سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

جمعه

عرفان ، تصوف : جنبه های شریعتی و طریقتی دستورات قرآن / حاج دکتر نورعلی تابنده‏ مجذوبعلیشاه

بخش اول (۱)


بسم الله الرحمن الرحیم‏

خداوند در قرآن مجید می فرماید : « قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی‏ یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحیم »‌ (۲) .
پیغمبر دو جنبه داشت : یکی جنبه شریعت ؛ به اصطلاح ابلاغ احکام که آیات قرآن بر او نازل می شد و یکی جنبه طریقت ؛ یعنی راه بردن آن کسانی که بعد از انجام دستورات شریعت لیاقت داشتند تا در راه خدا سلوک کنند ؛ البته این دو جنبه در پیغمبر جمع بود . اما بعد از پیغمبر ، ائمه شارع نبودند یعنی قانون تشریع نمی کردند و براساس همان قوانین موجود نظر می دادند ، مثل اینکه الآن شما سوال شرعی داشته باشید که مثلا چگونه نماز بخوانیم ؟ اگر شک کردیم چه کار کنیم ؟ برای روزه چکار کنیم ؟ چه چیزهایی مبطل روزه است ؟ و امثال اینها ؛ این سوالات را می توانید از یک نفر عالم فقیه ، عالم شرعی بپرسید ، او پاسخی به شما می دهد که ممکن است زیاد خوشتان هم نیاید ولی اجرا می کنید . مثلا یک وقت از یک فقیه می پرسید که این چهل سکه ای که من دارم ، چقدر از آن را زکات بدهم ؟ یکی را برمی دارد و می گوید این را برای زکات بده ؛ یک وقت می روید از یک عارف مثل شبلی می پرسید که این چهل سکه را چه کار کنم ؟ شبلی همه سکه ها را از دست شما می گیرد و می گوید یک سکه دیگر هم بیاور ؛ یک سکه زکات شرعی است و همه چهل سکه مجازات اینکه چرا آن را انفاق نکردی . این فرق بین حکم فقیه و عارف است . حال پیغمبر باید هر دو این چیزها را بگوید و این مشکل ترین کار است . آیه قرآن هم می فرماید : « انما انت منذر و لکل قوم هاد » (۳) ؛ خطاب به پیغمبر می گوید : تو منذر هستی ، منذر یعنی ترساننده از عذاب ، از تخلف و از گناه ... یعنی تو احکام را بگو و هر قومی خودش هدایت کننده را دارد . البته در آن قوم خود پیغمبر هدایت کننده هم بود ولی منظور این است که در اینجا به پیغمبر می گوید : فقط احکام را بگو . خودشان هدایت را از درون این احکام بیرون بیاورند و به سمت ایمان راه یابی کنند .
در آیه « قل ان کنتم تحبون الله » ، احکام شریعت و هم احکام طریقت را با هم آورده است . در اول آن می گوید : « ان کنتم تحبون الله » ؛ یعنی اگر خدا را دوست دارید . از هر فقیهی بپرسید که خدا را دوست داشتن یعنی چه . می گوید : خدا را که نمی شود دوست داشت ؛ خدا را باید عبادت کرد . عبارت « اگر خدا را دوست دارید » را کسی که اهل طریقت باشد ، می فهمد . او می فهمد که « ان کنتم تحبون الله » یعنی چه ؟ بعد که این فرمایش را کرد ، چون این آیات قرآن خطاب به همه جهانیان است و بطور کلی در غیرمسلمانان هم کسانی هستند که خدا را دوست می دارند - به خصوص در مسیحیت که عیسی (ع) به محبت خیلی توجه داشت و می فرمود : دین من دین محبت است - پس برای آنها هم می فرماید : اگر خدا را دوست دارید ، پیرو من باشید ؛ یعنی آنچه که من می گویم انجام دهید . اینجا هم شریعت است هم طریقت است . در ادامه آیه می فرماید : « یحببکم الله » ؛ یعنی وقتی مرا پیروی کردید خدا شما را دوست می دارد . این درجه بالاتری است ، به این معنی که برای یک محب یا یک عاشق بالاترین پاداش این است که طرفش او را دوست داشته باشد .
پیامبر در احادیث قدسی یا بعضی در فرمایشات شخصی حالات عرفانی را بیان می کند . مثلا در حدیث قدسی آمده است : وقتی خدا بنده ای را دوست داشته باشد ، می فرماید : من گوش او هستم که به وسیله من می شنود ، من چشم او هستم که به وسیله من می بیند ، من زبان او هستم که به وسیله من سخن می گوید (۴) . یعنی ، دیگر وجودش صد درصد در اختیار خداوند است . در اول سلوک « ان کنتم تحبون الله » مصداق دارد یعنی شخص هنوز خودش را مستقل می داند ، البته مستقل حساب می کند نه اینکه هنوز راه نرفته بلکه در مسیر است و به این مرحله رسیده است . مثل داستان موسی و خضر که در مرحله اول که حضرت موسی (ع) سوال کرد در عالم ظاهر بود و خودش را می دید و قوانین معمولی را ، که کشتی اگر سوراخ شود غرق می شویم ، از اینرو خضر مطابق حال او گفت : « اردت » (۵) : یعنی ، من چنین خواستم . مرحله دوم که خضر او را برد ، مرحله ای بود که هم خدا را می دید و هم خودش را ، خضر هم بنابر این حال گفت : « اردنا » (۶) : یعنی ، ما خواستیم . اما در مرحله سوم آن جایی بود که « یحببکم الله » مصداق دارد . در این مرحله هر کار که می شود از جانب خداوند دیده می شود ، لذا خضر گفت : « اراد ربک » (۷) : یعنی ، پروردگار تو خواست که چنین شود . در اینجا به اصطلاح کار محب الهی راحت می شود به این معنی که آرامش پیدا می کند ، یعنی هرچه خداوند بخواهد ، هرچه محبوب بخواهد ، انجام می دهد ، نه اینکه می فهمد و انجام می دهد ، بلکه هر کاری که می کند همانی است که مقرر شده که بکند : « یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم » .
اگر به این مرحله رسیدید که خداوند بخواهد شما را دوست داشته باشد ، چون خداوند موجودی را که لکه ای روی آن باشد دوست ندارد ، پس چکار می کند ؟ لکه ها را پاک می کند . می گویند پیرزنی خدمت پیغمبر عرض کرد که شنیدم شما فرمودید که پیرزن و پیرمرد در بهشت نیستند ؟! حضرت فرمودند : بله . پیرزن گریه کرد و گفت : پس در بهشت جایی برای من نیست ؛ پیغمبر فرمودند : اگر لیاقت داشته باشی ابتدا جوان می شوی و بعدا در آنجا وارد می شوی . خداوند همه لکه ها را پاک می کند : « یغفر لکم ذنوبکم » . غفران ؛ یعنی پوشاندن ، پوشاندن از روی محبت ، برعکس کفران که پوشاندن است ولی پوشاندن از روی عناد . « یغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحیم » . خداوند هم بخشاینده است و هم رحیم . از طرفی به شما رحم می کند برای اینکه به قلمرویی نروی که ببینی هیچکس هیچ لکه ای ندارد و خودت لکه دار هستی ، به تو رحم می کند و با غفرانی که دارد لکه هایت را می پوشاند . همین معنا در آیه دیگری هم هست : « و نزعنا ما فی صدورهم من غل » (۸) ؛ یعنی ، همه آلودگی ها و ناخالصی ها را از دلشان بیرون می آوریم . مومنینی که در حساب و کتاب موفق شده اند و قرار است به بهشت بروند پاکشان می کنیم . می گویند : بهشت چندین در دارد البته این عبارات برای فهم مطلب است والا بهشت دری مثل در و پیکر این جهان ندارد . درهای بهشت یکی در توبه است ، یکی در محبت ، یک در شفقت و دیگری در انفاق و از خودگذشتگی و امثال اینها . اینها درهای بهشت است . به اصطلاح عامیانه دم در بهشت او را می شویند ، او را پاک می کنند . برای آنکه بهشت جای هیچگونه غل و غشی نیست . هرگونه غل و غشی که شخص داشته باشد او را می شویند ، بعد آنجا می رود . در آنجا هم برادر وار با هم هستند .
حالا خداوند هم ، چون رحیم است کسی که این مراحل را طی کرده است او را پاک می کند . هرکس هم که این مراحل را طى کرده است حتما این شخص از دوستداران بوده ، چون می فرماید : « ان کنتم تحبون الله » ؛ اگر خدا را دوست دارید ، « فاتبعونی » ‏؛ پیروی خدا را بکنید ، «‌ یحببکم الله » ؛ خدا هم به او این نوید را داده است که اگر از این پیغمبری که من فرستادم پیروی کنی ، من ترا دوست دارم . حالا که به اینجا رسید ، خداوند نمی گذارد هیچ لکه ای در او باشد ، لکه های او را از روی رحم و شفقت پاک می کند . این خلاصه مراحل سلوک است از اول تا فناء فی الله . حال تا چه اندازه از آن را ما موفق بشویم ، هرچه خدا بخواهد ، همان است برای اینکه فرموده : « لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم » ، هرچه بکنیم ، چه خوب و چه بد ، بنا به حول و قوه الهی است .


بخش دوم (۹)


بسم الله الرحمن الرحیم‏

آیات قرآن از اول بعثت ، از اول انتشار دعوت اسلام ، تا زمانی که پیامبر جامعه اسلامی را تشکیل دادند و بعدا تا موقع رحلت ایشان ، تدریجا برحسب موقعیتی نازل شده یعنی به اصطلاح شان نزول خود را دارد ، اخبار و احادیث هم همینطور است ، یعنی برحسب اینکه چه شخصی سوال کرده و به چه کسی جواب می دهند و در چه زمان و در چه مکانی است ، پیامبر بیان مطلب فرموده اند ، نه اینکه اساسا اخبار و احادیث متفاوت باشند بلکه به اقتضای زمان و مکان و سوال کننده تفاوت دارند ؛ بنابر این برای درک معنای دقیق هر آیه و حدیث و استفاده از دستورالعملی که در آن هست باید این مطالب را درنظر داشت . از این حیث سوره هایی که در مکه قبل از هجرت نازل شده و به نام سوره های مکی است ، در دورانی بوده که پیغمبر به تربیت معنوی فرد فرد مسلمین می پرداخته اند . در آن زمان مکه شهر کوچکی بود که شاید ده هزار نفر یا کمتر جمعیت داشت ، از این جمعیت عده معدودی مسلمان و ارباب های شهر همه مخالف اسلام بودند . حتی قوم و خویش های خود پیغمبر با ایشان مخالف بودند ؛ این است که آیاتی که در مکه آمده است برای مجهز کردن مسلمین به سلاح معنوی ، به سلاح اخلاقی است ، برای اینکه از آن طرف شکنجه بود و می بایست قدرت روحی مسلمین بالا رود . مثلا زبان بلال را بریدند یا اینکه یاسر و سمیه ، پدر و مادر عمار ، را زیر شکنجه کشتند . از این وقایع زیاد بود ولی بعدا که پیغمبر را به مدینه دعوت نمودند و ایشان به آنجا هجرت کردند ، دو قبیله اوس و خرزج که با هم بد بودند پیغمبر را برای ریاست خودشان انتخاب کردند تا بیایند و بر هر دو حکومت کنند ، چرا که ایشان مورد توافق هر دو قبیله بودند . بنابراین وقتی پیغمبر به مدینه آمدند ، علاوه بر آن وظیفه معنوی که از قبل داشتند وظیفه قانون گذاری هم داشتند . قانونی هم که مقرر می کردند - یعنی در واقع خداوند مقرر می کرد - باید منطبق با اخلاق اسلامی می بود . در ضمن پیغمبر سیاست اداره مملکت را برعهده داشت ، سیاستی که با اخلاق توام بود ؛ یعنی پیغمبر معتقد نبود که سیاست جدا از اخلاق است ، سیاستی را برای بشر صحیح می دانست که توام با اخلاق دینی باشد .
خود حضرت به همین صورت حکومت کرد ، علی (ع) هم همینجور معتقد بود ، و اگر بعد از پیغمبر بلافاصله علی (ع) به خلافت می رسید ، یقینا همان طرز حکومت ادامه پیدا می کرد ، اما با آمدن خلفای راشدین وضعیت تغییر کرد بدین نحو که در زمان ابوبکر و عمر چون خود آنها علاقه ای به اسلام داشتند و دلشان می خواست اسلام توسعه پیدا کند و به همه دنیا برسد - شاید هم قدری می خواستند قلمرو حکومت خودشان زیادتر بشود ، چون به هر جهت بشر یک چنین تمایلی دارد - این است که خیلی جاها را گرفتند . عربستانی که کویر بود و هیچ چیز نداشت بطوری که هسته خرما را می کوبیدند و از آن نان درست می کردند ، و وضعشان به این صورت بود ، شام را که سرزمین وسیع حاصلخیزی بود گرفتند و در آن تمام نعمات الهی وجود داشت ؛ یا اینکه ایران را گرفتند که گنجینه های فراوانی داشت با تجار خیلی ثروتمند و معتبر . کم کم این ثروت ها در عربستان جمع شد ، بطوری که یکی از صحابه به نام عبدالرحمن بن عوف که برادر زن یا پدر زن عثمان بود و از همان اعرابی بود که از لحاظ مادی بسیار وضعیت بدی داشت ، وقتی در سال سی بعد از هجرت مرد ، می گویند که آنقدر شمش طلا داشت که از عدد بیرون بود و با تبر می زدند و آنها را می شکستند و بین ورثه تقسیم می کردند . یا طلحه و زبیر که یکی از آنها چهارصد غلام و کنیز داشت . به هر جهت به اقتضای این ثروتمند شدن بود که یک مقدار از آن مبانی اسلامی را فراموش کردند . این است که علی (ع) نتوانست به راحتی حکومت کند . منظور از نتوانست یعنی اینکه علی (ع) فرمود به من می گویند معاویه سیاس است ، سیاستمدار است ، ولی من از معاویه سیاس ترم ، منتها معاویه هیچ مانع و رادعی برای خودش قائل نیست ، هر کاری بخواهد می کند ، من می خواهم مطابق اسلام حکومت کنم ، یعنی همان طریقی که پیغمبر داشت .
این است که در این دوران پیغمبر دو وظیفه برای خودش قائل بود : یک وظیفه تربیت فردی ، تربیت مسلمین که این وظیفه منطبق با مساله ولایت است و ما شیعه به آن ولایت می گوییم و بعد هم این وظیفه به علی (ع) محول شد . وظیفه دیگر ، وظیفه حکومت بر مردم ، حکومت بر جامعه و اداره کردن آنها و حفظ جامعه اسلامی بود که این وظیفه را خلفای راشدین باید انجام می دادند . در آیاتی که در تمام این مدت برای این نحوه کار نازل شده بود و مربوط به شان حکومت بود ، یعنی همان آیاتی که مسائل مربوط به حکومت را تذکر می داد مبانی اخلاقی هم در آن کاملا روشن است .
یکی از چیزهایی که فردی است ولی دستور اجتماع است آیات قصاص است که می فرماید : « و لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب » (۱۰) ؛ ای هوشیاران ، اهل خرد ، برای شما در قصاص حیات است . این آیه در واقع خطاب به حکومت است و مجموعه مردم و حکومت باید آن را اجرا کنند . این مطلب معلوم و بدیهی است زیرا اگر کسی به اصطلاح هیچ اعتنایی به کارهای دیگران نداشته باشد ، دیگران جری می شوند ؛ ولی در آیه دیگر این شدت را نرم و ملایم کرده و می فرماید : « فمن عفی له من اخیه » (۱۱) ، اگر برادرتان را عفو کنید خیلی بهتر است و خداوند می پذیرد . حالا ممکن است بگویید : این آیه مغایر آن آیه قبلی است . نه ، آن آیه برای جامعه ، برای همه مردم است . در جامعه هم مسلمان هست و هم غیرمسلمان ، هم آدم باایمان و معتقد و هم آدم بی ایمان ، همه نوع انسان وجود دارد . اگر جلوی آنها را نگیرند ، معلوم نیست چه می شود ، اگر یک نفر از آنها را کشته باشند ممکن است به جای آن ، ده نفر را بکشند یا اگر یک نفر یک سیلی به آنها زده باشد چه بسا با شمشیر گردن آن طرف را بزنند ، این آیه جلوی آنها را می گیرد . اما آیه ای که می گوید : اگر عفو کنید ، بهتر است ، به چه کسی می گوید ؟ به مومنان : « یا ایها الذین امنوا » . و بعد هم می فرماید : « فمن عفی له من اخیه » ؛ ای مومنین اگر از برادرتان عفو کنید بهتر است . این آیه به چه کسی خطاب می کند ؟ به کسانی که معتقد هستند ، به کسانی که ایمان به پیغمبر دارند و مسلمانان را برادر خودشان می دانند . برای این شخص ، یعنی مومن ، اگر عفو کند خطر ندارد ، اما برای آن شخص اگر عفو کند خطر دارد ، برای اینکه بغض در دل او می ماند و بدتر می شود .
آیاتی در آخر سوره حجرات آمده است که در آنها دستورالعمل های مختلفی داده شده ، چه دستورالعمل های شخصی ، چه دستورالعمل های حکومتی . می فرماید : « و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدهما علی الاخری‏ فقاتلوا التی‏ تبغی‏ حتی تفیء الی‏ امر الله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین » (۱۲) . می گوید : اگر دو طایفه از مومنین با هم قتال کردند ( از این قسمت آیه معلوم می شود که در موقعی است که مومنین گروه گروه بودند یعنی خطاب به یک نفر نیست ، وقتی است که بین دو طایفه از مومنین در یک آبادی خصومتی ایجاد شده ) شما دقت کنید ، ببینید خطا و گناه با کدام است ، کدام یک از آنها ظلم می کند . این خطاب به فرد نیست ، بلکه به مجموعه مردم است : « و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا » ؛ اگر با هم قتال کردند ، بین آنها صلح دهید و اگر یکی از آنها سرکشی کرد ، « فقاتلوا » ؛ شما هم قتال کنید . « قاتلوا » صیغه امر جمع است . نمی گوید : « فقاتل » . خطاب به فرد نیست ، درصورتی که خیلی از آیات خطاب به فرد است . چنانکه می فرماید : « فمن عفی له من اخیه » . این آیه خطاب به فرد است ولی آنجا خطاب به فرد نیست ، خطاب به جمع است . یعنی حکومت شما ، دولت شما ، جامعه شما نگاه کند ببیند کدام یک به دیگری ظلم می کند ، کدام یک از آنها تعدی می کند و از امر خدا خارج شده است . با آنها قتال کنید ، منتها نه به این حد که بخواهید او را از بین ببرید ، برای اینکه او هم مومن است : « و ان طائفتان من المومنین » . منتها خطایی کرده و آن این است که از امر خدا دور شده با او جنگ کنید یعنی جلوی او بایستید ، تا وقتی که به امر خدا تسلیم بشود ، وقتی تسلیم شد ، او را رها کنید ؛ آن وقت بین اینها را صلح بدهید زیرا هر دو برادر شما هستند . « فاصلحوا بینهما بالعدل » ، به عدل صلح بدهید برای اینکه خداوند عادل ها ، دادگرها ، را دوست دارد . دستورالعمل این آیه برای جامعه است ، جامعه ای که بخواهد طبق مقررات اسلامی باشد .
همین آیات الآن هم زنده است چون هیچ آیه ای در قرآن بی فایده و غیرقابل استفاده نیست که بگوییم برای ما حالا مصرف ندارد ، این آیات الآن برای ما این اثر را دارند که اگر من هیچ نوع اسلحه ای در دستم نیست ، زوری هم ندارم که بجنگم ، وقتی دیدم دو نفر با هم دعوا می کنند ، به هم ستم می کنند ، البته دو نفر مومن نه غیره ، نگاه می کنم ، توجه می کنم که کدام طرف درست می گوید ، بعد جلوی دیگری می ایستم ، می ایستم نه اینکه وارد دعوا می شوم - چون در روزنامه ها می نویسند خیلی از اوقات این کسانی که وارد دعوا می شوند ، خود اینها از بین می روند - جلوی او می ایستم یعنی یا با صحبت یا به عنوان امر به معروف و نهی از منکر او را نصیحت می کنم تا از آن راه برگردد . چون ما با هیچ کدام از این دو نفر دشمنی نداریم و حتی هر دو برادر ما هستند ، وقتی از آن حرفش ، از آن ستمش ، از آن راهش برگشت بین آنها را صلح می دهیم ، یعنی موقعیت را اجرا می کنیم ، خود ما هم به این طریق می توانیم در عالم فردی عمل کنیم ، فقط مساله « فقاتلوا التی‏ تبغی‏ » است . در آنجا ما حق قتال نداریم .
بنابراین این آیه در اصل برای دستگاه حکومتی صادر شده ولی برای ما هم ، هم اکنون مصرف دارد . هیچ آیه ای بلامصرف نیست و یا به اصطلاح امروزی تاریخ گذشته و منقضی شده نیست ، همه آنها به جای خود است . از ائمه ما هم رسیده که قرآن همین چیزی است که بین این دو جلد قرار دارد ، یعنی از قرآن نه کم شده است و نه اضافه شده است . بهترین دلیل آن هم فرمایش خداوند است : « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » (۱۳) : ما خودمان این کتاب را فرستادیم و خود ما هم آن را حفظ می کنیم . بله قرآنی که علی (ع) درست کرد ، می گویند ترتیب آیاتش با قرآن فعلی فرق داشت . البته ترتیب آیات در جاهایی مشخص است که به این صورت نبوده مثلا پس از آیه « یا نساء النبی لستن کاحد من النساء » (۱۴) : ای زنان پیغمبر شما مثل همه زنها نیستید ، مواظب خودتان باشید ، می فرماید : « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا » (۱۵) : خدا می خواهد که از شما اهل بیت ناپاکی را ببرد و شما را پاک گرداند ، دنباله آیه باز راجع به زنان پیغمبر است . ما می گوییم این آیه را که اینجا گذاشته اند ، جای آن اینجا نیست ، برای اینکه خیلی از مسلمین دچار اشتباه شدند و گفتند : در آیه « یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت » ، منظور از « اهل البیت » همین زنان پیغمبر هستند . ولی ما می دانیم که زنان پیغمبر به اصطلاح معصوم نبودند و جای این آیه عوض شده است . یا آیه دیگری در سوره مائده هست که می فرماید : « حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر الله به ... » بعد دنباله آن می گوید : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی‏ و رضیت لکم الاسلام دینا » (۱۶) . آیه اول می فرماید : حرام کردیم بر شما گوشت مردار و گوشت خوک و آنچه که نام غیرخدا بر ذبح آن برده شود و ... دنباله آن می فرماید : امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تمام کردم و رضایت دادم که اسلام دین شما باشد . این قسمت آیه هم جایش اینجا نیست ، برای اینکه چندین بار در آیات قبل فرموده است که چه چیزهایی حلال و چه چیزهایی حرام است . اینجا تقریبا تکراری است ، به علاوه این مطلب اینقدر مهم نیست که بگوییم دین ناقص بوده است و وقتی این آیه آمد کامل شد ، گوشت مردار هم برای کسی که مضطر باشد حلال است . بنابراین جای این آیه اینجا نیست ، زیرا این آیه در جایی باید باشد که خداوند به پیغمبر می گوید : « یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته » (۱۷) : ای پیامبر رسالت خود را بگو که اگر نگویی وظیفه خود را رفتار نکرده ای . بعد که پیغمبر علی (ع) را منصوب می کند این آیه نازل می شود : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی‏ و رضیت لکم الاسلام دینا » .
جای بعضی آیات ممکن است پس و پیش شده باشد ولی خود آیات نه کم و نه زیاد شده است . البته قلیلی از مجتهدین هم گفته اند که آیه « یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک » (۱۷) در دنباله اش هست : « فی علی » ، و یا می گویند که یک سوره کامل به نام سوره علی در قرآن بوده و این سوره حذف شده و حال آنکه ائمه ما همه فرموده اند که قرآن همین است که جلوی ما هست . هیچ وقت دیده نشد که حضرت جعفر صادق (ع) یا امامان دیگر بروند در کنج خانه قرآن دیگری بردارند و بخوانند . همین قرآنی را که متداول بود در مسجد می خواندند و عمل می کردند . این است که با دقت در آیات همین قرآنی که می خوانیم ، می فهمیم که این آیات هم برای جامعه است - البته وقتی که جامعه بخواهد منطبق با اسلام باشد - و هم برای تک تک افراد جامعه است وقتی که یک فرد بخواهد منطبق با اخلاق اسلامی رفتار کند .


پاورقی :



منبع :

عرفان ایران : مجموعه مقالات (۱۳) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش.-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۱ / صص ۵ - ۱۷
شریعت ، طریقت و عقل / حاج دکتر نورعلی تابنده .-- تهران : حقیقت ؛ ۱۳۸۲ / صص ۵ – ۲۵


برچسب‌ها: