سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

شنبه

عرفان ، تصوف : سحر عاشورا (۳) : عهد الهی / حاج علی تابنده محبوبعلیشاه

عهد الهی ( سخنرانی دوم ) : متن سخنرانی سحر عاشورای سال ۱۴۱۷ قمری برابر۱۳۷۵ شمسی حاج علی تابند محبوبعلیشاه


« ... عهد الهی ، عهدی است که همه انسان ها با خداوند بسته اند و آن عهد « الست بربکم ، قالو بلی » (۱) است و در این مورد ، عهدی است که متعهد آن حضرت سید الشهداء علیه السلام است که به عالی ترین وجه این عهد را به جا آورده و به آن وفا کرد ... » (۲)

بسم الله الرحمن الرحیم‏

« الحمد لله الذی هدانا للایمان و الصلوه و السلام علی‏ خاتم الانبیاء و المرسلین سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد (ص) و علی‏ آله الطیبین و الطاهرین لا سیما علی‏ ظهور العشق الاعلی‏ و المتوجه بالهمه العلیا خامس اصحاب الکساء و سید الشهدا ابی عبدالله الحسین . »
در قرآن مجید در سوره بقره (۳) می فرماید : « و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه » ؛ یعنی ، خودتان را به دست خود به هلاکت و نابودی نیفکنید . بنابر این آیه ، در دین اسلام نهی شده که انسان اقدام به امری کند که موجب قتل نفس یا خودکشی شود . در حدیث نبوی هم آمده که « لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام » ؛ یعنی ، در اسلام هیچ حکمی وجود ندارد که متضمن زیان به خود یا دیگری گردد ( ضرار به معنای زیان رساندن به دیگری است ) . این حدیث به صورت یک قاعده فقهی نیز درآمده است .
بنابر آیه و حدیث فوق بعضی مورخین مثل ابن خلدون صاحب تاریخ مشهور و بعضی مستشرقین بر اقدام حسین (ع) ایراد کرده اند که قیام وی مخالف عقل سلیم و آیه و حدیث مذکور است ، زیرا وی با قلت انصار و قوا بی تردید کشته می شد . به نظر ما شیعیان خود امام که علم بر غیب دارند ، باطنا می دانستند که کشته می شوند و هم خودشان و هم پیامبر (ص) این مطلب را خبر داده بودند . چنانکه پس از تولد حسین (ع) حضرت رسول (ص) کسی را فرستاد که نوزاد را نزد ایشان برد . پیامبر (ص) او را گرفت و اذان و اقامه گفت و بوسید و گریه کرد و فرمود که تو را مصیبتی عظیم در پیش است . خود حسین (ع) نیز چندین بار این مساله را فرموده بود . مثلا در نامه ای به برادر خود محمد حنفیه می فرمایند : هر که به من پیوست شهید می شود . در میان راه مدینه نیز خبر شهادت خود را به اصحاب دادند که فرمودند : من خود را مقتول می بینم زیرا خواب دیدم که سگانی مرا به دندان می گزند . ظاهرا و عقلا هم می دانستند که کشته می شوند چون یارانشان کم بودند و قدرت ظاهری نداشتند . پس اگر می دانستند چرا اقدام به این عمل کردند ؟ این سوال یک پاسخ ظاهری و یک پاسخ باطنی دارد که از هم جدا نیستند .
پاسخ ظاهری مساله این است که حسین اصولا در قیام خویش قصد حکومت نداشت که بخواهد ببیند آیا با این قوا و تجهیزات موفق می شود یا نه . به همین دلیل از همان اول راه کربلا پس از شنیدن خبر قتل مسلم و هانی استرجاع فرمود و همراهان خود را نیز اذن مراجعت داد و گفت : هر که به امید فتح و پیروزی با من آمده فتحی در میان نیست .
ولی او در واقع می دانست که این مغلوبیت و مظلومیت ظاهری عین فتح و پیروزی اسلام است . به این ترتیب که بنی امیه با اساس دین اسلام دشمنی می ورزیدند . معاویه و یزید در دین اجتهادی می کردند که خلاف دین بود و کار را به جایی رسانده بودند که کم کم اسلام حقیقی فراموش می شد و خواب پیغمبر که میمون ها بر منبر او رفتند تحقق می یافت . با این همه معاویه مثل یزید تظاهر به مخالفت نمی کرد و ثانیا معاویه از امام حسین نخواست که با او بیعت کند و همین وصیت را به یزید نیز کرد که از حسین چنین تقاضایی نکند ولی پس از معاویه ، یزید از حسین بیعت می خواست اما همانطور که حسین (ع) خود فرمود ، همچون حسینی هیچگاه با همچون یزیدی بیعت نمی توانست بکند . این بود که حسین (ع) قیام کرد تا با شهادت خویش دوباره اسلام حقیقی که اسلام حسینی بوده زنده شود و مردم متوجه شوند که اسلام یزیدی باطل می باشد . او با شهادت خویش اسلام را از چنگال بنی امیه بیرون آورد ؛ به همین دلیل اصولا حکومت بنی امیه نود سال بیش طول نکشید . پس قیام حسین خلاف عقل نبود و شهادت وی باعث احیای دین مبین گردید و دین محمدی دوباره در مسیر خود قرار گرفت که فرمود : « ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی یا سیوف خذینی » ؛ اگر دین محمد جز به کشته شدن من به راه راست نمی افتد پس ای شمشیرها مرا به خود بگیرید .
اما از نظر باطنی قضیه بدین قرار است که وقتی صحیفه مختومه به نام امام حسین (ع) گشوده شد ، برخلاف امام حسن (ع) که مامور به حلم بود ، او مامور به قیام و شهادت گردید . در اخبار رسیده که برای هریک از انبیا و اولیا وقتی امر الهی به آنها تفویض شد ، طوماری است که باید مطابق آن طومار عمل کنند . مراد از صحیفه فاطمیه (ع) که در آن وظایف ائمه مکتوب بود ، همین است . البته از لحاظ عرفانی ، این طومار ، همان حقیقت ولوی است که در قلب آن بزرگواران پس از تفویض امر ظاهر می شود و نمایش پیدا می کند . این صحیفه مختومه به پیامبر (ص) که رسید نبی السیف و نبی الرحمه گردید که در جایی فرمود : « انا نبی السیف » و در جای دیگر : « انا نبی الرحمه » . و خداوند در حق وی فرمود : « و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین » . (۴) محمد (ص) به جنبه نبوی شمشیر می زد و عده ای زیاد را مسلمان کرد ولی به جنبه ولوی ، رحمه للعالمین بود . شمشیر پیامبر علی (ع) بود که به شجاعت و رشادت شهره قبایل عرب شده بود . البته اگر آن بزرگوار شمشیر می زد ، به اصطلاح وجین می کرد یعنی شاخه ها و علف های هرز بس فایده را که مخل رشد گیاه و ثمر دادن بود ، از بین می برد تا شجره اسلام اصلاح شود و محصول ایمانی دهد .
به علی (ع) که رسید سیف و رحمت از هم جدا شد . سیف را خلفا برداشتند . لذا در زمان آنان فتوحات بسیاری صورت گرفت ولی علی (ع) مواظب بود و توجه داشت که آنان منحرف نشوند . در این ایام علی (ع) همان کوهی بود که صدای عمر را به ‏هنگام فتح ایران منعکس و طنین انداز کرد . (۵) اما پس از پیامبر ، علی (ع) مجلای رحمت کل شد و اهل الله و مومنین ، کسانی مثل سلمان و ابوذر و کمیل را مشمول همین رحمت کرد و ربود و سرچشمه سلاسل اهل سلوک گردید .
صحیفه مختومه وقتی به نام امام حسن باز شد ، ظهور آن رحمت کلیه ، در امام حسن (ع) حلم و صبر گردید . حسن (ع) وقتی طومار را گشود ، مامور بود به اینکه صلح کامل باشد . پس در خانه نشست و هرگونه ناسزایی را از معاویه در حق پدر بزرگوار و خود شنید و سکوت کرد و لب نگشود . ولی این صبر تدریجی از هزاران کشتن دفعی تلخ تر بود . نقل است که به بایزید بسطامی دویست دینار ارث رسید . برای ریاضت نفس روزی یک دینار به دریا می انداخت . روزی نفسش از او خواست که همه را یکجا بریز که راحت شوم . بایزید به او گفت که می خواهم دویست بار تو را بکشم ، نه یک بار .
حسین (ع) پیامبر را در خواب دید که می فرماید به طرف عراق رو که خداوند می خواهد ترا کشته ببیند (۶) . او پس از دیدن این رویا کاملا مجذوب محبوب شد و عشقش به نهایت رسید . ظهور اعلای عشق شد . پس بار امانت را به دوش کشید . حسن به حلم خویش این بار را کشید و حسین به عشق و شهادت . این همان امانتی است که آسمان ها و زمین طاقت تحمل آنرا نداشتند و قبول نکردند ولی انسان کرد . (۷) البته انسان کامل ، کسی مثل حسین .
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند (۸)
مراد از امانت چیزی است که به انسان به صورت ودیعه سپرده شده تا هرگاه صاحبش آن را بخواهد ، صحیح و سالم برگرداند . امانتی که خداوند می خواست آن را به ودیعه بسپارد به قدری گرانبها بود و حفظ و نگهداریش مشکل می نمود که هیچ موجودی حتی فرشتگان حاضر نشدند آن را قبول کنند و همه به درگاه الهی زاری کردند که معذورشان بدارد ولی انسان که آخرین مخلوق الهی از نظر زمانی ولی اولین آنها از نظر شان و مقام بود و غایت همه آفرینش همو بود ، پذیرفت . این امانت همان لطیفه حقیقت انسانیت است که ولایت باشد ، عشق باشد . انسان اهلیت قبول چنین لطیفه ای را داشت ، لذا خداوند آن گوهر را به او سپرد . انسانیت انسان و حقیقت او به همین قبول امانت است وگرنه او نیز جسما چون دیگر حیوانات و از بعضی جهات ضعیف تر از آنها است . انسان ، امین امانت الهی است . البته انسانی که به مقام عشق رسیده باشد . اما عشق چیست که چنین بلایی بر سر عاشق می آورد ؟
عشق در لغت از ریشه عشقه است که در فارسی به آن پیچک گویند . عشقه (۹) گیاهی است که معمولا دور گیاه و خصوصا درختی دیگر می پیچد و از آن بالا می رود و به تدریج جزء آن می شود و از ریشه گیاه ، شیره اش را می گیرد تا آن را خشک کند . عشق در جان آدمی مانند عشقه عمل می کند . به این نحو که به تدریج او را از وجود مجازی خویش ، از عقل و اختیار و اراده اش ، خالی می کند و به خود زنده می گرداند . پس عاشق از خود عقل و اختیاری ندارد که دوراندیشی و مصلحت جویی کند .
رشته ای در گردنم افکنده دوست‏
می کشد هرجا که خاطرخواه اوست‏
حکم « و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه » ، در مقام عقل است ولی عاشق مجنون است به جنون الهی . اینکه حکمای سابق تصور می کردند که عشق از مقوله جنون است بی جهت نبود اما آنها چیزی را که متوجه نبودند این بود که هر عشقی جسمانی نیست و لذا حاصل اختلال در دماغ یا فساد در مزاج نمی باشد . عشق حقیقی ، الهی است . برای عاشق هیچ چیز مهم تر از وصال نیست . وصالی که به مرگ بدست می آید .
چون مرا سوی اجل عشق و هواست‏
نهی لا تلقوا بایدیکم مرا ست (۱۰)
او تهلکه حقیقی را در بعد از محبوب می داند ، از این رو علی (ع) پس از ضربت خوردن که مهیای وصال کامل گردید ، فرمود : « فزت و رب الکعبه » ؛ قسم به خدای کعبه که رستگار شدم .
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه ست‏
امر لا تلقوا بگیرد او به دست‏
و آنکه مردن پیش او شد فتح باب‏
سارعوا (۱۱) آید مرو را در خطاب (۱۲)
البته در جنون عشق هم ، عقلی که کارگر نیست ، عقل دوراندیش است . اصولا عقل دو گونه است : عقل جزئی و عقل کلی . عقل جزئی ، عقل دوراندیش است ، عقل معاش است ، عقل مصلحت اندیشی است که برای ترتیب و تنظیم معاش و تدبیر زندگی دنیوی به کار می افتد و مصلحت آن در وجود انسان همین است . اما اگر این عقل همراهی نفس کند و مقهور آن گردد ، همان حالت امارگی و شیطنت نفس اماره را می یابد و آنگاه پای بند ( عقیله ) (۱۳) انسان و مایه گرفتاری در دنیای او می شود .
عقل کو مغلوب نفس ، او نفس شد
مشتری مات زحل شد ، نحس شد (۱۴)
از عقل مغلوب نفس در حدیث مروی از امام ششم (ع) تعبیر به » نکرا » [ به فتح نون ] یعنی شیطنت و نیرنگ شده و فرموده اند آن شبیه به عقل است ، عقل معاویه است و میان آن و عقلی که به واسطه اش خدا پرستش شود و بهشت به دست آید (۱۵) فرق نهاده اند . اما عقل کلی ، عقل معاد است ، عقل رحمانی است که بخشش یزدان است. نفس اماره را به آن راهی نیست ، عقل ولوی است نه عقل معاویه .
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه آن در میان جان بود (۱۶)
همین عقل است که به هرچه حکم کند ، حکم دین هم همان است ( کل ما حکم به العقل حکم به الشرع ) و میان آن و دین ملازمه است و درباره اش فرموده اند : « العقل نور فی القلب یعرف به الحق و الباطل » ؛ یعنی ، عقل نوری در قلب است که با آن حق و باطل شناخته می شود .
پس اگر انسان در پذیرفتن امانت الهی جهول بود ، جهلش مربوط به عقل معاش و مصلحت نگر است نه عقل معاد و آخرت اندیش . و اگر کسی در راه عشق الهی از این عقل ، جاهل نشود او دیوانه مذموم است .
زین خرد جاهل همی باید شدن‏
دست در دیوانگی باید زدن (۱۷)
انسان وقتی آن امانت را قبول کرد که خداوند حسن و جمال خویش را به او نشان داد و انسان عاشق شد و امین الهی گردید . عاشقان امنای الهی هستند که حافظ گوید : « عاشقان زمره ارباب امانت باشند » (۱۸) . اگر او حسن و جمال خویش را نشان نداده بود که انسان عاشق نمی شد و خلاف عقل و تدبیر و مصلحت اندیشی رفتار نمی کرد و قبول امانتی به این مشکلی نمی نمود .
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (۱۹)
حتی فرشتگان نیز با همه قربشان به حضرت حق از قبول این امانت ابا کردند ، چون استعداد عشق نداشتند و به همین دلیل جبرئیل با اینکه ملک مقرب بود در معراج در مراتب قرب و حضور نتوانست همراهی پیامبر کند و در جایی متوقف شد که مرز میان عقل و عشق بود ، از این رو حافظ علیه الرحمه در ادامه بیت قبل گوید :
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت‏
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد (۲۰)
انسان با قبول این امانت و اهلیت یافتن مقام عشق ، ظلوم و جهول بود ، چنانکه در آیه شریفه می فرماید : « انه کان ظلوما جهولا » (۲۱) . ظلوم بود چون ظلم بر زندگی و عافیت دنیوی خود کرد . اینک او باید همه چیز را در قمار عشق می باخت تا لایق عنوان عاشق می گردید . ظلوم در زبان عربی صیغه مبالغه است یعنی بسیار ظالم ، بسیار ستمکار . او باید بر جان شیرین ستم کند چنانکه حسین هم بر جان خود و عزیزان خود رحم نکرد . اما جهول هم بود . چون عقل و تدبیر را کنار نهاد . جهول نیز صیغه مبالغه است . او بسیار جاهل بود چون عقل دوراندیش و محاسبه گر را به یکسو نهاد . چرا که عشق را با عقل و بلکه با دو عالم بیگانگی است . « و اندر آن هفتاد و دو دیوانگی است » . اما این ظلم و جهل اقتضای مقام عشق است . به قول مولانا :
کرد فضل عشق انسان را فضول‏
زین فزون جویی ظلوم است و جهول‏
جاهل است و اندر ین مشکل شکار
می کشد خرگوش ، شیری در کنار
کی کنار اندر کشیدی شیر را
گر بدانستی و دیدی شیر را
ظالم است او بر خود و بر جان خود
ظلم بین کز عدل ها گو می برد
جهل او مر علم ها را اوستاد
ظلم او مر عدل ها را شد رشاد (۲۲)
انسان با این جثه کوچک ، در قبول امانت الهی مانند خرگوشی می ماند که شیری را در کنار می کشد و چون پروانه پر و بال تن و نفس را می سوزاند تا کشته و شهید شود .
شهادت در لغت به معانی مشاهده کردن ، گواهی دادن و کشته شدن در راه خدا است . شهید کسی است که در راه خدا کشته شده است و پس از مرگ شاهد حق گردیده ، یعنی به مقام بصیرت یعنی رویت قلبی حق رسیده است . شهید ، شهید است چون شاهد حق است . به چشم دل خدا را می بیند ؛ همان رویتی که علی (ع) در پاسخ به عالم یهودی ( حبر ) [به کسر ح ] فرمود که پروردگار نادیده را عبادت نمی کنم (۲۳) . جهاد در راه خدا هم به دو گونه است : جهاد اصغر و جهاد اکبر (۲۴) . جهاد اصغر ، جهاد ظاهری است و جهاد اکبر ، جهاد باطنی . در جهاد ظاهری ، شخص با دشمنان دین مقاتله می کند و جان شیرین را به دست دشمنان در راه خدا می دهد و مقصود از شهادت که دیدن و مشاهده دوست است ، حاصل می گردد . ولی در جهاد باطنی که جهاد اکبر است ، سالک الی الله با نفس اماره و قوایش می ستیزد تا آن را مغلوب خود سازد و چون این مجاهده بسیار سخت تر از جهاد اولی است پیامبر (ص) آن را « اکبر » فرمودند . خداوند برای جهاد فی سبیل الله اعم از اصغر یا اکبر ، حتی اگر انسان نمیرد و به مقام فنا فی الله نرسد ، وعده اجر عظیمی داده است (۲۵) تا فضل مجاهدین فی سبیل الله در قیاس با غیر آنان که به تعبیر قرآن « قاعدین » هستند معلوم گردد . (۲۶)
اما اگر در جهاد اصغر ، قاتل ، دشمن دین است در جهاد اکبر قاتل ، محبوب انسان است که به عشق خود ، او را شهید می کند و در عوض خود او دیه این شهید و قتیل در راه خدا می گردد که فرمود : « من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته انا دیته » . این قتل همان رسیدن به مقام فناء فی الله است که منتهای مقصود سالکان طریق الهی است . همان مرگ اختیاری است که برای کسانی که به این مقام می رسند حاصل می شود . مرگ اضطراری برای همه است ، « کل نفس ذائقه الموت » (۲۷) ؛ هر نفسی مرگ را می چشد ولی مرگ اختیاری مختص اولیای خداست که پیامبر دستور فرمود که در همین عالم قبل از مرگ بمیرید : « موتوا قبل ان تموتوا » .
بمیر ای دوست پیش از مرگ گر می زندگی خواهی‏
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما (۲۸)
پس از چنین مرگی انسان مجددا متولد می شود . تولد دیگری می یابد که همان مقام بقاء بالله باشد . (۲۹) در این تولد او در مقام قرب حضرت دوست است و معنا از نعمت رزق و روزی در ضیافه الله بهره می برد و می فهمد که حیات حقیقی در همین تولد ثانی است که فرموده اند : « الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا » ، (۳۰) مردم خوابند و هرگاه بمیرند بیدار می شوند . اینکه در آیه شریفه می فرماید : کسانی که در راه خدا کشته می شوند ، مرده مپندار بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی دارند ؛ « ولا تحسبن الذین قتلوا فی‏ سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون » . (۳۱) اشاره به همین معنی است ، برای اینکه کسی که واقعا در راه خدا کشته شود به تولد ثانی زنده می شود . البته این بار حیاتی حقیقی می یابد که مانند حیات دنیا ، سراب و موهوم نیست . و در این حیات متنعم به نعمت های الهی و رزق و روزی معنوی (۳۲) است که در قرآن در قیاس با نعمت های دنیوی از آن تعبیر به رزق حسن [ به فتح حاء و سین ] ( رزق نیکو ) شده است . پس هرکس که به مقام فناء فی الله برسد ، کشته در راه دوست می گردد و شهید و شاهد حق می شود . ما معمولا عنوان شهید را به کسانی اطلاق می کنیم که ظاهرا به این مقام رفیع رسیده باشند ، اما اولیای خدا همه شهیدند گرچه به دست دشمنان ظاهری به شهادت نرسیده و مقتول و مسموم نشده باشند .
گفتیم که عشق الهی عاشق را شهید می کند که در حدیث آمده : « من عشق و عف و کتم و مات مات شهیدا » ؛ کسی که عاشق شود و عفت ورزد و آن را کتمان کند و بمیرد ، شهید مرده است . کتمان عشق الهی ، بالاخره عاشق را به مقام شهادت می رساند . پس اگر حسین (ع) در فاجعه کربلا خود را بکشتن داد ، او باطنا در مقام عشق و جذبه بود و در حقیقت لبیک به محبوب خویش می گفت که گفته بود او را کشته می خواست ببیند . کسانی را هم با خود به این معرکه برد که لایق وصال بودند و لبیک به دعوت شهادت او کرده بودند . دعوت ایمانی بزرگان شامل هرکس نمی شود ، اینطور نیست که هرکس را به بارگاه الهی راه باشد . آنها گل می چینند . اشخاصی را که لیاقت دارند و متاع خود را نزد آنان می یابند ، می ربایند . « معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده » (۳۳) .
او خود از من دین و دل دزدیده است‏
بر بهانه دزدیم بگزیده است (۳۴)
حسین دست آنها را گرفت و قافله سالار کاروان بلاجویان دشت کربلایی شد . در شب عاشورا بیعت و عهد خود را از گردن کسانی که متاع معنوی خود را نزدشان نمی دید برداشت و در عوض با طالبانی چون حر عهد ایمانی بست . کسانی که عاشق نبودند ، رفتند و آنان که به عهد ایمانی خویش پای بند بودند ، منتظر ماندند تا به شهادت برسند . آنان مصداق آیه شریفه بودند که « من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی‏ نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا » (۳۵) .
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد آنکه بیرونی بود (۳۶)
او یک تنه به قدرت ظلومی و جهولی آنچنان بار امانت را کشید که شهادت همه یاران و عزیزان خویش را به چشم دید و از مقام صبر هم گذشت و به مقام رضا رسید و فرمود : « صبرا علی‏ بلائک رضا بقضائک تسلیما لامرک اغثنی یا غیاث المستغیثین » . تا اینکه خود نیز شاهد حضرت محبوب شد و به شهادت رسید و عالمی را عزادار خویش ساخت .
» و السلام علی الحسین و علی انصار الحسین و علی الارواح التی حلت بفنائه » .


پاورقی :



منبع :

ظهور العشق الاعلی و عهد الهی / ( متن سخنرانی دوم بخش « عهد الهی » ) صص ۱۱۱ - ۱۴۱


برچسب‌ها: