سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

جمعه

عرفان ، تصوف : کلمات قصار جناب رضاعلیشاه (۲)

برخی کلمات بزرگان سلسله (۴) / حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه ( بخش اول )

برخی کلمات بزرگان سلسله (۴) / حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه ( بخش دوم )



مجلس فقری

در مجلس فقری فقط باید برای خدا بیائیم . اگر اینطور باشد آنوقت اجتماع مومنین رحمت است و دعاها نیز قبول می شود .

رضای الهی

اگر می خواهید ببینید که خداوند از شما راضی است ، ببینید که آیا شما از خداوند و داده او راضی هستید ؟ اگر شما راضی بودید ، او هم راضی است .

مراقبه

انسان به هیچ وجه خالی از خیالات متفرقه نیست ، ولی باید فکر را متمرکز در یک نقطه کرد ، متوجه یک وجهه نمود و باقی را از دل بیرون کرد .
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

بنده مخلص

بنده مخلص آن است که دلش همواره مشغول ذکر خدا و تنش مشغول خدمت به خلق و چشمش مشغول به قربت الی الله باشد و همه چیز را تجلی خداوند بداند .

اخلاص

در هر عمل ، اگر مقصود خدا باشد و دل متوجه خدا باشد ، نتیجه عمل پسندیده و مورد قبول است ، پس آنچه عمل را مورد قبول و عنایت قرار می دهد اخلاص است .

نیت عمل

عملی که به قصد خدا باشد و هدف اطاعت امر خدا باشد ، در دل نور می آورد و دل را صفا می دهد و نفس انسانی را صیقل می زند . « انما الاعمال بالنیات » .

وجد

وجد و ذوقی که از باطن شخص خیزد خوب است ، نه آنچه به واسطه آلات صوری غنا و امثال آن پیدا شود . و باید حالاتی که بر اثر سماع یا امثال آنها که مخالف ظاهر شرع است پیدا می شود ، سالک کوشش کند که آنها را بر اثر مراقبت و مداومت بر ذکر خدا در وجود خود پیدا کند که آنچه خود دارد از بیگانه مانند سماع و امثال آن تمنا نکند .

جبر و اختیار

۱. خداوند به ما اختیار داده که فرموده : « و هدیناه النجدین » (۱) ولی اختیار ما به اختیار نیست : « و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی » . (۲)
۲. خداوند به ما اختیار داده ولی اختیار ما تحت اراده حق است و بعباره اخری اگر تنها نظر به علت تامه و علت العلل که علت بعیده است بکنیم ، جبر و اگر به علل معده و قریبه نظر شود ، تفویض است . ولی « امر بین الامرین » آن است که همه علل را در مراتب خود در نظر بگیریم و علت العلل را که ذات حق است تعالی شانه در نظر داشته و از وسائط و معدات و علل قریبه نیز غفلت نشود .
۳. مثال جبر و تفویض ، جان و اعضای بدن است . مثلا چشم که داریم ، بیننده در حقیقت جان است و عضو چشم واسطه و آلت است . پس هم می توانیم بگوییم من می بینم و هم می گوییم چشم می بیند . ولی بیننده اصلی جان است به توسط چشم ، و اختیاری هم که به ما داده شده همینطور محدود است و نقص و قصور از ما است نه از خدا ؛ مثلا می گوییم « چشمم » درد می کند ولی نمی گوییم : « من » درد می کنم زیرا درد از نقص عضو است نه از جان . ظلم هم که در این عالم واقع می شود به واسطه نقص خود ما است و از طرف خداوند نیست .

روح و تن

روح پس از مرگ هم توجه به بدن دارد و در قبر هم که باشد باز روح توجه دارد ، مانند کسی که منزل شخصی خود را ترک می کند ولی در عین حال تا مدتی بدان علاقه مند است .

قیامت

قیامت روز بروز حقایق است که نورانیت حق جلوه می کند . روز جلوه است ، روز جلوه حق تعالی است ، روزی است که پرده ها برداشته می شود ، روز وصال یار است .
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

احضار ارواح

ارتباط با عوالم روحی از نظر سلوک و عرفان ، صحیح و غیر از آن است که مصطلح امروز می باشد که احضار ارواح گویند ، چه آن ارتباط باعث کمال روحی و ترقی به مدارج عالیه آن می شود ، ولی ارتباط مصطلح کمال روحی محسوب نمی گردد بلکه یک نوع فن است مانند خواب مصنوعی . و اصطلاح احضار ارواح هم مناسب نیست چون احضار از عالی به دانی است و هر شخصی نمی تواند ارواح بالاتر از خود را حاضر کند ، پس بهتر است که ارتباط با ارواح گفته شود .

عارف و عشق

عشق نزد عرفا عین حقیقت هستی است .
عشق باشد نزد ما عین وجود
گر نبودی عشق خود چیزی نبود

حسن و عشق

عشق حقیقی فقط حسن مطلق است که ذات حق است تعالی شانه و عشق حقیقی هم برای آن حسن پیدا می شود . تا حسنی نباشد عشقی پیدا نمی شود و تا عشقی نباشد حسنی پیدا نمی شود . ظهور تو به من است و وجود من از تو .

محبوب خدا

و خدا به شگفتی در بنده خویش نظر کرد و فرمود : « فتبارک الله احسن الخالقین » . خدا اول عاشق و اول معشوق بود ، پس علاقه مند شد که محبوبی داشته باشد و لذا محمد (ص) را خلق کرد و به برکت وجود او همه عالمیان را آفرید . « خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی » (۳) پس منظور از آفرینش ، خلقت انسان همچون محمد و علی بود .

لذت محبت

هر لذتی تمام شدنی است مگر لذت محبت معنوی ، پس لذت محبت یکی از لذت های بهشت است که هرچه هم بیشتر باشد باز هم تمام نشدنی است .
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

عارف و خیر

عارف تنها نظر به خالق دارد و به آفریننده و نقاش ، او تنها خوبی ها را می بیند و بدی ها را همه از خودش می بیند .

ظهور و حسن

هرچه ظهور و تجلی حق و صنع او بیشتر باشد ، حسن او بیشتر است و هرچه حسن بیشتر باشد ، محبت و جذابیت او بیشتر است .
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم

فعل محبوب

« کل ما فعل المحبوب محبوب » ؛ برای عاشق هرچه که از آن عالم می رسد ، خوب و پسندیده است .
اگر بر دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلا نبینی

فنای عاشق

موقعی که عاشق در مقابل معشوق خود از همه چیز غافل بشود و مستغرق در او بشود ، آن عشق واقعی است .
عشق آن شعله است کو چون برفروخت
هرچه جز معشوق ، باقی جمله سوخت

عشق و بندگی

طیران آدمیت به واسطه عشق و محبت است ، پس اول مرحله اش بندگی است و تا بندگی نباشد شخص به کمال نمی رسد و تا محبت نباشد بندگی ممکن نیست .

حسین ؛ عشق کل

در مراتب معنا و در مراتب سلوک ، عشق کل منحصر است به حسین (ع) .

نفس الرحمان

نفس الرحمان همان وزش رحمت الهی است ، مانند قضیه اویس قرنی که حضرت رسول (ص) را زیارت نکرده بود ولی از دور عشق می باخت و حضرت می فرمودند که بوی بهشت از طرف یمن می آید .
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

حلاج و عشق

از حلاج پرسیدند که عشق چیست ؟ گفت امروز و فردا و پس فردا .
روز اول آمدند او را به دار زدند ، روز دوم او را سوزاندند ، و روز سوم خاکسترش را به دریا ریختند .
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم ، پخته شدم ، سوختم

مریم و عشق

خداوند از روح خود در مریم دمید و نور عیسی در او ظاهر شد . درواقع مریم حامله از عشق خدایی شد و حامل عیسی (ع) گردید .

شیرینی محبت

برادران یوسف وقتی او را به چاهی انداختند ، اول آن چاه آبش تلخ بود و اتفاقا وقتی یوسف رفت شیرین شد که « از محبت تلخ ها شیرین شود » .

شیرین و فرهاد

شیرین به فرهاد گفت : تو که یک مرتبه بیشتر مرا ندیدی ، آنوقت چطور اینگونه صورت مرا بعینه نقش کردی ، در حالی که هرکس این مجسمه را ببیند خیال می کند که من مدت ها با تو بودم که این نقش را کشیدی ؟ فرهاد گفت : من یک بار ترا بیشتر ندیدم ولی به دل دیدم .

باباطاهر

چند مرتبه در مجالس فقری این موضوع را تذکر دادند که کسانی که دوبیتی های عارف همدانی باباطاهر عریان را می خوانند ، خوب است در ابتدا با این دوبیتی شروع کنند :
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنای ته وینم
زیرا این دو بیتی به منزله اظهار حمد و توحید پروردگار عالم در ابتدای اشعار باباطاهر علیه الرحمه است .

مثنوی و دیوان شمس

اشعار « مثنوی » مانند باران بهاری است که بر کوه و دشت و بیابان و همه می بارد و هرکدام را به اندازه استعداد خود خرم و سرسبز و شاداب می گرداند ، ولی « دیوان » غزلیاتش همچون تندباد و طوفان بسیار شدیدی است که همه گیاهان سرسبز و شاداب را سوزانیده و با خود می برد و در دریا محو و نابود می سازد . « مثنوی » نظر به مراتب کثرات و این عالم دارد ولی « دیوان » او فقط به وجهه وحدت ناظر و همه کثرات را پشت سر می گذارد و تعینات مادیت و هستی موهوم را زایل می کند و به بحر بی کران احدیت وارد می نماید .

حافظ و مولوی

در یکی از سفرهای ایشان به مشهد در سال ۱۳۵۴ روزی یکی از فضلا از ایشان سوال کرد : نظر شما نسبت به حافظ و مولوی چیست و تفاوت این دو چه می باشد ؟ ایشان فرمودند : حافظ شاعر عارف است و مولوی عارف شاعر . (۴)

مراحل زندگی حافظ

برای خواجه حافظ مراحل متعدده در زندگی بوده ، از جمله تنها وادی شعر و شاعری که نظری به معانی عرفانی نداشته که گفته : « آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند » . دیگر وادی حیرت که می گوید : « کس ندانست که سرمنزل مقصود کجاست » یا « در کارخانه ای که ره عقل و علم نیست » و امثال آنها . دیگری وادی طلب که گوید : « آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند » و « اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل » و در آخرین مرحله ، ورود به رشته سلوک که می فرماید :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادن

حافظ و تصوف

بعضی گمان برده اند که او ( حافظ ) صوفی نبوده و ملامتی بوده است و به اشعاری که درباره ملامتی بودن خود و ذم صوفیه گفته ، اشاره نموده اند . در صورتی که چنین نیست . ملامتی بودن حالات شخصی و فردی است که در میان هریک از سلاسل پیدا می شود و طریقه و روش مشخص و مجزا نیست . این هم که حافظ از صوفی مذمت نموده ، عده یا طایفه مخصوصی بوده اند که مورد ایراد او واقع شده بودند ، چنانکه اشعار زیادی هم برخلاف آن ، در مدح تصوف و صوفیه دارد .


پاورقی :

۱. سوره بلد ، آیه ۱۰ : دو راه پیش پای او نهادیم .
۲. سوره انفال ، آیه ۱۷ : و آن موقع که تیر می انداختی ، تو تیر نمی انداختی ، بلکه خدا بود که می انداخت .
۳. همه اشیاء را از برای تو و تو را برای خودم خلق کردم .
۴. نوشته آقای حسینعلی کاشانی .


منبع :

خورشید تابنده / حاج علی تابنده محبوبعلیشاه .-- ویرایش ۲ .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۷۷ / صص ۴۶۵ – ۴۷۲


برچسب‌ها: