عرفان ، تصوف : برخی کلمات بزرگان سلسله (۳) / جناب صالحعلیشاه
نوشته آقای حاج ابراهیم کیمند
۱. در بیان مطلبی چنین فرمودند : « اگر گوسفندی از رمه جدا افتد ، چوپان با صدا او را به گله می خواند . اگر بازنگشت ، با پرتاب چوبدستی و سنگ سعی می کند او را بازگرداند . سپس او را دنبال می کند و در پی او می دود ، اگر کوشش او بی فایده ماند و به جایی نرسید و بازنگشت ، چوپان برای خاطر گوسفندی گله را در کوه و بیابان بدون نگهبان رها نمی کند و به خود وانمی گذارد . »
سپس از ارتداد به ندرت بعض مشایخ و اصحاب پیامبران و علو روحی و علت گمراهی و چگونگی ارتداد و سعی اولیا و دعوت انبیا سخن فرمودند .
۲. گویا حضورشان راجع به اجازه صحبتی شده بود ، فرمایشاتی فرمودند که مفهومش این بود : « به هر کس هر اجازه ای داده می شود یا قبلا گیرنده اجازه آماده گردیده و یا موقع صدور اجازه به او عطا می گردد . » به نظر نویسنده می آید گفته مولوی :
داد حق را قابلیت شرط نیست
بلکه شرط قابلیت داد اوست
۳. برای مراوده با اهل حق و سلاسل دیگر عریضه نگار شدم ، مرقوم فرمودند : « در کلیسا هم بروید ، آب بپاشید و دو رکعت نماز بگزارید . »بلکه شرط قابلیت داد اوست
۴. وقتی در حضورشان شخصی به شعر معروف سعدی استناد و تکرار می کرد :
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
ایشان فرمودند : « تو نیکی می کن و در دجله انداز » همین .
می بینیم که به این سادگی و یکبار تکرار نیم بیت شعر در مقابل آن تکرارها در روح شنونده چه طوفانی برای توجه به کیفیت نیکی ایجاد می کند که شاید با سال ها مطالعه و تعلیم و تعلم میسر نگردد که نیکی را نباید به منظور پاداش انجام داد و فرمودند : « فرق است بین او را خواستن و یا چیزی از او خواستن . »
۵. در مجلس ، ارکان نماز را ذکر می فرمودند ، درباره سجده فرمودند : « نهایت خضوع و خشوع و خود را با خاک یکسان دیدن است . »
۶. در زمستان ۱۳۳۷ که در منزل مرحوم سید علی آقا روح الامین تشریف داشتند ، شبی مرحوم صبحی که در رادیو برنامه داشت و همیشه با بچه ها صحبت می نمود ، شرفیاب و لحظاتی اظهار فضل می کرد . حضرتش خیلی آهسته که فقط اشخاص نزدیک شنیدند ، فرمودند : شما را بچه ها خوب می شناسند .عرض کرد : چه خوب است بزرگان نیز بشناسند . فرمودند : « گرد نمد را با چوب می تکانند . » (۱) مجددا عرض کرد : چه مانعی دارد با لطف چنین کاری کنند ، فرمود : « آن وقت لطفی نخواهد داشت . »
۷. یک سفر قبل از شرفیابی به بیدخت به مشهد مشرف شده ، چند روزی متوقف بودم . تصمیم داشتم در مراجعت دیگر به زیارت مشهد نروم . موقع خداحافظی فرمودند : « شما برای زیارت به مشهد بروید . » روی نادانی و بی ادبی عرض کردم : « مشهد به چه کار بروم ؟ » فرمودند : « زیارت خاک هزارساله ای که محضر خدا بوده . »
نوشته آقای محمد حسن پژویان
۱. به یاد دارم با جمعی از برادران در خدمت قطب العارفین حضرت آقای صالحعلیشاه به باغ صالح آباد رفته بودیم . در باغ شاخه درختی را که باغبان بریده بود ، جلب توجه حضرتش را نمود . نزدیک رفته شاخه را برداشتند و با دقت به آن نگریستند و باغبان را به اسم خواندند . چون حضور نداشت چند نفر به اطراف باغ رفته او را حاضر نمودند .
باغبان که خود می دانست مرتکب چه گناهی گردیده است ، قبل از اینکه حضرتش سخنی بفرمایند ، زبان به عذرخواهی گشود و طلب عفو و بخشش نمود که اشتباها این شاخه را که پیوند خورده ، بریده است . سپس جنابش فرمودند : « قطع یک شاخه درخت موجب این گونه استیضاح و پرسش نیست ، لیکن زحمتی کشیده شده و به این شاخه پیوند زده شده تا ثمر آن بهتر و میوه آن مرغوبتر و مفیدتر گردد و انسان می خواهد شاهد نتیجه زحمت خود باشد که متاسفانه اکنون به هدر رفته است . » سپس راجع به بیعت که پیوند ولایت است و به شجره طیبه و شجره ملکوتیه و شجره زیتونیه و الهیه و ولویه تعبیر شده است ، فرمودند : « همانگونه که پیوند ، میوه و ثمره تلخ و نامرغوب درخت را شیرین و مرغوب می نماید ، بیعت هم که پیوند ولایت است به انسان زده می شود تا ثمره تلخ وجود را شیرین و خوی بهیمیه را به ملکات و حسنات فاضله و روح ملکوتیه تبدیل نماید و سیئات را به حسنات مبدل گرداند و این اتصال و پیوند [،] انسان را درگرفته به نور ولایت و متصف به اوصاف اولیای ربانی و اخلاق و رفتار و ملکات انسانی خواهد نمود و سعی بر این است که این پیوند نخشکد و نتیجه نیکو که معرفت و شناخت و ایمان است ، حاصل گردد . »
۲. روزی از قبله و جهت قبله چنین می فرمودند : « جهت قبله به وسیله قبله نما تعیین و مشخص می گردد تا نمازگزاران از راه دور بدان جهت توجه نموده و نماز به جای آورند . حال اگر نمازگزاری نزدیک و نزدیک تر شده و در خانه خدا قرار گیرد از چهار طرف می تواند نماز به جای آورد . و اگر نمازگزاری در داخل خانه قرار گیرد ، جهت از میان برداشته می شود و به هر طرف و به هر سو توجه کند خانه خدا خواهد بود ، چون ماهی در آب . و نظر غائی در نماز این است که فاصله ها از میان برداشته شود و از برون خانه به درون خانه و از خانه به صاحب خانه توجه گردد به امید آنکه حضور حاصل آید و دل ، خانه خدا گردد و نماز که معراج مومن است تحقق پذیرد . » و می فرمودند : « انبیا و اولیا و اوصیا همه چیز را اگر بخواهند می دانند ، مثلا اگر به جهتی از جهات توجه نمایند ، مسیر دید خود را تا آنجا که بخواهند خواهند دید و آنچه بخواهند خواهند دانست . »
نوشته آقای حاج عبدالرحمن جواهریان
۱. یکبار که در مجلس فقری جلوس فرموده بودند ، یکی از فقرا یک رباعی خواند به این عبارت :
مردان خدا میل به هستی نکنند
خودبینی و خویشتن پرستی نکنند
آنجا که مقربان حق می - نوشند
خم خانه تهی کنند و مستی نکنند
یک مرتبه حضرت آقا فرمودند : « خم خانه تهی شدنی نیست ، خم خانه هیچ وقت تهی نمی شود . » فقرای مجلس همه منقلب شده ، از بیانات ایشان مسرور گشتند .خودبینی و خویشتن پرستی نکنند
آنجا که مقربان حق می - نوشند
خم خانه تهی کنند و مستی نکنند
۲. یک سفر که به بیدخت مشرف شده بودم ، روزی حضرت ایشان در صحن کوثر جلوس کرده و تفسیر می فرمودند . در بین فرمایشاتشان صحبت مولانا شد . یکمرتبه بنده در فکرم آمد که قربان چطور شده مشایخی مثل مولوی این همه کتاب و مطلب معنوی می نویسند ، ولی از اقطاب اغلب این جور چیزها دیده نشده است . بعد از اینکه این فکر برای بنده آمد ، بلافاصله ایشان فرمودند : « مشایخ حکم ظرفی را دارند که اگر زیادتر از ظرفیتش شود ، سرازیر شود ، اما بزرگان حکم دریا دارند که هرچه در او ریخته شود ، دیده نمی شود . »
نوشته آقای حبیب الله پاک گوهر
۱. زمانی این فکر دست داد که اگر به بزرگان از دور سلام کنیم آیا آنها می شوند ؟
پس از مدتی در بیدخت حضور ایشان مشرف شدم مطلب فوق به خاطرم گذشت . ایشان فرمودند : « کسی که سلام می کند جواب داده می شود ، منتهی گوش شنوایی می خواهد که بشنود . »
۲. زمانی این مطلب فکر مرا به خود مشغول می داشت که « الله اکبر » اگر به این معنی باشد که خداوند از هرچه که ما تصور کنیم بزرگتر است ، در حقیقت برای خداوند نغوذ بالله محدودیت قائل شده ایم زیرا تصورات ما هرقدر هم بزرگ باشد چون محاط ، محیط را نمی تواند درک کند در مقابل عظمت خداوندی باز بسیار کوچک و محدود خواهد بود .
ایشان ضمن تفسیر و فرمایشات شب جمعه خود در جواب فکر من فرمودند : « اکبر ، صفت مشبهه هم هست . »
۳. روزی در حسینیه امیرسلیمانی مجلس فقری با حضور ایشان تشکیل شده بود . بعد از نماز جماعت که مومنین زیادی جمع بودند ، به فکر من رسید مثل اینکه در اخبار رسیده است اگر تعداد مومنین به ۳۱۳ نفر برسد امام زمان عجل الله تعالی فرجه ظهور می فرماید ، چطور ؟! یعنی ، بین این همه مومنین ۳۱۳ نفر مومن خالص و واقعی پیدا نمی شود که حضرت ظهور فرماید . یکمرتبه ایشان از همان محلی که جلوس فرموده بودند و من در تختگاه بالا روبروی در ورودی ایستاده بودم ، جواب فرمودند : « هنوز تعداد آنها به ۱۳ نفر هم نرسیده است ! »
۴. زمانی از شهرستان نامه ای حضورشان تقدیم و سوالاتی عرضه داشته بودم . منتهی قبل از اینکه جواب به دستم برسد موفق به مسافرت به بیدخت و زیارت ایشان شدم . بعد از ظهر آن روز که به صحن کوثر برای تفسیر قرآن تشریف آوردند ، ضمن فرمایشات خود فرمودند : « مومن اگر سحرها بیدار [ و مشغول عبادت ] باشد آنچه را که باید بفهمد ، می فهمد و احتیاج به نامه سیاه کردن ندارد » !
۵. وقتی به خاطرم گذشت که در زیارتنامه ها بزرگان را با لفظ مفرد خطاب می کنیم ، مثلا می گوییم : « السلام علیک یا ابا عبدالله » در صورتی که در زبان فارسی برای احترام لفظ جمع می آوریم . اگر ، برای بزرگان لفظ جمع را برای احترام بیشتر بیاوریم ، اشکال دارد ؟
ایشان که گویی فکر مرا خوانده بودند ، در جواب فرمودند : خیر ، خداوند هم پیغمبر (ص) را در قرآن کریم به لفظ جمع خطاب کرده و فرموده : « یا ایها الرسل . »
۶. در مجلس شب جمعه ای در بیدخت ضمن تفسیر در اهمیت و عظمت دین اسلام و برتری آن نسبت به ادیان دیگر فرمودند : « در زمان حضرت موسی ، علیه السلام ، که زنا زیاد بود ، حضرت فرمود : زنا نکنید . ولی حضرت عیسی ، علیه السلام ، فرمود : نگاه زنا نکنید ، و پیغمبر ما حضرت محمد ، صلی الله علیه و آله ، فرمود : فکر زنا نکنید . »
نوشته آقای سید علی ساکت
۱. پس از سه سال ، عریضه ای جهت گشایش امور صوری و معنوی به بیدخت حضورشان عرضه داشتم . جواب را به این مضمون مرقوم فرموده بودند : « حال دعا و خواست از راه دل و توسل به بزرگان دین است . »
۲. در سال ۱۳۱۷ شمسی با اینکه متکفل عائله بودم ، جهت انجام خدمت سربازی اعزام به اهواز شدم . پس از هشت ماه بنابر این بود که منتقل به امنیه شده در آنجا بقیه خدمت را سپری کنم . نامه ای به این عبارت معروض داشتم : « توجهی بفرمایید این مدت خدمت در محلی باشد که دسترسی به زیارت فقرا میسر باشد . » در جواب موقوم فرمودند : « در هرجا و هرکار می توان به یاد خدا بود و خدمت بندگان او نمود . »
۳. از فرمایشات گوهربار ایشان شرحی بود که از آیه مبارکه « رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر » (۲) فرمودند ، به اینکه به آنچه از حق نازل شده و می شود ، همواره فقیر و ناداریم ، در زمان گذشته و آینده و حال .
۴. روزی در بیدخت در سراچه اتاق خلوتی حضرتشان با چند نفر از محترمین غیرفقیر بودند . نمی دانم چطور این حقیر هم شرف حضور داشتم ؛ به بنده فرمودند : از کتاب « کلیات شمس » بخوانید . حسب الامر بنده شروع کردم . ایشان اشعاری که خوانده می شد تفسیر می کردند ، در ضمن تفسیر فرمودند : « همه اشعار مثنوی مولانا و دیوان شمس هریک مشیر است و دلالت دارد بر یکی از آیات قرآن و یا یکی از احادیث صحیحه و روایات معتبره . »
نوشته آقای مهدی سنبل کار ( عرشی )
یکی از خاطراتی که هرگز فراموش نخواهم کرد و باعث خوشحالی و اطمینان گردید ، روزی بود که در خدمت مولای بزرگوارم حضرت آقای حاج شیخ محمد حسن صالحعلیشاه قدس الله سره العزیز نشسته بودم . یکی از برادران فقری از آقای حاج شیخ عباسعلی کیوان سخن به میان آورد و کلامی ناروا گفت . آنحضرت ضمن اینکه ناراحت شدند ، فرمودند : « ایشان دیگر شیخ نیست ، ولی فقیر که هست ، او را دعا کنید . خداوند قبل از اینکه ایمان فقیر به خطر بیفتد او را از دنیا می برد . »
من از آن روز اطمینان کامل حاصل نمودم که آن کسی که مورد عنایت خداوند متعال قرار می گیرد و توسط شیخ ماذون دستگیری می شود و نور ولایت که حقیقت قرآن و صورت ملکوتی انسان کامل است و توسط فرشتگان و روح نازل شده ، به دل او پیوند می خورد ، شب قدر را که از هزار ماه ( ۸۳ سال و ۴ ماه ) عبادت بهتر است ، درک کرده و ایمان به او به اذن پروردگارش تا طلوع صبح که آخر عمر و صبح روز قیامتش شروع می شود ، از هر امری به سلامت خواهد ماند . ولی ناگفته نماند که آنحضرت درباره خطاکاران و گنهکاران فرمودند : « درست است که خداوند متعال از راه فضل و ستارالعیوبی مومن گنهکار را می بخشد ولی اگر یکی از خدمه سلطان خیانت و دزدی کرد و مورد عفو سلطان قرار گرفت ، هرگز کلید خزانه را به او نخواهد سپرد . »
نوشته آقای رحیم توجه
روزی در مجلس فقری ، شخصی ضمن خواندن مناجاتی ، رباعی ذیل را خواند :
گفتی که تو را عذاب خواهم فرمود
من در عجبم که در کجا خواهد بود
آنجا که تویی عذاب نبود آنجا
آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود
بلافاصله ایشان فرمودند : « آنجا که تویی . »من در عجبم که در کجا خواهد بود
آنجا که تویی عذاب نبود آنجا
آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود
نوشته آقای عباس صالحیار
۱. روزی درویشی پیرمرد اهل کاشان خدمتشان رسید . فرمودند : شغل شما چیست ؟ در جواب عرض کرد : کفاش هستم و درآمد سرشاری ندارم . فرمودند : « درآمد سرشار کم خرج بودن است . »
۲. روزی درباره نظریه داروین که عقیده داشته انسان از نسل میمون است ، می فرمودند : « داروین جد اعلای خودش را درنظر داشته است ! »
۳. حضرت ایشان همواره به فقرا می فرمودند که در ذکر و یاد خدا کوشش و اهتمام داشته باشند و می فرمودند : « اگر نمایش و ظهوری پیدا شود ، اگر در دل بریزد ، انقلاب برای فقیر پیدا نمی شود ، در غیر این صورت انقلاب پیدا خواهد شد . «
۴. راجع به تریاک و تریاکی که شدیدا منع فرموده اند و حرام شمرده شده ، می فرمودند : « ضرب المثلی هست که مردم می گویند : آدم تریاکی هیچگاه پیر نمی شود ، شب ها دزد به خانه اش نمی رود و سگ از او می ترسد و فرار می کند . به دلیل اینکه اولا : تریاکی پیر نشده ، می میرد . ثانیا : چون غالبا سرفه می کند و خواب درستی ندارد دزد به خانه او نمی رود . ثالثا : چون به علت کمردرد و سایر دردهای ناشی از تریاک همیشه چوب یا عصا در دست دارد لذا سگ از او فرار می کند .
۵. در مورد نمازها می فرمودند : « نماز مغرب و نماز عشا و نماز صبح چون در تاریکی بجا آورده می شود باید شخص بلند بخواند و در تاریکی فریاد بزند و نماز ظهر و عصر چون در روشنایی خوانده می شود ، باید آهسته بخواند . »
۶. درباره ادخال [ به کسر الف ] سرور در قلب مومن که چقدر اجر و خیر دارد ، می فرمودند : « ادخال سرور در قلب مومن این نیست که با سخن ها و حرف های خنده دار یا حرکات عجیب ، مومنی را بخندانید ، بلکه عبارت از این است که کاری کنید که قلب مومن از شما راضی و خشنود گردد . »
۷. کرارا می فرمودند : « وقتی انسان نزد پادشاه مقتدر و کریمی می رود نباید درخواست او از این قبیل باشد که پادشاها امر کن پاره کفشم را بدوزند یا دستور بفرما خرم را نعل کنند بلکه باید درخواست او باارزش باشد . »
۸. روزی در تفسیر آیه الکرسی می فرمودند : « کرسی به معنی تخت است که روی آن می نشینند ، ولی ، ما ایرانی ها خیلی چیزها را وارونه کرده ایم من جمله کرسی را وارونه کرده زیر آن می نشینیم . »
۹. ایشان در طبابت بسیار حاذق بودند و بسیاری از بیماران را با داروهای بسیار ساده گیاهی معالجه می کردند . غالبا می فرمودند : « بهترین دارو برای شستن و سالم ماندن دندان ها نمک ساییده با زغال چوب بید است که دندان ها را تمیز و سفید و سالم نگاه می دارد . »
۱۰. راجع به خلفای سه گانه بسیار تاکید داشتند و می فرمودند : « ما اهل تشیع باید نسبت به آنها کاملا احترام کنیم و هیچگاه چیزی نگوییم که باعث رنجش برادران اهل سنت بشود . »
۱۱. می فرمودند : « کلمه لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار اسلحه بزرگی است ( برای مومن ) . » و درباره زمان حضرت شاه علیرضا دکنی می فرمودند : « یک روز یکی از راجه های هند که با ایشان دشمن بود لشکری مسلح فرستاد که خانقاه ایشان را خراب و خود حضرت را از بین ببرند . شاه علیرضا دکنی به درویشان فرمود : نیازی به دخالت شما نیست . و خود آنحضرت تنها بیرون آمد و فقط یک چوبدستی یا چیزی شبیه آن در دست داشت و ذکر لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار را می خواند و به طرف لشکر حمله ور بود ، آنوقت آن لشکر انبوه دچار ترس و هراس شدند و پا به گریز نهاده ، فرار کردند . »
۱۲. از جمله داستان هایی که جنبه عرفانی و اخلاقی داشت و ایشان نقل می کردند ، داستان های ذیل است که مضمون آنها را عرض می کنم :
الف- روزی حضرت عیسی (ع) با حواریون می گذشتند ، دیدند عروس و دامادی به حجله می روند . حضرت عیسی (ع) گفت : این دو نفر اکنون به حجله عروسی می روند ولی فردا صبح جنازه هر دو را از حجله بیرون خواهند آورد . همراهان البته ناراحت شدند و صبح که آمدند دیدند اتفاقی نیفتاده و هر دو سالم هستند . به حضرت عیسی (ع) خبر دادند . حضرت عیسی فرمود : اتاق حجله آنها را جستجو کنید . جستجو کردند دیدند زیر تخت آنها مار خطرناکی خوابیده است و خطری بود که گویا رفع شده است . پرسیدند : شما دیشب چه کردید ؟ عروس و داماد گفتند : وقتی برای ما شام مفصل آوردند ، فقیر بینوایی به در خانه آمد و گفت : باعائله ام همه گرسنه هستیم ، ما غذای خود را به او دادیم . خیلی شاد شد و دعا کرد . حضرت عیسی فرمود : علت رفع شدن بلا همین بوده است ( که معروف است صدقه رفع بلا می کند ) .
ب- درباره سلطان محمود و ایاز می فرمودند که ایاز وقتی می خواست نزد سلطان برود ، مردم نامه ها و حوائج خود را که به شاه نوشته بودند به ایاز می دادند که به حضور ببرد و جواب بیاورد . ایاز نامه ها را می گرفت و نزد سلطان که می رسید از شدت عشق بیهوش می شد و می افتاد . در آن حال سلطان نامه ها را از جیب او بیرون آورده یکایک را جواب می داد و باز در جیب او می گذاشت . ایاز که برمی گشت مردم نامه ها و جواب آن را مطالبه می کردند . ایاز می گفت : من معذورم ، نتوانستم نامه ها را به شاه بدهم ولی وقتی نامه ها را بیرون می آورد می دیدند که همه را شاه رسیدگی کرده و جواب داده است . مقصود حضرت ایشان این بود که فقرا باید نظرشان فقط به خدا باشد آنوقت خداوند سایر گرفتاری ها را هم چاره می فرماید .
ج- درباره داستان شیرین و فرهاد ، می فرمودند : فرهاد که عاشق شیرین بود ، نقش او را در اطراف کوه و محل خود در هر طرف کشیده بود که مانند آئینه تمام نما و کامل بود . شیرین روزی اتفاقا نزد او آمد نقش ها را دید که کوچکترین اشتباهی ندارد . به فرهاد گفت : تو با اینکه مرا یک مرتبه دیده ای بکلی مرا رسوا کردی . فرهاد جواب داد : بلی تو را یک مرتبه دیدم ولی آن یک مرتبه تو را در دل دیده ام .
د- در مورد داستان لیلی و مجنون ، می فرمودند : مجنون که از عشق لیلی سر به بیابان گذارده و در صحرا زندگی می کرد ، روزی لیلی را نزد او بردند که شاید حال جنون او بهبود یابد . نزد او که رسیدند سرش روی زانویش بود . او را صدا زدند که برخیز لیلای تو آمده است . او اصلا سرش را بلند نکرد و جواب داد : لیلای من همیشه با من است .
ه- راجع به دوران حضرت شاه نعمت الله ولی ، داستانی به این مضمون می فرمودند : روزی درویشی به خدمت ایشان آمد و چون آن دستگاه باشکوه و جلال و شاهانه ایشان را دید به حضرت اعتراض کرد و گفت : این دارایی و تجمل برخلاف درویشی است و شما با این زندگی شاهانه چگونه ادعای درویشی می کنید ؟ حضرت فرمود : تو می گویی درویشی چگونه است ؟ گفت من می گویم درویشی آن است که همه اینها را باید رها کرد و دنبال خدا و حقیقت رفت . شاه نعمت الله فرمود : من حاضرم که برویم به دنبال خدا و حقیقت . و بعد حضرت با همان لباس تنها و با دست خالی بدون اینکه چیزی همراه خود بردارد ، به اتفاق آن درویش به راه افتادند . قدری که رفتند ، ناگهان آن درویش به حضرت گفت : من یک بسته یا بقچه که لوازم و مایحتاجی در آن داشتم در فلان جا گذارده و فراموش کرده ام ، شما اینجا زیر این درخت تشریف داشته باشید تا من به شهر برگردم و آن را بیاورم که از بین نرود و راه افتاد که به شهر برگردد . حضرت شاه نعمت الله او را صدا زده ، فرمود : بیا تا چیزی به تو بگویم و بعد برو . حضرت به او فرمود : ما از آن دستگاه پرشکوه و جلال و آن همه ثروت و دارایی گذشتیم و همانطور رها کردیم و همراه تو آمدیم ولی تو از یک بسته و بقچه ناقابل نگذشتی و دنبال آن برمی گردی . پس درویشی این نیست که تو داری ، درویشی این است که ما داریم و به تو نشان دادیم .
پاورقی :
۱. مولوی در مثنوی ، دفتر سوم ، می فرماید :بر نمد چوبی اگر آن مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد
۲. سوره قصص ، آیه ۲۴ : پروردگارا من به آنچه از خیر بر من فرو فرستی محتاجم .
منبع :
یادنامه صالح / گردآوری و تدوین هیات تحریریه کتابخانه صالح .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۰ / ص ۵۴۳ - ۵۵۴برچسبها: عرفان ، تصوف
<< Home