عرفان ، تصوف : برخی کلمات بزرگان سلسله (۵) / چهل سحر
شرح ملاقات های سحرگاهی جناب محبوبعلیشاه با جناب رضاعلیشاه
اینک که به انتهای این بخش از کتاب (۱) رسیدیم برای آنکه آخرین بار یادی از آن سفرکرده کوی دوست شود و حسن ختامی باشد ، شرحی از اسحاری چند که در خدمت حضرتش بوده ام ، ذکر می کنم . حاصل خیز ترین دقایق عمر این فقیر سحرگاه هایی بود که فارغ از کون و مکان در حضور والد ماجد و پیر بزرگوارم گذشت ، که هر دمی از آن خرمنی بود که یک خوشه اش را در هیچ گوشه دنیا نیافتم ، زیرا فیض آن دقایق در تجلیاتی بود که بیشترین شان به قالب کلام درنمی آید و آنچه را که قلم قاصر این فقیر نیز به رشته تحریر درمی آورد ، فقط وصف گیاهان بوستانی است که تنها می توان شمیم عطر گل های آن را به مشام خوانندگان این سرگذشت (۲) درآورد . با این همه چند شاخه ای از گل های آن گلزار بی منتها را به یمن برکت معنویت کتاب « خورشید تابنده » به این گمان انتخاب کردم که برای خوانندگان کتاب نیز شاید همان لطافت و معنویتی را که برای من داشت ، به ارمغان آورد .
البته برگرفتن چند پیمانه آب دریا را دچار کمبود و خشکی نمی کند ، زیرا این فقیر از تاریخ اول سال ۱۳۵۹ شمسی تا اول ۱۳۶۹ که از آن به بعد به دلیل کسالت دیگر کمتر مطلبی بیان می فرمودند ، سحرهایی در حضور مبارک آن بزرگوار کسب فیض کرده ام که از هر سحر آن به شمار چهل سحر می تراود .
باری بذل توجه پیر بزرگوار و اعطای اجازه شرفیابی های سحرگاهی به این فقیر ، موهبتی بود که بیان آن در توان قلم و زبانم نیست . همین قدر می دانم اولین شبی که سحرگاه آن ، درهای رحمت نامتناهی فقر را به روی فقیر گشود ، سراسر شب را بیدار ماندم و خواب ، زهره ورود به چشمم نیافت ، چون از فحوای کلام رحمت و لبخند جود و بخشش و آهنگ موزون صدای حضرتش دریافته بودم دولتی بی پایان شامل حالم شده و سحرگاه وصل است ، بطوری که در راه دولتسرای ایشان برق فیضی نی های وجودم را سوزاند که اندر زبان ناید . جان کلام ، به بارگاه فیض رسیدم و با سرانگشتی لرزان ، دق الباب کردم که بیدرنگ در باز شد و معلوم گردید که اصلا در از پشت بسته نبوده و آن کس که در را باز کرد از آمدن فقیر نیز بی خبر نبود . باری شرح آن سحرگاه از این فقیر ساخته نیست و فقط می توانم از برادران و خواهران ایمانی و خوانندگان این سطور بخواهم برای درک آن احوال روحانی بدان سان که حافظ شیرازی ( رحمه الله علیه ) می فرماید :
غسل در اشک زدم که اهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
در نور حال حضور و اشک شوق غسلی کنند و به آن بارگاه درآیند تا بی واسطه کلام از هر فیضی که شایسته آن اند ، مستفیض شوند .پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
در آن سحرگاه با ورود فقیر و جواب سلام و تفضل صفا ، با نگاهی ملکوتی و آهنگ صدایی آسمانی فرمودند : « علی آگاه و بیدار باش که بزرگان و رهروان راه الهی فرموده اند کاروان فیض الهی را در سحر بار می کنند . » آنگاه چشم بر هم نهاده ، سر به جیب تفکر فرو بردند و تا هنگام اذان سر برنیاورند و پس از اقامه نماز و تلاوت قرآن مجید به اتاق کار خویش تشریف بردند و نخستین سحر در حالاتی ناگفتنی گذشت . با این سحر کاروان فیض الهی به حرکت درآمد .
سحرگاهی دیگر به اقتضای حال پیر بزرگوارم پرسیدم : ساده ترین تعریف تصوف چیست ؟ فرمودند : از جنید بغدادی ( رحمه الله علیه ) نقل است که گوید به هنگام کودکیش در مجلس سری سقطی بحثی درگرفت که تصوف چیست ؟ یکی از حاضران گفت : « تصوف عشق است » ولی شیخ نپذیرفت . دیگران نیز تعاریفی کردند و از هر گوشه ای صدایی بلند شد که هیچکدام از پاسخ ها رضایت بخش شیخ نبود ، تا اینکه جنید که کودک ۱۲ ساله ای بود ، گفت : « تصوف تصحیح خیال است . » شیخ سری به علامت قبول ، به جنید که خواهرزاده او بود فرمود : « ای نوجوان درست گفته ای و قسمت تو نیز همین است . » از این گفتگو چنین برمی آید که خیال و فکر دروازه موجودیت و حقیقت هر انسان است که اگر با دروازه بانی ذکر و یاد خدا مهار شود حاصل آن نیک و سازنده است و اگر مهار نگردد افکار بی مهار ، حاصلی جز ویرانگری ندارد .
جمله دانستی که این هستی فخ است
ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
البته گفتگو در این باره به طول انجامید و بازگویی همه مطالب مورد رضایت پیر و والد بزرگوارم نیست . زیرا اصولا بیش از نیمی از حکایت این سحرها مربوط به بار امانتی بود که جزء اسرار فقری است که نتوان نوشت یا گفت ، قسمتی از آنها هم مربوط به امور خانوادگی و اقوام است و شامل سفارشاتی می شود که از انحرافات بستگان دور و نزدیک جلوگیری شود . آن قسمت از گفت و شنودها هم که فقری است ، فقط جزئی از کلش را می توان نوشت ، ولی آنچه را که در طریقه فقر سینه به سینه انتقال داده و می دهند نوشتنی نیست .ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
در آن سحرگاه پس از فرمایشات طولانی در تفسیر کلام جنید ، من پرسیدم : عرفان چیست و چه فرقی با تصوف دارد ؟ حضرت ایشان تبسم تلخی فرمودند و اظهار داشتند : تصوف زمینه و راه عرفان است و نمی توان این دو را از هم جدا کرد ، چون صوفی در تصوف به مفتاح ذکر و فکر به مهار فکر و خیال و مراقبه دست می یابد و عرفان نیز در ابتدا همین مراقبه ای است که در انتها به بینش و شناخت قلبی می انجامد .
سحرگاهی دیگر که حال ایشان را مساعد یافتم ، عرض کردم : بزرگترین آرزوی یک انسان چیست ؟ با خنده ای ملیح فرمودند : « آدم شدن » . عرض کردم : فقر چیست ؟ فرمودند : « آدمیت » . عرض کردم : آرمان فقر چیست ؟ فرمودند : « جهان آدمیت » . عرض کردم : اساسی ترین بنیاد فقر چیست ؟ فرمودند : « بنیاد آدمیت » . عرض کردم : عالی ترین تجلی فرهنگ انسانی چیست ؟ فرمودند : « تجلی آدمیت » . عرض کردم : گرم ترین فضای زندگی کدام است ؟ فرمودند : « فضای آدمیت » . عرض کردم : آسان ترین راه حیات خداپسندانه چیست ؟ فرمودند : « حیات آدمیت » . خواستم عرض دیگری کنم که مجال ندادند و فرمودند : « علی هرچه از این دست سوال کنی ، جوابی جز آدمیت نداری » . عرض کردم : آدمیت کدام است ؟ فرمودند : « پندار و گفتار و کردار خود را با رضای خدا سنجیدن و انجام دادن » . آنگاه در ادامه گفتار فرمودند : نامرادی های روزگار را نباید به حساب خلقت و مقدرات الهی گذاشت ، چون خداوند متعال آدمیان را طوری خلق کرده که اگر زیاده خواهی و نازپروردگی و راحت طلبی چندان به خود راه ندهند ، می توانند مطابق رضای خداوند زندگی کنند و هیچ نقصانی در زندگی خود نبینند . برای فهم این معنی هرکس می تواند زندگی توام با بی نیازی خداجویان تاریخ را مطالعه کند و خوراک و مسکن و لباس خود و خانواده خود را با سیره آنان بسنجد و به آسانی درک کند که در جهان امروز اکثر مردم در گذران زندگی روزانه خود در پیله تنگ تفاخر و تجمل پرستی جنون آمیز و شکم بارگی های تنوع طلب زندان اند و هیچ راه رضایت و قناعتی بر قلبشان باز نیست . چون بسیاری از تجملات در جهان امروز زائیده تمدن غلطی است که با شرایط طبیعی و عقلانی بشر سازگار نیست و اگر امروزه بشر اینچنین دچار مشکل شده ، این امر نتیجه گمراهی در رفتار و اخلاق خلاف دین و طبیعت خود اوست .
سحرگاهی از حضور مبارکشان پرسیدم : مفتاح رفتار خداپسندانه با منافقان چیست ؟ با حالتی که اندوهگین می نمود ، فرمودند : « از قدیم گفته اند با دوستان مروت با دشمنان مدارا » . در سحرگاهی دیگر پرسیدم : کلید عدم لغزش در راه چیست ؟ فرمودند : بسیاری از سوال و جواب ها به شکل های بی شمار پرسیده می شود ، به شکل های بی شمار نیز می توان به آنها جواب داد . در حالی که نهایتا هر دو دسته را می توان به قالب یک سوال و جواب درآورد . بزرگترین مفتاحی که در عالم فقر از آدم ابوالبشر تا امروز به عنوان کلید نجات از پرتگاه گمراهی های بی شمار شناخته شده است ، کوشش در استمرار یاد خدا یعنی به اصطلاح فقری ، ذکر دوام و فکر مدام است . چون ذکر و فکر مدام انسان را از هر گناهی باز می دارد و این همان آرزویی است که باباطاهر تمنایش می کند و می فرماید :
خوشا آنان که الله یارشان بی
به حمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
به تحقیق آن نماز دائمی که خدا یار و بهشت جاودان بازار آن است ، ذکر و فکر یا یاد پیوسته و دائم خداست که هیچ نامرادی و زشتی و گناهی به حریم آن راه ندارد .به حمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
همین مطلب را در سحری دیگر به این نحو تکرار نمودند که من پرسیدم : بهترین عبادت چیست ؟ فرمودند : یاد خدا و خدمت به خلق الله . گفتم : راه خوشبختی چیست ؟ فرمودند : یاد خدا و خدمت به خلق الله . گفتم : آسان ترین طریق تهذیب نفس چیست ؟ فرمودند : پیوستگی یاد خدا با ذکر دوام و فکر مدام و بیداری سحر . پرسیدم : نزدیک ترین راه به خدا کدام است ؟ فرمودند : یاد خدا و خدمت به خلق الله . عرض کردم : چگونه می توان عاقبت به خیر شد ؟ فرمودند : با یاد خدا و خدمت به خلق الله . و پس از تکرار چند سوال دیگر از این نوع ، همین جواب را فرمودند و افزودند : اگر تا قیامت چنین سوال هایی را مطرح کنی ، جوابی جز این نخواهی شنید .
در سحری دیگر پرسیدم : کلید گنج سعادت نجات از لغزش های دنیوی چیست ؟ فرمودند : اگر کسی عمق معنی جمله « دروغگو دشمن خداست » را دریابد و معنای وسیع دروغ را به خوبی درک کند ، پرهیز از دروغ را در پندار و گفتار و کردار خویش کلید این گنج خواهد یافت . دیگر بار عرض کردم : عالی ترین هدیه برای تقرب به پیشگاه خداوند چیست ؟ با حالتی برافروخته و دردمند به عدد هفت وادی سلوک فرمودند : راستی ، راستی ، راستی ، ... و چند دقیقه چشمان مبارک را بر هم نهاده و آن سحر به سکوت گذشت .
سحرگاهی عرض کردم : چگونه می توان سختی های دنیوی را آسان کرد ؟ فرمودند : خدمت بی ریا به یکدیگر و فروبستن چشم توقع و طمع .
در یکی از فرخنده چهل سحر پرسیدم که چگونه می توان همه دوستان را با خود همراه کرد ؟ فرمودند : به این ترتیب که خودت با همه همراه باشی . سپس پرسیدم : طریق تشخیص مطابقت گفتار و کردار با وظایف و تکالیف دینی چیست ؟ فرمودند : هر یک از افراد سلسله علیه نعمت اللهیه سلطانعلیشاهی در گفتار یا کردارشان اول فکر کنند که آیا با طیب خاطر حاضرند که من ایشان را در حین آن گفتار یا کردار ببینم یا نه ؟ اگر حاضرند ، قطعا این عمل در راه رضای خداست و می توان انجام داد و اگر خجل می شوند ، یقین کنند که خلاف رضای خدا و اسلام است و اگر تردید دارند ( که چنین چیزی بعید به نظر می رسد ) بهتر است از آن گفتار یا کردار صرف نظر کنند .
همانطور که گفتم بسیاری از سحرها در اول جلوس یکی دو دقیقه و گاهی کمتر یا بیشتر نگاه کیمیا اثر خود را به این فقیر می دوختند و اصلا سخنی نمی فرمودند ، سپس سر به جیب تفکر یا مراقبه فرو می بردند تا اذان صبح که به نماز می ایستادند و پس از پایان قرائت قرآن کریم به اتاق خلوت خویش تشریف می بردند . در یکی از سحرها که به سکوت پرباری گذشت ، خطاب به من فرمودند : علی
بادیه گردان عشق فخر بنی آدم است
تا شده جویای دوست فارغ از این عالم است
انجمنی کرده اند خیل خراباتیان
بی لب و کام و زبان هم نفس و هم دمند
و بدون افزودن سخنی دیگر به اتاق خلوت خود تشریف بردند . نمی دانم پرده برداشتن از این راز موجب رضایت ایشان است یا نه ، ولی وظیفه فقریم ایجاب می کند که اعتراف کنم ای کاش همه سحرهای پربرکتی که از اول سال ۱۳۵۹ خورشیدی تا پایان سال ۱۳۶۹ به تعداد چهارصد و پانزده سحر گذشت ، به همان یک دقیقه نگاه ملکوتی و سکوت می گذشت . اصولا در خلال گزارش مجملی از مطالب مفصل چهل سحر مصلحت دیدم که از ذکر بعضی احوال و واردات قلبی که معمولا مکتوم می ماند خودداری نکنم تا فقرای عزیز سلسله نعمت اللهی سلطانعلیشاهی توجه کنند که انتقال بار امانت در عالم فقر به آغاز و پایان یک دستخط فرمان نیست و بدانند که :تا شده جویای دوست فارغ از این عالم است
انجمنی کرده اند خیل خراباتیان
بی لب و کام و زبان هم نفس و هم دمند
در ره دوست پست و بالاهاست
کوه های بلند و دریاهاست
سحری از سحرهای این ایام متبرکه از حضور مبارکشان پرسیدم : آیا می توان مفهوم معنوی شب قدر را به زبانی ساده بیان کرد ، تا معلوم شود چه سری در بیداری کامل آن هست ؟ حضرت ایشان با چهره متاثری که دردمند می نمود ، فرمودند : خواب گوناگون است . نوعی از آن خوابی است که پس از خستگی کار روزانه در بستر می گذرد و شخص خوابیده تا وقت بیدار شدن صد در صد از خود و اطراف خود بی خبر است . نوع دیگر ، آن است که مستمع سخنان تو به چشمانت نگاه می کند و سر به علامت شنیدن خم و راست می کند ، ولی از تو و از سخنان تو چیزی متوجه نمی گردد و نمی فهمند . نوع دیگر خواب در حالتی است که شخص غرق خیالات و افکار خویش است و چندان از محیط خود بی خبر می باشد که صدای بلند تو را خطاب به خود نمی شنود . شب قدر شبی است که دل از نور ولایت علوی پر می شود و به نور خداوندی منیر می گردد و این حال محتاج به تزکیه کامل نفس و پاک شدن از خواسته های نفسانی است ، چون بدون کسب این مقدمات ، خواب و بیداری هر شب یکی است و تفاوتی ندارد ، چنانکه یکی از محققین این معنی هر ۳۶۵ شب سالی را بیدار بگذراند و هیچ توفیقی در این شب ها نیافت ؛ چون دلی که پر از خودخواهی است جایی برای فروغ معنی باز نمی گذارد . در پایان فرمودند : آنچه مجاز به گفتن هستم بیش از این نیست .کوه های بلند و دریاهاست
در یکی از این چهل سحر پرسیدم : عشق چیست ؟ فرمودند : تعاریف مختلفی اعم از عامیانه تا عالمانه از عشق شده ولی به نظر من نباید خود را دچار پیچیدگی های معانی کرد . محبت بی اختیار و بی دلیل را عشق گویند . لذا بهتر است آدمیان ابتدا در دوستی و شفقت به خلق الله بکوشند و اگر توانایی در خود یافتند پا در میدان دوستی بی اختیار نهند و نامش را عشق بگذارند . عشق هم نوعی پیوند است که عبارت می باشد از پیوند یافتن ذره ای به انوار الهی و به قول حضرت آقا ( منظور حضرت آقای صالحعلیشاه قدس سره است ) مانند پیوند و اتصال لامپ به مولد برق است . عرض کردم : زیبایی چیست ؟ فرمودند : همانطور که گفتم بعضی امور مثل عشق در عالم وجود دارد که تعریف ندارد و فقط انسان می فهمد که متوجه و مجذوب آن گشته ، از جمله این امور زیبایی است که خلاق عشق می باشد .
در سحرگاهی که ضعف و خستگی در خود حس می کردم ، عرض کردم : دیدار چگونه است و دولت دیدار یار در چه حال و مقامی فراهم می آید ؟ فرمودند : یکی از جمعه هایی که همراه مسافرین شهرهای مختلف در حضور والد و پیر بزرگوارم حضرت آقای صالحعلیشاه ( طاب ثراه ) بودم ، یکی از فقرای کهنسال کرمانی با لهجه شیرین کرمانی آمیخته با تاثر عرض کرد : سال ها ست مشرف به فقر شده ام ولی هنوز چشم دلم به نور دیداری روشن نشده است . حضرت ایشان بی درنگ و کوتاه فرمودند : آئینه دل را تکان ندهید تا پیدا شود . فقیر عرض کردم : آیا می شود توضیح بیشتری عنایت فرمائید ؟ ایشان فرمودند :
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی
وقت سحری آید یا نیمه شبی باشد
ولی بر در دل نشستن و پرده برگرفتن امری است که فهم و عمل به آن نیازمند همان حالتی است که سلطان جلال الدین محمد مولوی درباره اش می فرماید : حالت ده و حالت ده . ناگفته نماند که شیوه های رفتار ایشان در آن سحرها بسیار متنوع بود مثلا یکی از آنها به صورتی بود که هرچه فقیر درباره درمان یا هدایت معارضین و منافقین پرسیدم ، با زمزمه ای زیر لب که سخت شنیده می شد و یک جهان راز بر دل بیننده فرو می ریخت ، می فرمودند : « خاموشی » .وقت سحری آید یا نیمه شبی باشد
در خاتمه باید خطاب به برادران بگویم وقتی که نظام فکری انسان دچار تشتت می شود ، بیماری های مختلفی بروز می کند که از خودپرستی های شوم آبخور است و اولین نتیجه تشویش آفرینی آن این است که کافر همه را به کیش خود می پندارد و بی اختیار سعی می کند افسار دکانداری خود را به هر گردنی بیندازد و اگر سری به کمند نیفتاد ، دشنه ناساز و انتقاد و تهدید می کشد ؛ غافل از اینکه رهروان حقیقت هرگز ترسی به دل راه نمی دهند ، بخصوص پیروان قرآن مجید و ولایت ائمه اثناعشر ( علیهم السلام ) که با هزار چراغ در دست و دل ، از هیچ تاریکی ای هراس ندارند .
واضح است که هر کالایی ، خود معرف خویش در بازار روزگار است و یاد خاطرات سحرهای فقیر در حضور حضرت پیرم مستنیر از نور گوهرهای موجود در گنج بی پایان سینه آن بزرگوار است که حاصل کمند کشش فیوضات الهی و گداخته شده در ریاضت ها و کوشش بلاانقطاع شخصی حضرتش و بهره برداری از خرمن های انبوه معنوی والد بزرگوار تا جد شهیدشان حضرت سلطانعلیشاه ( طاب ثراهم ) بوده است . به همین دلیل عالمی به تمام و کمال عامل بودند . همانطور که در علوم دینی و فقهی به تصدیق آیات عظامی چون مرحوم حضرت آیت الله العظمی خوئی ( طاب ثراه ) به کمال رسیده بودند ، با شوقی وافر در انجام واجب و مستحب یکسان می کوشیدند و تا لحظه ترک دار فانی در هیچ فریضه ای حتی دائم الوضو بودن کوتاهی نکردند . در مهر و عاطفه چنان جهان هستی را آئینه حق می دیدند که به تحقیق در مقام قضاوت فرقی میان این فقیر و دیگر مردمان نمی نهادند .
نگارنده تمنائی از برادران ایمانی و خوانندگاه چهل سحر ندارم جز اینکه هر نکته ای که بر دل نازنین شان نشست به کار بندند ، زیرا هر فیضی که نصیبشان شود ، روان مقدس آن بزرگوار را نیز شاد کرده اند . در پایان این مقال هم بدین یادآوری خرسندم که انشاءالله پیروان فقر در سلسله نعمت اللهی سلطانعلیشاهی با نور ذکر دوام و فکر مدام راه خود را برای همیشه روشن و خود و خانواده خود را در مسیر گردبادهای تند روزگار محفوظ دارند و مانع بروز هرگونه دوگانگی در دل خویش گردند . از هرگونه خامی و ساده دلی که ایشان را از کسب فیض برکات فقر بازمی دارد بپرهیزند و آنچنان پیوسته رهرو راه محبت و از خودگذشتگی شوند که اعمال نیکشان باعث شود پیوسته الطاف بیکران الهی شامل حالشان باشد و در هر دو سرا ، دعای خیر و طلب رحمت همگان توشه راهشان گردد . و السلام علی من اتبع الهدی .
پاورقی :
۱. بخش اول کتاب۲. کتاب خورشید تابنده
منبع :
خورشید تابنده / حاج علی تابنده محبوبعلیشاه .-- ویرایش ۲ .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۷۷ / صص ۷۶۹ - ۷۷۷برچسبها: عرفان ، تصوف
<< Home