داشتند و دلشان می خواست اسلام توسعه پیدا کند و به همه دنیا برسد - شاید هم قدری می خواستند قلمرو حکومت خودشان زیادتر بشود ، چون به هر جهت بشر یک چنین تمایلی دارد - این است که خیلی جاها را گرفتند . عربستانی که کویر بود و هیچ چیز نداشت بطوری که هسته خرما را می کوبیدند و از آن نان درست می کردند ، و وضعشان به این صورت بود ، شام را که سرزمین وسیع حاصلخیزی بود گرفتند و در آن تمام نعمات الهی وجود داشت ؛ یا اینکه ایران را گرفتند که گنجینه های فراوانی داشت با تجار خیلی ثروتمند و معتبر . کم کم این ثروت ها در عربستان جمع شد ، بطوری که یکی از صحابه به نام عبدالرحمن بن عوف که برادر زن یا پدر زن عثمان بود و از همان اعرابی بود که از لحاظ مادی بسیار وضعیت بدی داشت ، وقتی در سال سی بعد از هجرت مرد ، می گویند که آنقدر شمش طلا داشت که از عدد بیرون بود و با تبر می زدند و آنها را می شکستند و بین ورثه تقسیم می کردند . یا طلحه و زبیر که یکی از آنها چهارصد غلام و کنیز داشت . به هر جهت به اقتضای این ثروتمند شدن بود که یک مقدار از آن مبانی اسلامی را فراموش کردند . این است که علی (ع) نتوانست به راحتی حکومت کند . منظور از نتوانست یعنی اینکه علی (ع) فرمود به من می گویند معاویه سیاس است ، سیاستمدار است ، ولی من از معاویه سیاس ترم ، منتها معاویه هیچ مانع و رادعی برای خودش قائل نیست ، هر کاری بخواهد می کند ، من می خواهم مطابق اسلام حکومت کنم ، یعنی همان طریقی که پیغمبر داشت .
این است که در این دوران پیغمبر دو وظیفه برای خودش قائل بود : یک وظیفه تربیت فردی ، تربیت مسلمین که این وظیفه منطبق با مساله ولایت است و ما شیعه به آن ولایت می گوییم و بعد هم این وظیفه به علی (ع) محول شد . وظیفه دیگر ، وظیفه حکومت بر مردم ، حکومت بر جامعه و اداره کردن آنها و حفظ جامعه اسلامی بود که این وظیفه را خلفای راشدین باید انجام می دادند . در آیاتی که در تمام این مدت برای این نحوه کار نازل شده بود و مربوط به شان حکومت بود ، یعنی همان آیاتی که مسائل مربوط به حکومت را تذکر می داد مبانی اخلاقی هم در آن کاملا روشن است .
یکی از چیزهایی که فردی است ولی دستور اجتماع است آیات قصاص است که می فرماید : « و لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب » (۱۰) ؛ ای هوشیاران ، اهل خرد ، برای شما در قصاص حیات است . این آیه در واقع خطاب به حکومت است و مجموعه مردم و حکومت باید آن را اجرا کنند . این مطلب معلوم و بدیهی است زیرا اگر کسی به اصطلاح هیچ اعتنایی به کارهای دیگران نداشته باشد ، دیگران جری می شوند ؛ ولی در آیه دیگر این شدت را نرم و ملایم کرده و می فرماید : « فمن عفی له من اخیه » (۱۱) ، اگر برادرتان را عفو کنید خیلی بهتر است و خداوند می پذیرد . حالا ممکن است بگویید : این آیه مغایر آن آیه قبلی است . نه ، آن آیه برای جامعه ، برای همه مردم است . در جامعه هم مسلمان هست و هم غیرمسلمان ، هم آدم باایمان و معتقد و هم آدم بی ایمان ، همه نوع انسان وجود دارد . اگر جلوی آنها را نگیرند ، معلوم نیست چه می شود ، اگر یک نفر از آنها را کشته باشند ممکن است به جای آن ، ده نفر را بکشند یا اگر یک نفر یک سیلی به آنها زده باشد چه بسا با شمشیر گردن آن طرف را بزنند ، این آیه جلوی آنها را می گیرد . اما آیه ای که می گوید : اگر عفو کنید ، بهتر است ، به چه کسی می گوید ؟ به مومنان : « یا ایها الذین امنوا » . و بعد هم می فرماید : « فمن عفی له من اخیه » ؛ ای مومنین اگر از برادرتان عفو کنید بهتر است . این آیه به چه کسی خطاب می کند ؟ به کسانی که معتقد هستند ، به کسانی که ایمان به پیغمبر دارند و مسلمانان را برادر خودشان می دانند . برای این شخص ، یعنی مومن ، اگر عفو کند خطر ندارد ، اما برای آن شخص اگر عفو کند خطر دارد ، برای اینکه بغض در دل او می ماند و بدتر می شود .
آیاتی در آخر سوره حجرات آمده است که در آنها دستورالعمل های مختلفی داده شده ، چه دستورالعمل های شخصی ، چه دستورالعمل های حکومتی . می فرماید : « و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امر الله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین » (۱۲) . می گوید : اگر دو طایفه از مومنین با هم قتال کردند ( از این قسمت آیه معلوم می شود که در موقعی است که مومنین گروه گروه بودند یعنی خطاب به یک نفر نیست ، وقتی است که بین دو طایفه از مومنین در یک آبادی خصومتی ایجاد شده ) شما دقت کنید ، ببینید خطا و گناه با کدام است ، کدام یک از آنها ظلم می کند . این خطاب به فرد نیست ، بلکه به مجموعه مردم است : « و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا » ؛ اگر با هم قتال کردند ، بین آنها صلح دهید و اگر یکی از آنها سرکشی کرد ، « فقاتلوا » ؛ شما هم قتال کنید . « قاتلوا » صیغه امر جمع است . نمی گوید : « فقاتل » . خطاب به فرد نیست ، درصورتی که خیلی از آیات خطاب به فرد است . چنانکه می فرماید : « فمن عفی له من اخیه » . این آیه خطاب به فرد است ولی آنجا خطاب به فرد نیست ، خطاب به جمع است . یعنی حکومت شما ، دولت شما ، جامعه شما نگاه کند ببیند کدام یک به دیگری ظلم می کند ، کدام یک از آنها تعدی می کند و از امر خدا خارج شده است . با آنها قتال کنید ، منتها نه به این حد که بخواهید او را از بین ببرید ، برای اینکه او هم مومن است : « و ان طائفتان من المومنین » . منتها خطایی کرده و آن این است که از امر خدا دور شده با او جنگ کنید یعنی جلوی او بایستید ، تا وقتی که به امر خدا تسلیم بشود ، وقتی تسلیم شد ، او را رها کنید ؛ آن وقت بین اینها را صلح بدهید زیرا هر دو برادر شما هستند . « فاصلحوا بینهما بالعدل » ، به عدل صلح بدهید برای اینکه خداوند عادل ها ، دادگرها ، را دوست دارد . دستورالعمل این آیه برای جامعه است ، جامعه ای که بخواهد طبق مقررات اسلامی باشد .
همین آیات الآن هم زنده است چون هیچ آیه ای در قرآن بی فایده و غیرقابل استفاده نیست که بگوییم برای ما حالا مصرف ندارد ، این آیات الآن برای ما این اثر را دارند که اگر من هیچ نوع اسلحه ای در دستم نیست ، زوری هم ندارم که بجنگم ، وقتی دیدم دو نفر با هم دعوا می کنند ، به هم ستم می کنند ، البته دو نفر مومن نه غیره ، نگاه می کنم ، توجه می کنم که کدام طرف درست می گوید ، بعد جلوی دیگری می ایستم ، می ایستم نه اینکه وارد دعوا می شوم - چون در روزنامه ها می نویسند خیلی از اوقات این کسانی که وارد دعوا می شوند ، خود اینها از بین می روند - جلوی او می ایستم یعنی یا با صحبت یا به عنوان امر به معروف و نهی از منکر او را نصیحت می کنم تا از آن راه برگردد . چون ما با هیچ کدام از این دو نفر دشمنی نداریم و حتی هر دو برادر ما هستند ، وقتی از آن حرفش ، از آن ستمش ، از آن راهش برگشت بین آنها را صلح می دهیم ، یعنی موقعیت را اجرا می کنیم ، خود ما هم به این طریق می توانیم در عالم فردی عمل کنیم ، فقط مساله « فقاتلوا التی تبغی » است . در آنجا ما حق قتال نداریم .
بنابراین این آیه در اصل برای دستگاه حکومتی صادر شده ولی برای ما هم ، هم اکنون مصرف دارد . هیچ آیه ای بلامصرف نیست و یا به اصطلاح امروزی تاریخ گذشته و منقضی شده نیست ، همه آنها به جای خود است . از ائمه ما هم رسیده که قرآن همین چیزی است که بین این دو جلد قرار دارد ، یعنی از قرآن نه کم شده است و نه اضافه شده است . بهترین دلیل آن هم فرمایش خداوند است : « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » (۱۳) : ما خودمان این کتاب را فرستادیم و خود ما هم آن را حفظ می کنیم . بله قرآنی که علی (ع) درست کرد ، می گویند ترتیب آیاتش با قرآن فعلی فرق داشت . البته ترتیب آیات در جاهایی مشخص است که به این صورت نبوده مثلا پس از آیه « یا نساء النبی لستن کاحد من النساء » (۱۴) : ای زنان پیغمبر شما مثل همه زنها نیستید ، مواظب خودتان باشید ، می فرماید : « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا » (۱۵) : خدا می خواهد که از شما اهل بیت ناپاکی را ببرد و شما را پاک گرداند ، دنباله آیه باز راجع به زنان پیغمبر است . ما می گوییم این آیه را که اینجا گذاشته اند ، جای آن اینجا نیست ، برای اینکه خیلی از مسلمین دچار اشتباه شدند و گفتند : در آیه « یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت » ، منظور از « اهل البیت » همین زنان پیغمبر هستند . ولی ما می دانیم که زنان پیغمبر به اصطلاح معصوم نبودند و جای این آیه عوض شده است . یا آیه دیگری در سوره مائده هست که می فرماید : « حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر الله به ... » بعد دنباله آن می گوید : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا » (۱۶) . آیه اول می فرماید : حرام کردیم بر شما گوشت مردار و گوشت خوک و آنچه که نام غیرخدا بر ذبح آن برده شود و ... دنباله آن می فرماید : امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تمام کردم و رضایت دادم که اسلام دین شما باشد . این قسمت آیه هم جایش اینجا نیست ، برای اینکه چندین بار در آیات قبل فرموده است که چه چیزهایی حلال و چه چیزهایی حرام است . اینجا تقریبا تکراری است ، به علاوه این مطلب اینقدر مهم نیست که بگوییم دین ناقص بوده است و وقتی این آیه آمد کامل شد ، گوشت مردار هم برای کسی که مضطر باشد حلال است . بنابراین جای این آیه اینجا نیست ، زیرا این آیه در جایی باید باشد که خداوند به پیغمبر می گوید : « یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته » (۱۷) : ای پیامبر رسالت خود را بگو که اگر نگویی وظیفه خود را رفتار نکرده ای . بعد که پیغمبر علی (ع) را منصوب می کند این آیه نازل می شود : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا » .
جای بعضی آیات ممکن است پس و پیش شده باشد ولی خود آیات نه کم و نه زیاد شده است . البته قلیلی از مجتهدین هم گفته اند که آیه « یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک » (۱۷) در دنباله اش هست : « فی علی » ، و یا می گویند که یک سوره کامل به نام سوره علی در قرآن بوده و این سوره حذف شده و حال آنکه ائمه ما همه فرموده اند که قرآن همین است که جلوی ما هست . هیچ وقت دیده نشد که حضرت جعفر صادق (ع) یا امامان دیگر بروند در کنج خانه قرآن دیگری بردارند و بخوانند . همین قرآنی را که متداول بود در مسجد می خواندند و عمل می کردند . این است که با دقت در آیات همین قرآنی که می خوانیم ، می فهمیم که این آیات هم برای جامعه است - البته وقتی که جامعه بخواهد منطبق با اسلام باشد - و هم برای تک تک افراد جامعه است وقتی که یک فرد بخواهد منطبق با اخلاق اسلامی رفتار کند .
پاورقی :
منبع :
عرفان ایران : مجموعه مقالات (۱۳) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش.-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۱ / صص ۵ - ۱۷شریعت ، طریقت و عقل / حاج دکتر نورعلی تابنده .-- تهران : حقیقت ؛ ۱۳۸۲ / صص ۵ – ۲۵
برچسبها: عرفان ، تصوف
<< Home