سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

جمعه

عارفان : شیخ حسن بصری (۱) : نکاتی درباره حسن بصری / حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه‏

مقاله حاضر بخشی از گفتار درباره شیخ حسن بصری است که در تاریخ ۸۱/۱۱/۶ پس از قرائت کتاب تذکره الاولیای عطار بیان شده است .



بسم الله الرحمن الرحیم‏

تا اینجا شرح احوال - نه شرح حال به معنای مصطلح در تاریخ بلکه شرح حال به معنایی که در تذکره الاولیای عطار آمده است - دو نفر از بزرگان را شنیدید یکی اویس قرنی و دیگری حسن بصری .
نکته ای که از مقایسه این دو حاصل می شود و نتیجه گیری از این مقایسه باید همیشه مورد توجه ما باشد ، حالات مختلفی است که عرفا دارند . فرموده اند که : « الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق » (۱) ؛ یعنی راه ها به سوی خدا به عدد انفاس مردم است . یک معنای این حدیث همین است که آدمیان در راه به سوی خدا حالات مختلفی دارند . در این باره می توان حالات اویس قرنی را با حسن بصری مقایسه کرد .
اویس قرنی اصلا در کار دنیا نبود . شترچرانی بود که غالبا بیرون شهر می رفت . به نحوی که حتی همسایه هایش گفته بودند هرچه ما خواستیم برایش یک منزلی بسازیم که سکونت کند ، قبول نکرد و عموما در بیابان بسر می برد. غذایش هم هسته خرما بود که آرد می کرد چنانکه رسم عرب بود و می خورد . اگر هم زیادتر بود به دیگران می داد و نگه نمی داشت . لباسش هم از پاره هایی بود که دیگران دور می انداختند و آنها را به هم می دوخت .
اما حالات حسن بصری غیر از این بود ، حسن بصری واعظ بود ، واعظ سرشناسی که همه او را می شناختند . حتی به قول بعضی ها با حجاج ابن یوسف که حاکم بود مراوده داشت . ولی این قول صحیح نیست ، حسن از ترس حجاج بن یوسف مدت ها پنهان بود . ولی به هر جهت شخصیت مشهور و معتبر در جامعه بود .
تفاوت دوم اینکه از اویس سلسله ای جاری نشده است . درباره خود او و اینکه مربی اش که بوده ، بعضی ها معتقدند که مقام نبوت مستقیما او را در سایه خودش پروراند و از این رو کسانی خود را اویسی می گویند . البته این مطلبی است قابل تامل ولی فعلا مجال بحث درباره آن نیست . آنچه مسلم است این که از اویس سلسله ای جاری نشد اما از حسن بصری به قول بعضی ها سلسله جاری شد . می گویند که از حضرت علی (ع) توسط دو نفر یکی کمیل ابن زیاد نخعی و دیگری حسن بصری ، سلسله جاری شد .
مساله سوم این است که راجع به حسن بصری با ۱۸۰ درجه تفاوت نسبت به اویس قرنی ، مطلب نقل شده است . بعضی ها می گویند حسن بصری با علی (ع) مخالف بود . محاجه هایی با علی کرد . بحث ما فعلا در این قسمت است و در مساله سلسله و جاری شدن سلسله از وی .
در میان عرب رسم است که اشخاص به غیر از اسم لقب و کنیه دارند . در مورد حسن بصری لقب و کنیه ای ذکر نشده است . حسن اسم است . ما شیعیان هم اکنون خیلی اشخاص با نام حسن داریم که تیمنا به نام امام حسن مجتبی (ع) اسمشان را حسن گذارده‏اند . « بصری » هم یعنی اهل بصره . لذا کاملا طبیعی است که هر حسنی که در بصره بوده ، اسمش حسن بصری باشد . بنابر این خیلی محتمل است اگر هم کسی بوده که آن جسارت را در برابر علی (ع) داشته یک حسن بصری دیگری بوده باشد . اما ما آن حسن بصری را تجلیل می کنیم که به نوکری آستان علی (ع) افتخار می کرد و مرید آن حضرت بود . در نامه ای که از حضرت زین العابدین (ع) به دست آمده ، نوشته اند در تمام وقایع یک اثری ، یک چیزی ، از این حسن بصری هست . حسن بصری تحت تربیت مستقیم بود . در زمان کودکی که زمان پیغمبر بوده می گویند ام سلمه ، کودک را نگه می داشت . بعدا هم تحت تربیت علی (ع) و سپس حسنین و حضرت سجاد علیهم السلام بود . ولی خودش نیابت داشت که مردم را تربیت معنوی کند . همیشه چنین بوده است که کسانی مانند حسن بصری مردم را به طریق حق هدایت کرده و بعدا می گفتند که خودتان بروید پیدا کنید .
این یک روش تربیتی است و مشهور است که اول بار سقراط آن را در مباحثاتش اعمال کرد . سقراط به جای اینکه مطلبی را از خودش بگوید ، همان را از طرف مقابل سوال می کرد . مثلا می گفت : به نظر تو قدرت چیست ؟ طرف می گفت : قدرت آن است که کسی بتواند هر کاری که می خواهد بکند . سقراط می گفت : چنین چیزی نمی شود و امکان ندارد . برای اینکه در این صورت اصلا قدرتی وجود ندارد ، بشر این همه محدودیت دارد .
سقراط دو مرتبه سوال می کرد : پس با این حساب جواب تو چیست ؟ قدرت چیست ؟ تا بالاخره آن طرف جوابی می داد . سقراط مجددا ایراد می گرفت تا بالاخره به یک پاسخی می رسیدند . سقراط مخاطب خود را هل می داد . مثل این است که مرغ را کیش کیش می کنیم که وارد لانه اش شود . سقراط هم نیت خود را هدف قرار می داد و سوفسطائیان را بالاخره به مقصود هدایت می کرد تا آنکه طرف مقابل می گفت قدرت یعنی قدرت یعنی تسلط داشتن بر خود . آنگاه سقراط می گفت : بله این قدرت است . با این رویه سقراط مقصود خویش را از زبان طرف درمی آورد .
حسن بصری هم چون واعظ بود بالای منبر مطالبی می گفت و چنانکه رسم منبر است ، واعظ بالای منبر هرچه گوید ، آنجا نمی شود با او حرف زد . ولی بعدا اگر کسی اهل تحقیق باشد خودش می رود راجع به بعضی مسائل از او می پرسد . حسن هم با موعظه خودش مردم را راهنمایی می کرد . یکی از ایرادهایی که بر حسن بصری وارد کرده اند همین طرح مسائل دینی است ولی واقعا باید به رویه حسن بصری توجه داشت . ممکن است حسن های بصری زیادی در آن ایام بوده باشد کما اینکه نوشتند در بعضی کتب مثل طرائق الحقایق که حسن دیگری هم در بصره مشهور بود . هر حسنی که در بصره باشد و قدری شهرت پیدا کرده باشد ، به حسن بصری مشهور می شود و این مطلب خلاف عقلی نیست . به علاوه مگر در مورد بسیاری از صحابه پیغمبر بین مسلمانان اختلاف نیست ؟ اختلافاتی که گاه به ۱۸۰ درجه می رسد . مثلا ما معاویه را خطاکار می دانیم و لذا به هیچ وجه نه تنها بر او رحمت نمی فرستیم بلکه احیانا لعن هم می کنیم ولی عده زیادی از برادران مسلمان ما می گویند : حضرت معاویه یا امیرالمومنین معاویه . وقتی در مورد خلیفه ای اینقدر اختلاف است در مورد حسن بصری مسلما این اختلاف بین مورخان چیز بعیدی نیست و اصولا این اقتضای علم تاریخ است که نمی تواند درباره شخصیت های تاریخی نظر قطعی بدهد . همین الآن راجع به رجال حکومتی خودمان از مثلا یک قرن پیش چقدر چیزهای متفاوت نوشته شده است . بعضی ها را به اوج افلاک بردند و بعضی ها را به حضیض . در دوران ما که تمام وسایل تحقیق برای همه مردم فراهم است این اختلاف پیدا می شود ، چه برسد به آن وقت که این امکان نبوده است .
یکی از خصوصیات عرفان هم این است که عارفان مطابق فرمایش علی (ع) : « انظر الی‏ ما قال و لا تنظر الی‏ من قال » ، عمل می کنند و می گویند نگاه کن به این که چه چیزی می گوید ، حرفش چیست و نگاه نکن به اینکه چه کسی می گوید . اگر قولش درست باشد قبول کن وگرنه قبول نکن . اما در تاریخ نویسی عموما مورخین برای اینکه یک مطلبی را بقبولانند ذهن را از « ما قال » متوجه « من قال » کرده اند و شروع می کنند به انتقاد از گوینده این مطلب درباره تاریخ تصوف و عرفان همراه با شدت و سوء نیت نیز شده است . مثلا درباره حسن بصری چون عارفان از وی تعریف می کنند ، برخی مورخین سعی دارند نشان دهند که وی آدم بدی بوده است . و بر این مبنا دلیل می تراشند کما اینکه راجع به کتاب مصباح الشریعه که بعضی ها می گویند از حضرت جعفر صادق نیست اگر بپرسید چرا ، می گویند : چون به سبک صوفیه نوشته شده است . به دلیل اینکه این کتاب به سبک صوفیه گفته شده پس از حضرت جعفر صادق نیست . نمی گویند که چون به سبک عرفانی است پس حضرت جعفر صادق هم این افکار را تایید کرده است . خوب به طریق اولی‏ همین نحوه استنباط در مورد افراد منتسب به عرفان هم به کار می رود .
نکته دیگر این است که در طی تاریخ اسلام و تاریخ تشیع همه ائمه ما که قطب الاقطاب بودند ، یعنی درواقع نماینده الهی بودند ، آنچنان در روی زمین دچار فشار و اختناق بودند که در اواخر زمان ائمه خصوصا بعد از حضرت رضا (ع) ، آن بزرگواران در کمال اختفا زندگی می کردند ، حتی زندگی عادیشان در کمال اختفا بود . اما هر کسی که بیعت می کرد ، ولو شده یک بار ، حضور امام می رسید . حضرات ائمه هم از میان کسانی که بیعت می کردند آنهایی را که استعداد پیشرفت ظاهری و باطنی داشتند ، به کسانی که راه رفته بودند معرفی می کردند تا با آنان بیشتر معاشرت کنند . به اصطلاح عرفانی برای وی پیر صحبت یا پیر تربیت تعیین می کردند . حسن بصری هم از این قبیل کسان بود . از حسن بصری سلسله عرفانی مستقل جاری نشد ، مثل اینکه از کمیل یا از ابراهیم ادهم یا از بایزید سلسله جاری شده است . ظاهرا حسن معلم بود ، البته معلم نه به معنای فقط تعلیم ، بلکه مربی معنوی بود که کسانی که استعداد داشتند با او معاشرت می کردند . یکی از کسانی که خیلی به اصطلاح نزدیک و معاشر او بود حبیب عجمی است . حبیب عجمی را حسن بصری تربیت کرد البته نه به عنوان جاری شدن سلسله ، بلکه به این عنوان که او را معرفی کرد به امام ، امام هم بعد از حسن حبیب را پذیرفت . حبیب عجمی ، داود طایی را تربیت کرد . داود طایی ، معروف کرخی را که معروف چون دربان حضرت رضا بود ، حضرت مستقیم به او اجازه اخذ بیعت هم دادند . این است که سلسله ای از معروف جاری شد و به نام وی با عنوان « معروفیه » مشهور است .
معروف - چنانکه در غالب کتب صوفیه آمده - سلسله سند و اجازه خودش را به حضرت رضا منتسب می کند ولی خود وی تربیت شده به دست داوود طایی است . داوود طایی مراقبش بود . داوود هم تربیت شده حبیب عجمی و حبیب عجمی تربیت شده حسن بصری و حسن بصری تربیت شده علی (ع) . ولی این سلسله اجازه نیست ، سلسله تربیتی است . حال هر اشتباهی را که یک نفر گفت مخالفان روی آن ذره بین می گذارند و بزرگش می کنند . چنانکه بنابر اختلاف اقوال درباره حسن بصری گفتند که اصلا صوفی شیعه نیست . البته ما هم قبول داریم هر کس که با دشمن علی دوست باشد مسلما صوفی نیست ، درویش نیست . البته این رای را به عنوان حمله بر عرفان و تصوف به کار بردند والا حسن بصری در سلسله معروفیه نقش تربیتی داشته و نسبت معروف کرخی که به حسن بصری می رسد ، نسبت تربیتی است . از این اشتباهات در تاریخ بین مورخین خیلی شده و چنانکه ذکر شد هر اشتباه جزئی هم که به دست مخالفین فقر و عرفان افتاده روی آن ذره بین گذاشتند و از کاه ، کوهی آفریدند .
آنچه گفته شد راجع به حسن بصری بود ولی در مورد بقیه مشایخ عرفا هم مثل جنید بغدادی صادق است . جنید بغدادی به نظر عرفا از طرف حضرت قائم مامور اخذ بیعت بود و اجازه داشت بعد از خودش هم جانشین تعیین کند که این کار را کرد و او جانشینی تعیین کرد که سلسله اش تا امروز استمرار داشته است . ولی راجع به جنید هم بعضی همین حرف ها را می زنند . حتی بعضی می گویند اصلا جنیدی وجود نداشته است . چرا ؟ چون در فلان کتاب اسم جنید نیامده است . خوب باید پرسید چرا به کتاب هایی که نام جنید در آنها ذکر شده و صحت انتسابش تایید شده مراجعه نمی کنید ؟
کسی از من همین مطلب را پرسید که جنیدی نبوده است . در پاسخ گفتم که نظریه ای شیعی وجود دارد ؛ آیا این نظریه را قبول دارید یا نه ؟ نظریه شیعه این است که در هر زمان ولی قائم باید باشد . به قول مولانا :
پس به هر دوری ولی ای قائم است‏
آزمایش تا قیامت دائم است‏
یک زمان پیغمبر بود ، بعد علی (ع) بعد هم ، ائمه اطهار تا امام دوازدهم علیهم السلام . این نظریه را همه شیعه قبول دارند . در زمان غیبت چه ؟ آیا در زمان غیبت دیگر خداوند به این مردم توجه ندارد ؟ آیا خداوند فقط به آن مردمی که امام حسین را شهید کردند ، مردم آن زمان ، توجه دارد ؟ آیا برای مردمی که خلیفه شان حضرت رضا (ع) را مسموم کرد ، بر روی زمین قائم مقام می گذارد ولی بعد ولی نیست ؟ به نظر شیعه این رویه همیشه باید باشد ، منتها در زمان غیبت ، امام غایب شدند .
اگر نظریه اول را قبول داشته باشیم به نظریه دوم می رسیم و آن اینکه امام در زمان غیبت آیا نماینده ای را انتخاب کرد یا نه ؟ علی القاعده باید قبول داشته باشیم . حال دیگر چه کار داریم . اگر اصل این حکم را قبول داریم ، مساله مصداقش مساله ثانوی است . اینکه این فرد جنیدی بوده یا نبوده ثانوی است . یک نفری بوده که این کار را کرده و می گویند اسمش جنید بود . حال شما بگویید جنید نبوده بلکه منید بوده ، تفاوتی در اصل قضیه ندارد . ما با کسی سروکار داریم که از جانب امام تعیین شده است .
در مورد حسن بصری هم همین مساله صدق می کند . ما با حسن بصری ای سروکار داریم که ارادت به حضرت علی (ع) داشته است حال این ارادت تا چه حد بنابر مستندات تاریخی قابل رد یا قبول باشد از موضوع اعتقاد ما خارج است .


پاورقی :




منبع :

عرفان ایران : مجموعه مقالات (۲۰) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۳/ صص ۱۲ - ۱۹


برچسب‌ها: