سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

جمعه

عرفان ، تصوف : سحر عاشورا (۲) : عاشورای حسینی / حاج دکتر حاج نورعلی تابنده‏ مجذوبعلیشاه

عاشورای حسینی : سخنرانی سحر عاشورای سال ۱۴۲۲ هجری برابر ۱۶ فروردین ۱۳۸۰ جناب حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه



اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم‏

رب اشرح لی‏ صدری‏ و یسرلی‏ امری‏ و احلل عقده من لسانی‏ یفقهوا قولی ‏(۱)
یا حسین !
کتاب حسن تو را آب بحر کافی نیست‏
که تر کنیم سر انگشت و صفحه بشماریم
در مقابل چنین عظمتی زبان چه می تواند بگوید ؟ جز اینکه خداوند لکنت را از زبان ها بردارد و به گوش ها هم « اذن واعیه » (۲) بدهد . یعنی ، زبان گویا و گوش شنوا ؛ انشاء الله .
قرآن که کتاب اساسی اسلام و یا به اصطلاح ظاهری حقوقی ، قانون اساسی اسلام است دارای آیاتی است که یا دارای شان نزول می باشد که معانی آنها مشخص است و یا شان نزول ندارد که اهل بیت این آیات را در اخبار و احادیث خویش معنی کرده اند . از این رو بعضی از اخبار و احادیث اهل بیت تعیین مصداق بعضی از این آیات می باشد که این آیات را برای ما معنی کرده اند .
یکی از آیات مهم قرآن که عرفا بیشتر به آن توجه دارند و در اوراد موظفه بعضی از فقرا هم وجود دارد آیه نور است که چند آیه پشت سرهم است : « الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح المصباح فی‏ زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یضی و لو لم تمسسه نار نور علی‏ نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شی علیم فی‏ بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والاصال » . (۳)
« الله نور السموات و الارض » ؛ خداوند نور آسمان ها و زمین است ؛ بعضی ها « الله منور السموات و الارض » ترجمه می کنند که خداوند آسمان ها و زمین را روشن می کند . ولی متن آیه قرآن « الله نور السموات والارض » است ؛ یعنی ، خداوند نور آسمان ها و زمین است .
در اصطلاح طبیعیات یا در لغت ، نور آن است که ظاهر لنفسه و مظهر لغیره است ؛ یعنی ، به خودش دیده می شود و محتاج نیست که چیز دیگری آن را روشن کند و آن ، چیزهای دیگر را روشن می کند . خداوند نور آسمان ها و زمین است ؛ یعنی ، اگر نظرش نباشد آسمان و زمین هم نیست . در دنباله آیه برای اینکه مطلب را بهتر بفهمیم توضیح داده که مثل نورش مثل مصباح ( یعنی چراغ ) است . چراغی که در فانوسی است و با این نور هر که را بخواهد هدایت می کند : « یهدی الله لنوره من یشاء » .
این چراغ در کجاست ؟ « فی‏ بیوت اذن الله ان ترفع » ؛ در خانه ها در بیت هایی است که خداوند اجازه داده و دستور داده که آنها عظمت و رفعت بگیرند . این بیت کجاست ؟ این بیت همان است که می فرماید : « مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق » ؛ مثل اهل بیت من مثل سفینه نوح است . این بیت ، اهل بیت رسول خداست . این چراغ در اهل بیت رسول خدا آفریده شده ، اهل بیت رسول خدا ، مادامی که حضرت حیات داشتند آن پنج تن بودند که برای آنها آیه تطهیر نازل شد که « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا » . (۴) مصباحش کجاست؟ « ان الحسین مصباح الهدی‏ و سفینه النجاه » . حسین چراغ هدایت است . همان چراغی که در آیه نور ذکر کرده است : « یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شیء علیم » ، این چراغ در آنجاست . این چراغ در همه جا است . « فی‏ بیوت اذن الله ان ترفع » . این بیوت از زمان آدم تا خاتم بوده و همواره هم خواهد بود . این چراغ در همه این ایام هست . منتهی بعضی اوقات خداوند درخشندگی بیشتری به او می دهد که در این درخشندگی در سلسله انبیا و اولیا ، پیغمبر ما از همه امثال خودش درخشندگی بیشتری دارد و در ائمه هم این درخشندگی در حسین بیشتر است . البته نه اینکه سایر ائمه چراغ هدایت نیستند ، همه چراغ هدایت هستند ، منتهی در بعضی جلوه این درخشندگی بیشتر است .
همه انبیا و اولیا و ائمه به آن عشق اعلا - آن عشق الهی - مبتلا و آزمایش شده هستند ، منتهی این عشق در حسین ظاهر شد که « ظهور العشق الاعلی » ‏. برای چشم های کم نور ما ظهور کرد که بتوانیم ببینیم و الا این عشق در همه آنها هست . وقتی می فرماید : « ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه » . تمام زندگی حسین مصباح الهدی است . منتهی همه اینها در یک واقعه عصاره شد و نه در چند روز بلکه در یک روز . چراغ را در تاریکی می گذارند . با مرور مختصری بر تاریخ اسلام تا زمان امام حسین ، روشنی اسلام را که برای این جامعه آفریده شده بود ولی لیاقت آن را نداشتند و به تاریکی تبدیلش کردند ، می بینید .
پیغمبر در خواب دید که بر منبرش میمون ها بالا می روند و خیلی ناراحت شد که تعبیر به خلافت ، بلکه سلطنت بنی امیه که حقایق اسلام را منقلب کردند ، شد .
مردم مکه و مدینه دیده بودند که حسنین چقدر مورد محبت رسول خدا هستند . محبت رسول خدا هم فقط از جنبه فرزندی نبود و جنبه معنوی داشت . ائمه دیگر هم از نسل امام حسین هستند و فقط جنبه فرزندی ندارند بلکه فرزند معنوی ایشان یعنی امام بودند . و این سلسله اجازه همواره می باشد . مردم می دیدند که پیغمبر چه احترام و چه محبتی به حسنین دارند . بطوری که مثلا در یک نماز ، صحابه دیدند که حضرت سجده را خیلی طول دادند . بعد از نماز از حضرت پرسیدند که چه شد که شما سجده را طول دادید ؟ حضرت فرمودند : حسین بر شانه من سوار بود نخواستم او را ناراحت کنم . پیغمبر در نماز ، حسین را مقدم می دارد و یا یک بار همین حسین در اطاق با رسول خدا تنها بود ، گفت که فلانی شتری دارد من هم شتر می خواهم . حضرت فرمودند : بیا من شتر تو می شوم و چهار دست و پا شدند و حسین را سوار کردند ( ببینید از بچگی پیغمبر سخن حسین را قبول داشت ) و دور می گشتند . حسین گفت : شتری که من دیدم عفو عفو می کرد . حضرت العفو العفو فرمود . اینقدر فرمود که جبرئیل آمد و گفت : خدا می گوید بس است ؛ اینقدر که « العفو العفو » گفتی اگر چند بار دیگر بگویی تمام گناهکاران بخشیده می شوند و مورد عفو قرار می گیرند . این مقام حسین است .
حتی بعد از رحلت پیامبر هم شیخین خیلی احترام نسبت به حسنین داشتند . یک بار عمر که در رعایت مقررات خشن و سختگیر بود ، بالای منبر داشت صحبت می‏کرد . - زنان پیغمبر هر کدام اطاقی داشتند و در هر اطاق به مسجد باز می شد ، همینطور فاطمه و علی (ع) بودند . حضرت فرموده بودند در اطاق های زن ها را به مسجد بستند و دیوار کشیدند ولی فقط خانه فاطمه درش باز بود و به مسجد راه داشت . - عمر خطبه می خواند و حسین که طفل هفت ، هشت ساله ای بود پای منبر آمد و خطاب به عمر گفت : از منبر جدم پایین بیا و بر منبر جد خودت برو . ( کلام الملوک ، ملوک الکلام ) . اگر کس دیگری می گفت حتی یک بچه ، عمر او را تهدید می کرد ، ولی عمر پایین آمد و حضرت را در آغوش گرفت و گفت : چشم ، جد من منبری نداشت . این احترامی بود که حسنین نزد مردم مدینه و نزد مسلمین اولیه داشتند . ولی بعدا متاسفانه بعد از فتح شام که از مرکز اسلام دور بود وضع عوض شد . اولین حاکمی که برای آنجا فرستادند یزید بن ابی سفیان برادر بزرگ معاویه بود و بعد از او خود معاویه را برای حکومت فرستادند . بعد از معاویه هم یزید در دمشق بر تخت خلافت نشست . در آن زمان روزنامه و کتاب و وسایل اطلاع رسانی نبود و عموما حکومت به مردم اطلاعاتی می داد . حکومت هم در آنجا اسمی از اهل بیت نبرد و به مردم القا کرده بودند که فقط بنی امیه قوم و خویش پیغمبر هستند و کس دیگری قوم و خویش پیغمبر نمی باشد . از بعضی فقها مثل ابوهریره و ابن جندب که صحابه پیغمبر بودند هم استفاده می کردند و آنها هم اخباری خلاف نقل می کردند و مردم هم می گفتند اینها که از صحابه پیغمبر هستند حتما درست می گویند .
مثلا آن آیه ای که راجع به بیتوته است که می فرماید : « و من الناس من یشری‏ نفسه ابتغاء مرضات الله و الله روف بالعباد » (۵) ؛ آنهایی که جانشان را برای جلب رضای خدا در طبق اخلاص می گذارند . که منظور حضرت علی (ع) است و در شان وی است . اما معاویه از قول این فقها گفت که این آیه در مورد عبدالرحمن بن ملجم است که حضرت علی (ع) را به شهادت رساند .
در همین موضوع ابن بطوطه می نویسد : در سفری که به شام رفتم ، دیدم آنها هرگز اسامی اهل بیت را برای فرزندانشان نمی گذارند ، هیچ کس فرزندش را علی ، حسن ، حسین ، فاطمه و ... نمی گذارد ، و به عوض آن یزید ، معاویه و مروان می گذارند ، سفر را که ادامه دادم ( او سیاح بود ) به منزلی مهمان شدم ، دیدم صاحبخانه پسرانش را حسن ، حسین و علی صدا می زند . به او گفتم : تو چرا این اسم ها را روی فرزندانت گذاشتی ؟ جواب داد : برای اینکه هر پدری ممکن است به فرزندانش گاهی فحش و ناسزا بدهد . من دیدم صحیح نیست اسم فرزندانم را یزید و معاویه و مروان بگذارم . حسن و حسین و علی گذاشتم که به اینها فحش بدهم . ببینید نتیجه کار اینها چه شد ؟ بطوری بود که بعضی از اهالی ، حضرت حسین و خاندان او را نمی شناختند و می گفتند : یک نفر خارجی ( خارجی یعنی خارج از دین اسلام ) قیام کرده و باید به جنگ او برویم . و به این طریق مردم را به جنگ آوردند . بعد هم که اسرا را اول به کوفه و بعد به شام بردند ، مرد مسنی آمد و غذایی آورد خدمت حضرت زینب . حضرت فرمودند : این چیست ؟ گفت : صدقه است . فرمودند : ببر صدقه بر ما حرام است . گفت : مگر شما چه کسانی هستید ؟ فرمود : من نوه پیغمبر هستم . بر سر خودش زد و گفت : من فکر نمی کردم که پیغمبر غیر از همین بنی امیه قوم و خویش دیگری داشته باشند .
اینطور مردم را تربیت کرده بودند . عمر مرد عاقلی بود ، عاقل به معنای عقلی که ما فکر می کنیم . عمر می گفت : بیعت ابوبکر یک امر فوق العاده و استثنایی ( فلته ) بود ، خداوند مومنین را از شرش نگهدارد . (۶) شاید خداوند به همین گفتارش مقداری اجر خواهد داد . یکی از شرور این امر همین تسلط بنی امیه بر اسلام بود . البته بنی عباس هم در مخالفت با ائمه دست کمی از آنها نداشتند . بعضی اوقات حتی ائمه را بیشتر هم اذیت می کردند ولی تفاوتش این بود که بنی امیه از آن اول اصلا به اسلام اعتقادی نداشته و با اساس اسلام مخالف بودند ولی بنی عباس از نسل اهل بیت و از بنی هاشم بودند و با اساس اسلام مخالف نبودند بلکه با امام زمان خودشان مخالف بودند . در واقع می توان گفت شیعه ای بودند که امام زمان خودشان را قبول نداشتند . قبر حضرت علی (ع) در زمان هارون الرشید پیدا شد و اولین بقعه ای که ساخته شد به دست هارون بود . مامون هم واقعا دلش می خواست حضرت رضا (ع) خلیفه شود و خودش گفت : من که حالا خلافت خودم را می کنم چرا به خاطر فرزندم دچار عذاب الهی بشوم و حضرت را به اصرار و به زور وادار به قبول ولایتعهدی کرد ولی بعد در جریان کار متوجه شد که نمی تواند . به‏همین دلیل بنی امیه هزار ماه بیشتر عمر نکردند که « لیله القدر خیر من الف شهر » (۷) اشاره به آن دارد ولی حکومت بنی عباس پانصد ، ششصد سال طول کشید .
بنی امیه اعتقادی به اساس اسلام نداشتند . ابوسفیان هم وقتی لشکر پیامبر را دید که آمده اند مکه را فتح کنند ، مسلمان شد و بعد هم پیغمبر از او پرسید : حالا به پیغمبری من ایمان آوردی ؟ گفت : اگر خدای بالاتری نداشتی که نمی توانستی اینقدر لشکر جمع کنی . او چنین دید و نظری داشت . معاویه هم که از طلقا بود . بعد از فتح مکه که اینها را گرفته بودند ، پیغمبر فرمودند : « انتم الطلقاء » ؛ شما آزاد هستید . و از اینجا این لغت طلقا برای آنها ماند . وقایع تاریخی را می دانید و من آن را تکرار نمی کنم .
در زمان امام حسن (ع) معاویه اصلا در شانش نبود که فکر خلافت بکند . حتی معاویه هم که در زمان علی (ع) در امارت شام بود ، اول کاری که حضرت علی (ع) نمود این بود که او را عزل کرد . بعضی مورخین بر این فرمایش حضرت علی (ع) ایراد می گیرند که فرمود : من نمی توانم یک روز اینجا باشم و نماینده حکومت من در آنجا ظلم و ستم کند . بله ماکیاول می تواند ایراد بگیرد ولی اگر علی ، معاویه را نگه می داشت ، دیگر این علی نبود . و این محال بود . خدا علی را آفرید که علی باشد . به همین دلیل هم معاویه به بهانه انتقام و قصاص خون عثمان قیام کرد . و همانطوری که قبلا به او باج داده بودند ، از علی (ع) هم باج می خواست ولی علی اهل باج دادن نبود . اما معاویه ظواهر اسلام را حفظ می کرد . نماز جمعه می رفت و خطبه می خواند و روزه می گرفت ؛ همین ظواهری که مردم ببینند و بگویند این مسلمان است تا اینکه در زمان یزید ، امام حسین مصباح الهدی‏ شد و نشان داد که هرکس به آن حضرت اقتدا نکند گمراه است . هرکس که مخالفت کند نیز گمراه است . و از این زمان فطرت بنی امیه آشکار شد که ضد اسلام هستند . حتی یکی از خلیفه ها که اسم او را در خاطر ندارم - اینها اسم هایشان فرقی نمی کند - تا وقتی خلیفه نشده بود هر روز در مسجد می نشست و قرآن می خواند . روزی که به او خبر آوردند که تو خلیفه شدی ، قرآن را روی هم گذاشت و گفت : « هذا فراق بینی‏ و بینک » ؛ دیگر رفتیم ، خداحافظ . یا خلیفه دیگر که وقتی استخاره کرد آیه قرآن علیه او آمد ، به قرآن تیر زد و آن آیه قرآن را غلط خواند « و ان الله بری‏ من المشرکین و رسوله » (۸) را خواند « و رسوله » ( با کسره ) ؛ یعنی ، خداوند از مشرکین و ( العیاذ بالله ) رسول خودش بیزار است .
در زمان امام حسن ، معاویه اسلام را کم کم از مسیر اصلی خودش خارج کرده بود . معاهده امام حسن با او بیان احکام اسلامی است . اینکه در آن معاهده تعهد کرده بود که حق ندارد کسی را به جانشینی انتخاب کند ، به مسلمین آزادی بدهد در اینکه چه کسی را می خواهند و اهل بیت را آزار ندهد . در واقع به اصطلاح امروز برنامه کار خود آنان را نشان دادند . هر عملی که خلاف این برنامه انجام می شد ، مردم می فهمیدند که حق با این طرف است .
بنابر این در مجموع اینطور شد که مردم در زمان امام حسین فهمیده بودند که حق با چه کسی می باشد : « الحق مع على و علی مع الحق » (۹) . این تفاوت بین زمان امام حسن و امام حسین می باشد که باعث شد حضرت امام حسن صلح کردند و حضرت امام حسین قیام . پیغمبر (ص) فرمود : « الحسن و الحسین امامان ، قاما او قعدا » ؛ چه قیام کنند و چه نشسته باشند اینها ( حسن و حسین ) امام اند برای زمان خودشان . ولی معذلک برای اینکه بدانید مصباح الهدی‏ یعنی از این پیروی کنید . تمام زندگی حضرت قابل پیروی و واجب پیروی است .
حضرت امام حسین از اول روحیه خیلی غیوری داشتند . در زمان حضرت امام حسن شخصا با صلح موافق نبودند ولی اختیار و امر الهی در آن ایام با امام حسن بود . بعد هم که امام حسن صلح کردند ، همان صلح را امام حسین قبول داشتند و اطاعت می کردند . این موضوع درسی است که وقتی امر الهی قرار می گیرد ، روحیه شخصی خودمان را باید کنار بگذاریم ، و اطاعت امر خداوند کنیم . او مصباح الهدی‏ در همین چیزها است .
ایرادی که بر امام حسین می گیرند آن است که می گویند طبق آیه قرآن که می فرماید : « و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه » (۱۰) ؛ خودتان را به دست خودتان در تهلکه نیندازید . بنابر این اگر حضرت می دانست که کشته می شود پس چرا قیام کرد و اگر نمی دانست پس در امامت او خلل وارد می شود و لااقل در روزهای آخر که متوجه شد ، چرا جلوگیری نکرد ؟
ولی این تصورات برای ما است . حضرت امام حسین می فرماید :
مرگ را برگوی در نزد من آی‏
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
برای امام حسین مرگ تهلکه نیست . برای ما که مرگ را پایان همه چیز می دانیم ، مرگ این دنیا تهلکه است . لذا فرشتگان و جبرئیل در صحرای کربلا آمدند و گفتند : می خواهی همان کرامات و قدرت الهی که در جنگ های رسول خدا انجام می شد را انجام بدهیم و تو را نجات بدهیم ؟ حضرت فرمودند : نه ؛ برو و بین من و خدا واسطه نشو ، ما پرده نمی خواهیم . مرگ برای آنها حیات بود . « اقتلونی یا ثقاتی ، ان فی قتلی حیاتی ، و حیاتی فی مماتی ، و مماتی فی حیاتی » ؛ مرا بکشید ، برای اینکه در قتل من حیات است و حیات در مرگ من است و مرگ من در این حیاتی است که دارم . یا می فرماید : اگر اسلام مستحکم نمی شود جز به اینکه شمشیرها مرا از بین ببرند ، پس ای شمشیرها زودتر بیایید . (۱۱) برای ما ، شکست در جنگ شکست است ، ولی امام حسین شکست نخورد . امام حسین پیروز شد . امام حسین می خواست اسلام علو پیدا کند ، شیعه بماند که ماند و امروز ما افتخار می کنیم که به نامش تبرک می جوییم . امام حسین این را می خواست ، بنابر این اینکه می گویند : امام حسین شکست خورد ، نه ؛ امام حسین شکست نخورد . پیروزی امام حسین در همین بود . این هم درس دیگری است که این زندگی ما حیات نیست . این حیات را برای چه می خواهیم ، برای عظمت خودمان و برای عظمت مکتبمان . بنابر این اگر در راه عظمت مکتب از بین برویم ، این مرگ نیست ، خودش شهادتی است .
مساله دیگر مساله استمهال است که در تاسوعا خواستند حمله کنند ولی حضرت استمهال کردند و فرمودند : صبر کنید تا فردا . و در آن شب همه شاد بودند ، مجلس خاصی ، مجلس نیازی ، به درگاه خدا داشتند . حضرت مقامات آنها را به ایشان نشان دادند . البته خیلی از آنها خودشان به درجاتی رسیده بودند که مقاماتشان را می دیدند . ولی حضرت که بالاتر از آنها بودند ، اینها را به نزد خودشان بردند و این مقامات را نشان دادند . همین رمز این موضوع است که چرا حضرت عباس تا آن تاریخ نگفت : « یا برادر » . در لحظه مرگش ، یعنی آن لحظه ای که حضرت دستش را گرفته و در بالا پهلوی خودشان نشاندند و مقامش را دید ، آن وقت احساس کرد که پهلوی برادرش است و بی اختیار گفت : برادرت را دریاب .
مساله دیگری که در تاسوعا واقع شد ، مساله برداشتن بیعت است . این اشکال پیش می آید که بیعت ، بیعت با خداست . چطور این بیعت برداشته می شود ؟ حضرت فرمودند : اگر فردا کسی باشد و صدای مرا بشنود و به کمک من نیاید از اهل جهنم است ؛ پس بروید که صدای مرا نشنوید ، من تعهد خودم را از شما برداشتم این کدام تعهد بود ؟ تعهد حکومتی بود . برای اینکه اینها آمده بودند تا با امام حسین بیعت حکومتی بکنند . بیعت حکومتی یعنی در واقع از همان نوع بیعتی که با خلفا می شد . بیعت ولوی که برداشتی نیست . آنهایی که بیعت حکومتی داشتند ، رفتند ولی کسانی که بیعت ولوی داشتند ، نتوانستند بروند . کجا بروند ؟ در واقع می گفتند :
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم‏
حضرت بعضی ها را خواستند امتحان کنند ، به حضرت عباس فرمودند : حالا که شمر به دنبالت آمده ، برو و در آنجا در امان باش . حالا عباس چه عرض کرد معنای همین شعر بود که :
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم‏
هیچ یک از بزرگان ، هفتاد و دو نفر حواری به این صورت نداشتند . اینکه اجازه دادند هر کدام که می خواهند بروند ، هم خیرخواهی مردم بود و هم اینکه بر آنها تحمیلی نکنند . هرکس با آنها می ماند کشته می شد . پس آن شب را جشن گرفتند . پیرمردها از شادی می رقصیدند . فردا صبح بدون زره به میدان می رفتند تا زودتر شهید بشوند و به آن مقاماتی که دیدند برسند .
اینها موجب شده که خیلی ها ایراد می گیرند که چرا عزاداری می کنید ، عزا یعنی چه ؟! بله درست است که آنها جشن داشتند ولی ما برای خودمان عزا می گیریم . ما بر سرنوشت خودمان گریه می کنیم . ما فرزندان همان کسانی هستیم که قدر علی را ندانستند ، قدر حسن را ندانستند . دیدند که حسین چه می گوید ولی به کمکش نرفتند . وای بر ما ! وای بر اجداد ما که این کار را کردند ، این گریه برای خود ما است . از لحاظ اجتماعی هم ، گریه ، برای قطع امید ملتی است از اینکه حکومت به دست اهلش بیفتد . چند مقطع در تاریخ اتفاق افتاد که شیعیان از حکومت قطع امید کردند ولی همین ها نشان داد که سلسله اولیاء الله ادامه دارد .
حضرت امام حسین در آخرین لحظات آمدند و به اصطلاح و عبارتی که می گویند ، ودایع امامت را به حضرت سجاد سپردند . البته ودایع امامت چنانکه می گویند : عصای موسی و انگشتر سلیمان است ، نبود . بله ، انگشتر سلیمان است ولی آن انگشتری نیست که از این قبیل انگشترهای متداول باشد . انگشتری است که به انگشت قدرت می دهد تا دنیا را بچرخاند . عصایی است که به صاحب عصا اجازه و قدرت می دهد که از چوب ، اژدها بسازد . ودایع را که سپردند ، حضرت رفتند . و اما آثار این قیام الهی الی الابد خواهد بود . اسلام با پیغمبر به وجود آمد و بقای آن به‏خصوص تشیع مرهون قتل حسین است . تا آن تاریخ اهل بیت را خواهان حکومت و خلافت می دانستند ، بطوری که عمر ، وقتی هیات شش نفره را تعیین کرد ، برای هر کدام عیبی می گفت که فلان کس این عیب را دارد وگرنه او را تعیین می کردم . برای علی (ع) دو عیب به خیال خودش گفت . یکی گفت : علی خیلی مزاح است و زیاد شوخی می کند و دیگر اینکه علی خیلی حریص به خلافت است . نفهمید که علی حریص به خلافت نیست . علی حاضر بود که خلافت را با یک کفش که هفده ، هجده وصله داشت عوض کند و فرمود : خلافت شما در نزد من از این کفش کم قیمت تر است . (۱۲) علی می گفت : اگر مصلحت مردم و امر الهی باشد باید خلافت نزد من باشد . ولی مردم اینطور فکر می کردند که آن یک جنگ قدیمی بین بنی هاشم و بنی امیه است و اینها می خواهند خلافت را به دست بگیرند . ولی با آمدن امام حسین و اینکه امام حاضر نشدند لحظه ای صلح کنند ، حاضر نشدند با یزید بیعت کنند و فرمودند : مثل منی با مثل یزید بیعت نمی کند . نشان دادند که صحبت خلافت نیست و مطلب دیگری می باشد .
در تمام این خصوصیات روشنی این مصباح ، این چراغ در روز عاشورا درخشید . این مصباح آن هفتاد و دو نفر را پرورش داد و ساخت . آنها هر کدام دنیایی از بزرگواری و فداکاری بودند . مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر در جنگ های قبلی و در غزوات پیغمبر هم بودند . اینها دو پیرمرد بودند که هر کدام موقع جنگ سبقت بر دیگری می گرفتند و اجازه می گرفتند که زودتر به جنگ بروند . می دانستند که کشته می شوند . وقتی مسلم مجروح و رو به مرگ شد ، حضرت بالای سرش آمدند و مسلم یا حبیب بود که یکی به دیگری گفت : گرچه من هم بزودی بعد از تو می آیم ولی اگر وصیتی داری بگو . گفت : وصیت من این است که دست از دامان این آقا برندارید .
این چراغ هدایت است که آنان را هدایت کرد . چراغی که ، نورافکنی که ، چشم حر را هم خیره کرد و در یک لحظه از قعر جهنم به اوج بهشت رفت . با حال زار و نزار خدمت امام حسین آمد و عرض کرد : آیا توبه من قبول است ؟ و بعد عرض کرد : من نمی دانستم که اینها این کار را می کنند و من جلوی شما را گرفتم . توبه من قبول است ؟ بزرگواری را ببینید که با یک برق مصباح فرمودند : بله ، بیا ؛ « انت حر فی الدنیا و الاخره » ؛ تو بزرگ و آزاده ای در دنیا و آخرت . آن وظیفه روشنی بخشی را در تمام جریانات داشتند . وقتی همه رفتند ، حضرت می دانستند که کسی نیست و آنجا هم باز آخرین پرتوافکنی خودشان را انجام دادند . خورشید که پرتوافکنی می کند هم به گل های معطر پرتو می افکند و هم به زباله ها . می دیدند که جلویشان آن زباله ها هستند ولی فرمودند : « هل من ناصر ینصرنی ؟ » آیا کسی هست که مرا کمک کند ؟ آیا حضرت محتاج به کمک بود ؟ حضرت کمک فرشتگان را رد کرد . همه این را برای ما گفت . الآن هم این صدا هست، صدای « هل من ناصر ینصرنی ؟ » همان صدایی که عیسی فرمود : « من انصاری‏ الی الله ؟ » (۱۳) کیست که مرا در راه خدا یاری کند ؟ بعد حضرت به تنهایی به جنگ آمد که شرح آن را می دانید و دل ما از شنیدن آن ریش می شود . بر خودمان بگرییم .
بعد در آخرین لحظه که هیچ کس حاضر نبود سر حضرت را جدا کند . دیدند جوانی نصرانی که مثل خبرنگار آمده . با خود گفتند اینکه شناختی ندارد . به او گفتند که این کار را انجام دهد . این جوان آمد و در آن آخرین لحظه مجذوب شد و برگشت با آنها جنگ کرد و شهید شد و در یک لحظه به کمال رسید . اما آن خبیث ، آن خبیثی که در جنگ صفین با علی (ع) بود و بعد خارج شد و رفت جزو نهروانی ها و بعد از نهروانی ها جدا شد آمد جزو بنی امیه ، آن اشقی الاشقیاء رفت . چه گذشت در آن گودالی که حضرت افتاده بود ؟ « لا یوم کیومک یا ابا عبدالله » . روزگاری که تو بودی ، انشاء الله پیش نیاید ، بعد از لحظه ای دیدند که این خبیث آمد بیرون و چیزی در دستش بود سری که در دامان پیغمبر بود و ... .


پاورقی :



منبع :

عرفان ایران ( مجموعه مقالات ) (۹) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۰ / ص ۵ - ۱۹

با تشکر از فقیر محترمی که متن را در اختیار ما قرار دادند .


برچسب‌ها: