عارفان - اقطاب : سعادتعلیشاه اصفهانی ، محمد کاظم ، - ۱۲۹۳ ق
مقدمه (۱)
آنجناب متولد اصفهان و در اوایل جوانی به تجارت اشتغال داشت و خدمت جناب حاج میرزا زین العابدین شیروانی مستعلیشاه قدم به وادی سلوک نهاد و در چند سفر ملازم ایشان بود . و پس از رحلت ایشان با جانشین آنجناب حاج زین العابدین رحمتعلیشاه شیرازی تجدید عهد نموده و پس از مدتی سلوک الی الله و مجاهدت با نفس در سال ۱۲۷۶ هجری از طرف ایشان با لقب « درویش سعادتعلیشاه » به جانشینی ماذون شد .
ولی پس از آنکه جناب رحمتعلیشاه ، جناب سعادتعلیشاه را کتبا به جانشینی منصوب کردند ، چون آنجناب به علوم دینی رایج زمان خود آشنایی کامل نداشتند ، بعضی که کمال معنوی را در فضل ظاهری می پنداشتند ، بر ایشان حسد ورزیده ، هم در زمان حیات جناب رحمتعلیشاه و هم پس از ایشان اسباب مخالفت را فراهم نمودند . گروهی با کمک یکی از فرزندان جناب رحمتعلیشاه ، آقا میرزا محمد حسین ، فرمانی برای عم ایشان جناب حاج آقا محمد که بعدا معروف به منورعلیشاه شد و از علما بود ، نوشتند و مشار الیه را با اینکه ظاهرا ابتدا مدعی نبود ، به عنوان جانشین معرفی کردند . در حالی که در امر طریقت و درویشی داشتن علم و سواد ظاهری و کثرت تالیفات یا فعالیت های فرهنگی ملاک حقانیت نیست ؛ چنانکه جانشین جناب سعادتعلیشاه ، جناب سلطانعلیشاه ، جدا از مقام عرفانی ، از علمای بزرگ زمان خود بود و این امر خللی در ارادت وی [ به جناب سعادتعلیشاه ] وارد نکرد و در تاریخ عرفان نمونه هایی از این قبیل فراوان به چشم می خورد . ارادت مرحوم مظفرعلیشاه به مرحوم مشتاقعلیشاه ، ارادت مولانا به شمس از این قبیل است و بالاخره اینکه استاد همه عارفان مسلمان خاتم انبیا محمد مصطفی (ص) امی و درس ناخوانده بود ولی « به غمزه مساله آموز صد مدرس شد » .
بعضی دیگر از مخالفین نیز گفتند که اجازه نامه جناب سعادتعلیشاه صریح و صحیح و بی چون و چرا است و کسی فرمانی به این اعتبار و صحت از جانب جناب رحمتعلیشاه ندارد ؛ ولی به نظر ایشان ملاک در امر جانشینی و هدایت ، نص و اجازه نامه نیست و با این قول اجتهاد در مقابل نص کردند . و به این ترتیب اسباب تفرقه را در طریقت علویه رضویه نعمت اللهیه فراهم آوردند و باعث پیدا شدن انشعاباتی در اصل سلسله علیه نعمت اللهیه که ام السلاسل فقر است گردیدند .
جناب سعادتعلیشاه به موجب همین اختلافات و همچنین عواملی از قبیل ایذاء عالم نمایان و ظاهربینان ، غالبا منزوی بودند و مریدان کمی داشتند و لذا فقط روزهای دوشنبه و جمعه را برای اجتماع فقری معین کرده و رفت و آمدی نداشتند ؛ ولی صحت درویشی به کثرت یا قلت مریدان نیست و ممکن است در اوقاتی به سبب وجود عواملی دوره رونق فقر باشد و در اوقاتی دیگر نباشد . اینها هیچکدام ملاک حقانیت راهنما نیست . به هر تقدیر دو نفر مدعیان ایشان حاج آقا محمد ، فقیه مشهور ، و صفیعلیشاه ، نویسنده و شاعر باذوق ، هر دو متنفذ بودند و به هر نوع به ایشان اتهام می زدند .
با این حال آنجناب از عارفان شهیر زمان خود بوده چنانکه در « المآثر و الآثار » (۲) و سپس به نقل از آن کتاب در « طرائق الحقائق » با این عبارات از ایشان یاد می شود : « طاووس العرفا اصفهانی ، نامش حاج میرزا محمد کاظم از جمله معاریف عرفا و مرشدین طالبان طریقت بود . در سلسله نعمت اللهیه زمانی دراز دستگیری ها و سرسپردگی ها همه به اعتبار و اختیار او به وقوع می رسید . شهرت این شخص در تمام ایران منبسط است . رحلتش در دارالخلافه اتفاق افتاده . » (۳) و چنانکه در جملات مذکور می بینیم به لقب « طاووس العرفا » در میان عموم مشهور بوده است . (۴) در « طرائق الحقائق » که مولفش معاصر و مقارن ایشان بوده است ، در وجه تسمیه این لقب می نویسد : « چون در جوانی خوش لباس و نیکوسیما بود و در مجالس فقرا قیام به انجام مقاصد و مرام آنها داشته ، مرحوم شاهنشاه غازی محمدشاه ثانی به ایشان لقب طاووس العرفا مرحمت فرمود . » (۵)
اما با اینکه به دلیل همین حسن شهرت در اغلب کتاب های تاریخی آن روزگار یا کتاب های مربوط به تاریخ تصوف ، به مناسبت ذکری از ایشان نیز شده ، متاسفانه به دلیل عدم حضور اجتماعی مطالب زیادی درباره شان نقل نشده است . مفصل ترین و مستندترین مطلبی که درباره مرحوم سعادتعلیشاه اصفهانی برجای مانده به قلم یکی از منسوبین ایشان ( خواهرزاده همسرشان ) به نام آقا عبدالغفار اصفهانی است ( متوفی به سال ۱۳۱۳ قمری در بیدخت ) که درویشی وارسته و از ارادتمندان خالص ایشان و سال ها در خدمتشان بوده است . این رساله با نام « سعادتیه » - همراه با مقدمه ای در شرح انشعابات سلسله نعمت اللهی و بخشی از کتاب « سلطان فلک سعادت » تالیف جناب نورعلیشاه ثانی که مناسبت موضوعی نیز دارد - منتشر شده است . شرح حال دیگری از ایشان در کتاب « نابغه علم و عرفان » ، تالیف جناب حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه ، در ضمن شرح احوال جناب سلطانعلیشاه مندرج است که در عین حال مستند به رساله « سعادتیه » نیز می باشد .
آنچه در پی می آید از کتاب « نابغه علم و عرفان » (۶) نقل گردیده و البته در پاورقی ، برخی مطالب و موارد ارجاعی در کتاب توضیح داده شده است .
سعادتعلیشاه اصفهانی
نام آنجناب حاج آقا محمد کاظم و معروف به شیخ زین الدین بود ؛ زیرا جدش شیخ زین الدین اصفهانی و بطوری که در طرائق (۷) مذکور است دارای دو جنبه شریعت و طریقت بوده و فرزندان او دو رشته شدند : رشته پسری اول ایشان آقا محمد شیخ زین الدین که از علمای بزرگ اوایل زمان قاجاریه بوده و رشته دختری اول مرحوم حاج محمد حسین ( حسینعلیشاه ) که از اقطاب سلسله نعمه اللهیه و جمع بین ظاهر و باطن داشته و بزرگترین شاگرد خالوی خود آقا محمد در فقاهت بوده و سپس خدمت نورعلیشاه اصفهانی رسیده است .
جناب حاج آقا محمد کاظم نیز از این طایفه بوده و در اصفهان متولد شده ، در اوایل جوانی به تجارت اشتغال داشت . خدمت جناب حاج میرزا زین العابدین شروانی [ شیروانی ] ( مستعلیشاه ) تلقین ذکر و فکر یافته و چندی به خدمت ایشان مشغول و در بعض سفرها ملازم بود . در سال ۱۲۵۳ قمری که جناب مستعلیشاه از عالم ناسوت گذشت و به ساحت عالم جبروت پرداخت و جناب حاج میرزا زین العابدین رحمتعلیشاه شیرازی را جانشین خود نمود ، ایشان خدمت آنجناب تجدید عهد نموده و مدت ها با نهایت صدق و ارادت در راه سلوک قدم زد و این راه پرخوف و خطر را پیموده و به کمال منظور نائل شد و در اواخر شوال سال ۱۲۷۱ هجری اجازه تلقین ذکر انفاسی و اوراد به طالبین خطه اصفهان به ایشان داده شد و در سال بعد مجددا اجازه تلقین ذکر حیات یافته و در سال ۱۲۷۶ هجری فرمان خلافت و جانشینی از طرف جناب رحمتعلیشاه برای ایشان صادر شده و « درویش سعادتعلیشاه » لقب یافت .
ولی چون آنجناب به ظاهر دارای اطلاعات علمی کاملی نبود و با علوم مرسومه زمان آشنایی زیادی نداشت ، بعض فقرا که خود را کامل تر می دانستند بر ایشان حسد برده و اقداماتی نموده ، فرمانی برای عم جناب رحمتعلیشاه ، حاج آقا محمد ، که از علمای ظاهر بوده نوشتند . ولی کسانی که خط آقای رحمتعلیشاه را می شناختند می دانستند که این فرمان را خود ایشان ننوشته اند ؛ بلکه حاج میرزا حسن صفی - که از مروجین اصلی این اختلاف بودند و بعدا از حاج آقا محمد نیز برگشته و خود ادعا نمودند - در بعض مراسلات خود که از طرف پیروانشان در مقدمه « دیوان غزلیات صفی » (۸) چاپ شده ، اشاره نموده که این فرمان را پس از رحلت جناب رحمتعلیشاه برای حاج آقا محمد آوردند و خود او هم مدعی نبوده که از دست خودشان گرفته است و این نامه برای شخص منصف بهترین دلیل بر حقانیت و صدق جناب سعادتعلیشاه می باشد .
میرزا محمد حسین فرزند آقای رحمتعلیشاه نیز که می گویند فرمان نامبرده به خط اوست ، بعدا پشیمان شده و خدمت جناب سعادتعلیشاه رسید (۹) و جناب حاج میرزا معصوم نایب الصدر فرزند دیگر ایشان تمام این وقایع و علت اختلافات را برای جمعی از جمله جناب آقای شیخ اسدالله ایزدگشسب (۱۰) که از مشایخ این سلسله می باشند نقل نموده است .
به هر حال ما در اینجا نمی خواهیم وارد شرح این اختلافات و رد اقوال مخالفین شویم و تنها فرمان جناب رحمتعلیشاه را کافی می دانیم چه : « لیس هذا اول قاروره کسرت فی الاسلام » (۱۱) . و همیشه از خدا می خواهیم که حال ما طوری باشد که همواره حق و حقیقت را طالب باشیم و اعراض و اغراض دنیویه موجب انحراف ما از مقصد نشود و در عین حال با پیروان مرحوم حاج آقا محمد و جانشینان ایشان و اتباع مرحوم حاج میرزا حسن [ صفیعلیشاه ] و اخلاف ایشان طبق وظیفه مذهبی کمال محبت را داریم و مایلیم همواره با یکدیگر مودت و موانست داشته باشیم ؛ چون اختلاف ظاهری بین مذاهب اسلامی برای جامعه مسلمین بسیار مضر است و اختلاف در مرام و عقیده ، مخالف مودت و معاشرت صوری نیست .
رحلت حاج میرزا زین العابدین رحمتعلیشاه و جانشینی حاج آقا محمد کاظم سعادتعلیشاه
جناب رحمتعلیشاه در شب یکشنبه هفدهم صفر سال ۱۲۷۸ هجری به رحمت واسعه الهیه پیوسته و سرای پرملال را بدرود نمود . روی سنگ قبر [ زیر مصرع ماده تاریخ ] ۱۲۷۷ نوشته شده ؛ لیکن نامه ای از آنجناب در دست است که به آقای سعادتعلیشاه مرقوم داشته و فقرای اصفهان را به پیروی ایشان امر نموده است ، تاریخ این نامه غره جمادی الاولی ۱۲۷۷ هجری می باشد و چون در روز و ماه رحلت اختلاف نیست و فقط در سال اختلاف است این نامه معلوم می کند رحلت آنجناب ۱۲۷۸ هجری بوده است . و نیز از این نامه معلوم می شود که زمزمه اختلافات در زمان حیات ایشان نیز بوده چه در آنجا این عبارت مرقوم گردیده که : « مسموع شد بعض نوشتجات از جناب فقیر فرستاده اند که مخالف فقر بوده است و این مباین رای فقیر بوده . اجمالا بدانید که فقیر ، من عندی شما را زحمت به امور نداده و تا مامور از مشایخ و بزرگان نبوده مزاحم نمی شدم و اگر کسی نوشته ای به اسم فقیر فرستاده خلاف خدا و رسول و ائمه هدی علیهم السلام بوده » تا آخر .
و چون جناب سعادتعلیشاه بر مسند ارشاد متمکن گردید به واسطه این اختلافات عده کمی از فقرای سابق با ایشان تجدید عهد نمودند . و چون حاج آقا محمد در مقابل ، مدعی جانشینی شدند و پس از چندی حاج میرزا حسن صفی [ صفیعلیشاه ] نیز در قبال هر دو ادعا نمود و جناب حاج آقا محمد کاظم سعادتعلیشاه مورد بدگویی مدعیان ارشاد واقع شد ، به علاوه علما و ظاهرنمایان نیز در اذیت و آزار آنجناب زیاد می کوشیدند از این رو ایشان غالبا منزوی بوده و فقط دوشنبه و جمعه را برای اجتماع معین نموده بود و در مدت دوره دعوت خود که نزدیک به شانزده سال طول کشید کسی را هم برای دستگیری تعیین ننموده و شیخ مجازی نداشت ؛ خود آنجناب نیز کسانی را که حقیقتا در طلب بوده و استحقاق تام پیدا می کردند دستگیری می نمود و از این رو عده فقرای آن زمان خیلی کم بوده ولی هریک از آنان مجسمه شوق و عشق و پر از آتش محبت دوست بودند و کراماتی هم از آنها بروز می کرد .
آنجناب در حدود سال ۱۲۸۱ هجری پس از مسافرت به خراسان به واسطه اذیت و آزار دشمنان در اصفهان مجبور به جلای وطن شده و در تهران اقامت گزید و در سال ۱۲۸۹ هجری از راه تفلیس و باکو و اسلامبول به مکه معظمه و مدینه طیبه مشرف شده و در ماه ربیع الاول ۱۲۹۰ هجری از راه جبل به نجف و کربلا مشرف شد و از آنجا به تهران مراجعت نمود . یکی از همراهان او در آن سفر حاج محمد رضا یزدی ساکن تهران و دیگر حاج محمد حسن اصفهانی معروف به خطیب باشی بوده .
آنجناب در حدود سال ۱۲۸۰ هجری مسافرتی به خراسان نمود و صید مقصود را که عبارت از جناب حاج ملا سلطانمحمد [ سلطانعلیشاه ] بود به دست آورد و تربیت و تکمیل نمود و جانشین خود قرار داد و پس از آن خود کمتر دستگیری می نمود و به گناباد حواله می کرد ایشان نیز خلاف ادب دانسته به حضور آنجناب راهنمایی می نمود .
رحلت جناب سعادتعلیشاه
این امر سبب شد که آنجناب فرمود : بودن ما موجب تعویق امر فقرا می شود و باید رخت از این عالم بربندیم . و از طرف دیگر برحسب ظاهر نیز پس از مراجعت از سفر مکه ضعف مزاج رو به تزاید بود تا آنکه در ۲۲ محرم سال ۱۲۹۳ هجری خطاب ارجعی را که از عالم غیب رسید لبیک گفته و به سعادت ابدی نائل گردید .
مرحوم آقا عبدالغفار اصفهانی در مجموعه یادداشت های خود (۱۲) از خاله خویش که عیال مرحوم سعادتعلیشاه بود نقل می کند که قبل از رحلت آنجناب به اتاق مخصوص ایشان رفتم دیدم قطیفه سفیدی دور خود گرفته و سر مبارک روی دو دست و دو دست روی زانو به وضع چمباتمه نشسته اند ، سر مبارک بلند کرده و فرمود : بروید به آن اتاق . سپس به من نگاه فرمود که از آن نگاه وحشت زیادی به من روی داد و از ترس مضطرب شدم و برگشتم و رفتم به اتاق دیگر ، پهلوی اتاقی که آنحضرت در آنجا تشریف داشت و از در نگاه می کردم دیدم سر را از روی دست بلند نموده و سه مرتبه فرمود : « باذن الله » و قطیفه را به روی خود کشیده به جانب قبله خوابیدند . چون این حالت را دیدیم ناگاه از ماها صدای گریه بلند شد و فهمیدیم که آنحضرت به سرای جاودانی انتقال نموده است .
و نیز شخص نامبرده از بعض فقرای آن زمان نقل کرد که جنابش کسالتی پیدا کرد و چون حالش بهتر شد یک روز جمعه یا دوشنبه برحسب مقرر بیرون آمده و بیشتر فقرا حضور داشتند ، پرسید : روز آخر چله چه روز است ؟ عرض کردند : روز جمعه ۲۲ محرم . فرمود : انشاءالله همه آسوده خواهید شد . فقرا همه به گریه درآمدند سپس با همه وداع کرد و همان روز جمعه که سوال کرده بود رحلت نمود .
و نیز از مرحوم میرزا محمد صادق نمازی (۱۳) نقل کند که از اصفهان به تهران به زیارت آنجناب آمده و همان روز وفات وارد شدم و چون به در منزل ایشان رسیدم ، سلمان غلام ایشان قلیانی آورد ولی صدای گریه از اندرون شنیدم ملتفت شدم که ایشان رحلت نموده اند . سپس فقرا جمع شدند که جنازه را در منزل غسل دهند ، روی حوض منزل را چادر کشیدند و تخت روی آن گذاشته لباس را از بدن ایشان درآورده و چند نفر از فقرا از جمله جناب آقای میرزا عبدالحسین گنابادی و حاج محمد حسن خطیب باشی و چند نفر دیگر مشغول غسل شدند . من چون چشمم به بدن ایشان افتاد بی اختیار دم باغچه افتادم و سرم را به سنگ دم باغچه تکیه داده با حالت بهت نگاه می کردم ؛ در این بین از آن سمت منزل طرف روبروی خود دیدم که جناب حاج ملا سلانمحمد سلطانعلیشاه وارد شده و مشغول تغسیل شدند !
البته این قبیل امور بر اثر انقلاب حال بیننده پیدا می شود و نمی توان منکر این حالات شد و ممکن است فقط یک نفر ببیند و دیگران نبینند و از نظر روانشناسی و علم الروح نیز صحیح است .
جسد آن بزرگوار را در حصن امامزاده حمزه در زاویه حضرت عبدالعظیم ، حجره سراج الملک که از مریدان بود به خاک سپردند (۱۴) و ملا محمد صادق روشن در تاریخ وفات ایشان گفته :
علی و رحمت و سعادت را
جمع کن سال رحلتش می دان
و از حسن اتفاق که حمل بر کرامت مرحوم روشن می شود آن است که جسد جناب حاج ملا علی نورعلیشاه ثانی و جناب حاج شیخ عبدالله حایری رحمتعلیشاه نیز بعدها در پهلوی همان قبر شریف دفن شد .جمع کن سال رحلتش می دان
سن آنجناب بطوری که مرحوم آقا عبدالغفار در مجموعه خود نوشته قریب به هفتاد بوده است (۱۵) و مطابق آنچه ایشان نوشته اند آنجناب غالبا ضعف داشت ویژه پس از نماز مغرب حال سستی و ضعفی بر ایشان غالب شده و دو ساعت طول می کشید که مدتی پاهای ایشان را می مالیدند تا آنکه قدری بهتر شده ، سپس یک فنجان قهوه میل می فرمود و قلیان می کشید (۱۶) ؛ آنگاه مشغول نماز عشا می شد و غالبا چهار ساعت از شب گذشته شام میل می فرمود و ساعت شش می خوابید (۱۷) . قبل از اذان صبح هم بیدار شده و در موقع بیداری غالبا حال مراقبه داشته کمتر سخن می گفت ، به خصوص سخن دنیوی خیلی کم می گفت و غالبا از فنای دنیا و لزوم انقطاع از ما سوی الله سخن می فرمود و این بیت را بسیار می خواند :
تو آن دلبر که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فروبند
و می فرمود : چهل سال قبل از این ، یک شعر را در کتاب واعظ قزوینی دیدم از بس خوشم آمد فراموش نمی کنم و آن این است :دگر چشم از همه عالم فروبند
در گفتن عیب دگران بسته زبان باش
وز نیکی خود عیب نمای دگران باش (۱۶)
وز نیکی خود عیب نمای دگران باش (۱۶)
بعضی کرامات آنجناب
کرامت هایی هم برای جناب سعادتعلیشاه نقل شده ، از جمله آقای دکتر علی نور گفتند که من در اوایل جوانی و شروع طبابت ، پیرمرد مریضی را معالجه می نمودم که حدود ۹۰ سال عمر داشت و در همسایگی های ما بود به نام حاج ابوالقاسم (۱۸) . در مدتی که از او عیادت می کردم با او آشنایی پیدا کرده بطوری که بعدها نیز برای دیدن او می رفتم و از او راجع به گذشته و مطالب تاریخی که به خاطر دارد سوال می نمودم ؛ از جمله در یکی از جلسات گفت : موقعی که حاج محمد کاظم طاووس العرفا به تهران آمد در همسایگی ما منزل نمود و چون شب ها عده ای برای ملاقات ایشان می رفتند ، من هم از نظر همسایگی گاهی می رفتم و به واسطه دیانت و حسن اخلاق و حسن معاشرت که از ایشان دیدم علاقه پیدا کرده و بیشتر می رفتم . زمانی خشکسالی عجیبی شد که همه مردم تهران به ستون آمده و قحطی شدیدی حکمفرما شد و مردم دست توسل و التجا به درگاه الهی بلند نموده بودند و هر روز یک دسته با یک نفر امام جماعت یا واعظ برای نماز استسقا (۱۹) به خارج [ از شهر ] می رفتند و من شب ها که نزد ایشان می رفتم چون کار من دلالی و در بازار بود - و مرکز اخبار شهر هم بازار بود - از این رو هر شب از من می پرسیدند که خبرهای تازه شهر چیست ؟ و من به ایشان می گفتم : از جمله امروز فلان امام جماعت با فلان عده برای نماز باران به خارج رفته اند و ایشان جواب می گفتند : گمان نمی کنم خداوند اجابت فرماید . و اتفاقا همانطور هم می شد و باران نمی آمد و بر نگرانی مردم افزوده می شد و بر تعداد نماز باران و نمازکنندگان افزوده می گشت . یک شب که از من پرسیدند ، گفتم امروز مسیحیان و ارامنه برای دعای باران رفتند . باز هم فرمود : گمان نمی کنم مورد اجابت واقع شود . شب بعد که نزد ایشان رفتم و از اخبار تازه شهر پرسیدند ، گفتم : امروز یهودیان شهر برای دعای باران بیرون رفتند . ایشان فرمود : پس بر خداست که دعای آنها را اجابت کند . من پیش خودم تعجب کرده که چطور تا کنون هریک از زهاد و عباد و علما و وعاظ یا مومنین رفتند ، ایشان آنطور جواب داده ولی راجع به یهودیان اینچنین می گویند و با خود گفتم معلوم شد کسانی که ایشان را کافر می دانند صادقند . قدری نشسته بودم موقعی که بیرون آمدم دیدم هوا ابر و مختصر بارانی هم شروع شده و همانطور که به طرف منزل می رفتم باران شدت می کرد و بطوری شدید شد که تا وقتی به منزل رسیدم لباس های من کاملا تر شده بود و دنباله آن هم باران شدت داشت بطوری که رفع نگرانی عمومی گردید و بر تعجب من افزود که چگونه ایشان آن کلام را گفتند و اتفاقا همانطور هم شد و با آنکه قبلا تصمیم گرفته بودم که دیگر نروم چون کلام ایشان صادق شد و باران آمد شب بعد هم رفتم ؛ ایشان پس از تعارفات معموله به من گفتند : گویا دیشب از کلام ما تعجب نموده و ناراحت هم شده بودی ولی آن هم علتی دارد ؛ زیرا ائمه جماعت و وعاظی که برای نماز باران می رفتند برای تظاهر و ریا بود که اگر در آن روز باران بیاید به مردم نشان دهند که بر اثر دعای آنها این باران آمده ؛ پس دعای حقیقی باران نبود از این رو خداوند باران نفرستاد ولی یهودی ، مادی محض است و تا راه چاره او مسدود نشود و درمانده و مضطر نگردد به خدا ملتجی نمی شود ؛ پس دعای یهودیان در موقع اضطرار و درماندگی است و خداوند هم دعوت مضطرین را از هر دین و مذهبی باشند اجابت می فرماید . (۲۰)
و نیز بطوری که از بعضی معتمدین و موثقین مسموع شد شبی در بیرونی [ منزل ] ایشان جلسه فقری منعقد بوده و ایشان به داخل منزل رفته اتفاقا بر اثر باد شمع ها خاموش شده و بعض فقرا به یکدیگر گفته بودند با توجه به یاد خدا بدون کبریت شمع ها را روشن کنیم ( و بطوری که می گفتند روشن هم شده بود ) در این بین آقای سعادتعلیشاه از منزل بیرون آمده و تغیر نموده فرموده بود : چرا شما نام خدا و یاد خدا را کوچک نموده اید ؟ روشن شدن چراغ از کبریت هم ساخته است ؛ مومن می تواند اگر همت کند با یاد خدا کوه را از جا بکند یاد خدا برای بالاتر از این چیزها ست . به همین مضمون که ایشان بیان نموده اند مولوی علیه الرحمه نیز فرموده :
از خدا غیر از خدا را خواستن
ظن افزونی است کلی کاستن (۲۱)
ظن افزونی است کلی کاستن (۲۱)
پاورقی :
منبع :
- مقدمه و قسمتی از پاورقی ها : عرفان ایران ( مجموعه مقالات ) (۱۲) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۱ / صص ۹۵ - ۱۱۵ ؛متن : نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم / تالیف حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۴ / صص ۳۷ - ۵۱
؛ با اندکی تلخیص و تغییرات لفظی
- بخش « بعض کلمات آقای سعادتعلیشاه » را در برخی کلمات بزرگان سلسله (۱)/ حاج محمد کاظم سعادتعلیشاه اصفهانی بخوانید
برچسبها: عارفان - اقطاب, عارفان - همه
<< Home