سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

سه‌شنبه

عارفان - اقطاب : سلطانعلیشاه ، سلطانمحمد بن حیدر ، ۱۲۵۱ - ۱۳۲۷ ق - بخش چهارم

قطبیت جناب سلطانعلیشاه



پس از اجازه


پس از آن که جناب حاج ملا سلطانمحمد ماذون در دستگیری گردید برحسب امر پیر به گناباد مراجعت نمود و در بیدخت سکونت گزید .
در سال ۱۲۸۶ هجری حاج ملا علی پدرزن ایشان بر اثر مرض وبا به سرای جاودانی شتافت و متعاقب این قضیه قریب چهل روز فاصله ، صبیه آن مرحوم نیز که عیال حاج ملا سلطانمحمد بود پس از آنکه فرزند خود حاج ملا علی را از شیر گرفت به همین مرض در گذشت .(۱) آن جناب از چند جهت گرفتار و در زحمت افتاد : یکی برای پرستاری دو طفل کوچک خود که بی مادر شده بودند و دیگر به واسطه ابتلا به رسیدگی به امور شرعی مردم و مرجعیت صوری و امامت جماعت مسجد ؛ زیرا موقع فوت حاج ملا علی [ پدرزن آنجناب ] ، فرزند او حاج ملا صالح ، در مشهد مشغول تحصیل بوده لذا نتوانست امور شرعیه را به جای پدر عهده دار شود و آنجناب مجبورا تا موقع ختم تحصیل و مراجعت او ، خود عهده دار بود ، از این رو همه مردم از ملا و درویش و دوست و دشمن روی به او آوردند . فقرا از جهت فقری و طریقتی و دیگران به واسطه مرجعیت صوری نزدش می آمدند و به اندک مدتی در تمام گناباد شهرت یافت .
این امر موجب عداوت حسودان ، ویژه علمای گناباد گردید و شروع به مخالفت و دشمنی و بدگویی از ایشان نمودند و روز به روز بر عداوت و دشمنی آنان افزوده می شد ؛ ولی هرکس که بدی کرد به صدمات و بلایایی مبتلا گردید ...
آنجناب پس از پس از آنکه حاج ملا صالح فرزند حاج ملا علی از مشهد مراجعت نمود امامت مسجد و سایر کارهای مرحوم حاج ملا علی را به او داده و گرفتاری ایشان قدری کمتر گردید . بطوری که صبیه آنجناب ، جده نگارنده ، از پدر خود نقل کنند : من پس از مرگ حاج ملا علی تصمیم داشتم که گناباد را ترک گویم ولی صبیه حاج ملا علی موقع مرگش از من خواهش کرد که برادرش ملا محمد صالح را تربیت نموده و به جای پدر بنشانم آنگاه هرجا خواسته باشم ، بروم و من برحسب وصیت او چند سالی در گناباد ماندم و پس از زن دادن به حاج ملا صالح و دادن املاک او را به خودش ، باز هم دیدم نمی تواند خود را نگهداری کند مجبورا ماندم و به تدریج به واسطه تاهل خودم و علاقه ملکی در گناباد ماندنی شدم .
پس از فوت عیال برای اینکه دو فرزند ایشان قدری بزرگتر شوند ، هفت سال بدون عیال بوده و تاهل اختیار نکرد و پس از این مدت صبیه جناب آقای میرزا عبدالحسین ریابی را که نام ایشان در فرمان سابق مذکور شده [ از طرف جناب سعادتعلیشاه برای ایشان ] برحسب امر جناب سعادتعلیشاه به عقد ازدواج خود درآورد .

رحلت جناب سعادتعلیشاه


مرحوم آقای عبدالغفار اصفهانی در مجموعه خود (۲) می نویسد : موقعی که آقای سعادتعلیشاه خواستند امر خلافت را به آقای سلطانعلیشاه واگذار کنند ، بی بی عیال ایشان عرض کرده بود : شما چند نفر اولاد خوب دارید چرا باید خلافت را به یک نفر غریب و بیگانه تفویض نمایید ؟ آن هم به یک نفر گنابادی که مردم برای رفتن بدانجا در زحمت باشند و طالبان امر دین ، راه به این دوری و پرخوف و خطر را بپیمایند ! ایشان متغیر و برافروخته شده فرموده بود : من از جانب خدا مامور بودم که خلافت را به ایشان واگذار نمایم ، این حرف ها چیست ؟ گو اینکه ده نفر فرزند داشته باشم و خواه مردم بروند یا نروند به من ربطی ندارد ، لیکن طولی نمی کشد که راه خراسان طوری امن شود که یک پیرزن به تنهایی بتواند به راحتی تمام به زیارت رود و کسی را با او کاری نباشد .
اتفاقا همانطور هم شد و در همان سال روس ها بر ترکمن ها که موجب ناامنی راه خراسان بودند مسلط شده ، سال بعد از رحلت ایشان هرکس می خواست به گناباد برود بانهایت راحتی و آسایش و بدون ترس می رفت .
جناب سعادتعلیشاه پس از تعیین حاج ملا سلطانمحمد ، خود کمتر دستگیری نموده ، حواله به گناباد می داد ؛ ایشان نیز خلاف ادب دانسته و به حضور پیر راهنمایی می نمود و حتی می گویند : یک نفر از اهالی ریاب گناباد ، آخوند ملا محمد رضا نام که مدتی هم امامت جماعت آنجا را داشته برای تشرف به فقر چند مرتبه از بیدخت به تهران آمده باز مراجعت کرده بود ، اتفاقا صبح همان روز که جناب سعادتعلیشاه رحلت فرمود ، آقای حاج ملا سلطانمحمد با آنکه صورتا اطلاعی نداشت آن شخص را احضار و دستگیری نمود .
جناب سعادتعلیشاه این امر را مورث تعویق امور طالبان راه حق دیده ، اراده رفع حجب مادیت را نموده و فرموده بود : « بودن من موجب تاخیر امر هدایت بندگان خدا شده و بایستی من بروم . » و لباس بدن را انداخته ، قفس طبیعت را شکسته ، به عالم قدس پرواز نمود .
در همان روز ، حالت غم و اندوه بر جناب سلطانعلیشاه دست داده بود . البته امری است طبیعی که دو نفر دوست صمیمی ویژه آنکه هر یک از آنها ، دوست را بر خود ترجیح دهد یا عاشق و معشوق باشند با هم ارتباط روحی کامل داشته و شادی یا اندوه هر کدام در دیگری تاثیر می کند هرچند از یکدیگر دور باشند و این امر بارها برای بسیاری از مردم به تجربه رسیده ، از این رو بعید نیست که همان روز رحلت آقای سعادتعلیشاه حالت غم و اندوه در جناب سلطانعلیشاه پیدا شده باشد ، بعد از مدتی خبر رسید که همان روز آنجناب رحلت فرمود .

توجه وافدین به گناباد


سپس جناب سلطانعلیشاه به فقرای اطراف نامه نگاشت که اگرچه هنوز اجل موعود نرسیده بود ولی [ جناب سعادتعلیشاه ] به حکم بداء به سببی رخت از این عالم درکشید و اکنون بر آنچه دارید باقی باشید تا خبر مجدد برسد .
از آن به بعد سالکان طریقت رو به بیدخت آوردند و بلوک گناباد که تا آن زمان اصلا بی نام و نشان و بیشتر مردم از آن بی خبر بودند در همه جا مشهور شد و فقرا از همه جا روی بدانجا آوردند ، ویژه در اوایل که آنجناب کسی را اجازه دستگیری نداده بوده بود فقرا از همه جا برای تجدید عهد به گناباد می آمدند و بیدخت هیچ وقت از فقرای خارج خالی نبود و این امر تا کنون نیز باقی است و از آن زمان تا کنون هیچ وقت از وافدین و زائرین خالی نبوده و نیست و مطاف فقرای نعمت اللهیه است . مطابق گفته مجنون عامری :
امر علی الدیار دیار لیلی / اقبل ذالجدار و ذالجدارا (۳)
در بیدخت چون وضع دهاتی داشت جای مناسب و خوب برای واردین کمتر مهیا بود و کسانی که با خانواده بودند در منازل رعیتی آنجا سکونت نموده و فقرایی هم که بدون خانواده می آمدند در مدرسه بیدخت منزل می گزیدند ولی از وقتی که در صحن مزار آنجناب حجراتی ساخته شده واردین غالبا در مزار منزل می کنند .
اول کسی که به زیارت جناب سلطانعلیشاه آمد و تجدید عهد نمود ، میرزا محمد صادق نمازی شیرازی بود که به همراهی جناب آقا میرزا عبدالحسین ریابی که در آن موقع برای زیارت پیر به تهران آمده بود به سمت گناباد آمد و در سال ۱۲۹۷ قمری ماذون به ارشاد شده به « فیضعلی » ملقب گردید و به اصفهان مراجعت نمود . (۴)

فوت حاج ابوالحسن نوغابی


در سال ۱۲۹۸ هجری حاج ابوالحسن نوغابی از دنیا رفت . وی از متنفذین گناباد و در بیدخت دارای ملک زیادی بود و در قضیه وصلت صبیه حاج ملا علی اصرار زیادی داشت که با جناب حاج ملا سلطانمحمد انجام شود و نسبت به خود آنجناب نیز با آنکه وارد سلسله فقر نبود محبت و ارادت کامل داشت از این رو آنجناب نیز به او لطف داشتند .
وی قبل از مرگش تمام دارایی غیرمنقول خود را بین فرزندانش تقسیم نمود و ملک هر کدام را تعیین کرده بود . هنگام مرگ به جناب حاج ملا سلطانمحمد گفته بود : من اولاد خود را به شما می سپارم . آنجناب نیز قبول کرده و پس از مرگش حاج میرزا مهدی ، فقیه و منتفذ شهر گناباد ، نیز برای مجلس ترحیم آمده و دستور داده بود که درب اتاق ها را قفل و مهر کنند که بعدا خودش برای تقسیم ترکه بیاید ، و منظورش آن بوده که خود نیز استفاده ببرد و از آن نمد کلاهی داشته باشد ؛ لیکن جناب حاج ملا سلطانمحمد هیچ وقت این قبیل استفاده ها را قبول نمی کرد ، ولی چون وصی بود و مجبور بود مداخله کند به حاج حسنعلی بیگ نایب الحکومه گفته بودند : آیا شما راضی می شوید که صغار حاج ابوالحسن به فلاکت و بدبختی دچار شوند ؟ گفته بود : البته که راضی نمی شوم و هرچه شما بفرمایید دریغ ندارم . گفته بودند : بفرستید که آقا سید علی جویمندی و ملا عسکری و حاج ملا علی اکبر بیلندی به نوغاب بیایند و من هم می آیم تا در آنجا ترکه تقسیم شود . او نیز اطاعت کرده و آن سه نفر را که از روحانیین منتفذ گناباد بودند دعوت کرد و آمدند . آنجناب هم به نوغاب رفته و ده شبانه روز در آنجا توقف نمود و تمام ترکه و جزئیات منقول حتی اثاثیه منزل را هم بین ورثه تقسیم کرد ، در صورتی که معمول نداشت شب ها در خارج از بیدخت بخوابد جز در ریاب ولی نظر به لطفی که به حاج ابوالحسن داشت و برای رعایت وصیت ده شب در نوغاب خوابید بدون آنکه حقی برای خود بردارد .
این قضیه موجب افسردگی حاج میرزا مهدی و ابتدای کینه ورزی وی شد .

فوت جناب آقا میرزا عبدالحسین


در سال ۱۳۰۰ هجری مرض نوبه غش در گناباد بروز نمود و جمع زیادی از این مرض مردند . از جمله : جناب آقا میرزا عبدالحسین پیر دلیل و حاج میرزا ابوطالب برادر زن ایشان بدان مبتلا شده بدرود زندگانی نمودند و جناب حاج ملا سلطانمحمد به ریاب رفت و جنازه آن دو را طبق معمول آن زمان در گناباد به مشهد فرستاد که در جوار حضرت رضا (ع) دفن کنند ؛ بیمارانی را هم از آن خانواده بودند به بیدخت آورد و همه را معالجه نمود .

قتل اسکندرخان نایب الحکومه


در سال ۱۳۰۴ قمری که حاج اسکندرخان اهل دلویی نایب الحکومه گناباد بود ، دستوری از طرف دولت رسید که صدی بیست مالیات اضافه بگیرند ؛ این امر بر مردم گران آمد و سادات شهر و ریاب گمان بردند که حاج اسکندرخان این اضافه را برای خود مطالبه می کند و از مشهد و تهران دستوری نبوده و از داده اضافه استنکاف داشتند . روزی که وی برای مذاکره و حل موضوع به قصد ریاب حرکت کرد ، تصمیم به قتلش گرفتند و بر سر او تاختند و او را بسیار زدند و یکی از آنها تیری به سوی او رها کرد و وی را از پای درآورد .
خبر به اهالی خیبری و دلویی رسید و حس انتقام در آنها به هیجان آمده عده زیادی رو به سوی ریاب رفتند . سادات ریاب و شهر که همه با هم همبستگی داشتند نیز جمعیتی را برای مقابل شدن مهیا کردند و در پشت ریاب دو جمعیت در مقابل یکدیگر واقع شدند . این خبر عصر به جناب حاج ملا سلطانمحمد رسید و با آنکه دشمن زیاد داشت بدون همراه فورا به راه افتاده و در یک ساعت خود را به ریاب رسانید .
موقعی که جناب حاج ملا سلطانمحمد رسید دو جمعیت با هم مقابل شده و نزدیک بود نزاع سختی بین آنها واقع شود . آنجناب از میان جمعیت دلویی و خیبری عبور کرده و در بین دو جمعیت خطاب به هر دو نمود که چرا می خواهید یک خون را تبدیل به خون های متعدد نمایید ؟ و همدیگر را بکشید و به این ترتیب قضیه را مهمتر کنید ، فعلا دست از یکدیگر بردارید تا از طرف دولت دستوری برسد ، همه آن را قبول کرده و هر دو دسته مراجعت نمودند .
آنگاه در ریاب بالای سر حاج اسکندرخان رفت . وی که در خون خود می غلتید و آخرین دقایق عمر خود را می گذرانید ؛ در آن موقع نسبت به ایشان اظهار ارادت نموده و گفت : میل ندارم خون من پایمال شود ولی قاتل من بیش از یک نفر نبود . آنگاه از دنیا رفت و آنجناب جنازه او را به مشهد فرستاد . خانواده وی نزد آنجناب گریه زیادی نمودند ایشان در جواب فرمود که صبر کنید خداوند انتقام خواهد کشید .
قضیه قتل همه جا منتشر شد و به تهران رسید و دولت جمعی را برای سرکوت سادات ریاب مامور نمود و چون دولت می دانست که سادات منسوب به جناب ملا سلطانمحمد در این کار شرکت نداشته اند به آنان دستور دادند که از ریاب خارج شوند و جناب حاج ملا سلطانمحمد امر کرده و منسوبین ایشان به بیدخت آمدند . پس از آن قشون دولتی در ریاب به منازل سادات ریختند ...

سفر مکه


جناب حاج ملا سلطانمحمد در سال ۱۳۰۵ قمری در اوایل بهار در ماه شعبان به همراه چهارده نفر از فقرای گناباد به قصد زیارت خانه خدا حرکت نمود و ماه رمضان در مشهد توقف کرد . سپس از راه عشق آباد با خط آهن به قفقاز و از باطوم با کشتی حرکت نموده به اسلامبول پایتخت خلفای عثمانی رفت . در آنجا حاج میرزا معصوم نایب الصدر فرزند جناب رحمتعلیشاه و حاج میرزا علیمحمد فرزند مرحوم آقای سعادتعلیشاه که عزم مکه داشتند اجازه گرفتند که همراه ایشان باشند ولی ایشان نظر به زیادی همراهان و زحمت آن در راه اجازه نداند ولی همواره ملاقات در بین راه دست می داد ، سپس از آنجا با کشتی به طرف حجاز حرکت نمودند .
در بین راه دریا به تلاطم آمده طوفان سختی ظاهر شد ... . صبیه آنجناب جده نگارنده از آنجناب نقل کرد که در کشتی ، حال تمام همسفران به هم خورده و انقلابی در مزاجشان پیدا شد ، جنابش شربت زرشک درست کرده به همه می داد و حال همه بهبود یافت جز حال حاج ملا صالح که خطرناک شد بطوری که از بهبودی او مایوس شد ؛ ایشان به درگاه خدا تضرع نموده ، عرض کرد : خدایا به جای حاج ملا صالح پسر کوچک من ابوالحسن را ببر که از همراهان من در بین راه کسی از دنیا نرود . اتفاقا حاج ملا صالح بهبود یافته و آن پسر که نزدیک به دو سال داشت و میرزا ابوالحسن نام او بود پس از دو ماه از مراجعت آنجناب از دنیا رفت . مادرش خیلی بی تابی می نمود ، ایشان فرمود : بی تابی مکن که من خودم او را داده ام .
چون به خانه خدا مشرف شد ، امر عزاداری و سوگواری حضرت ملجا الکونین ابی عبدالله الحسین (ع) را که مورد علاقه تام آنجناب بود در مزار عبدالمطلب و ابیطالب ترویج نمود و ضمنا نام عرفان و ایمان را به گوش حاجیان و خاص و عام رسانید ، درصورتی که تا آن روز در آنجا این امر معمول نبود . جناب حاج ملا عبدالله صدرالاشراف نقل کند که عرب ها می آمدند و روضه خوانی و گریه ما را می دیدند و تمسخر و استهزا می نمودند و می خندیدند .
آنجناب پس از اتمام مناسک و اعمال حج به مدینه طیبه مشرف شد و به زیارت قبر مطهر حضرت پیغمبر (ص) و فاطمه زهرا (ع) و ائمه بقیع علیهم السلام و اصحاب رسول رضوان الله علیهم نائل گردید .

مراجعت از حج به عتبات


پس از مراجعت از مکه و مدینه به عتبات عالیات آمده ، ده روز در نجف و هفده روز در کربلا و ده روز در کاظمین و سه روز در سامره توقف کرد و علمای بزرگ را ملاقات نمود و همه نهایت تجلیل و احترام از ایشان نمودند ؛ از جمله در کربلا با مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی که از علمای درجه اول و مرجع تقلید بود ، ملاقات های دوستانه نمود و یک شب هم مرحوم شیخ دعوت کرد و ایشان پذیرفتند و فرزند کوچک شیخ ، جناب شیخ عبدالله که در فهم و زکاوت ، گوی سبقت از اقران خود ربوده و در آن اوقات که قریب ۲۳ سال داشت موفق به دریافت اجازه اجتهاد از پدر گردیده بود و در طلب راه حق و رسیدن به اولیای خدا بی تاب و در سوز و گداز بود ، ربوده و مجذوب آنجناب گردید . (۵)
در سامره نیز با جناب حاج میرزا حسن آیت الله شیرازی ملاقات نمود . موقع ورود به سامره حاج میرعلم خان را که در آن سفر مرتب به خدمت مشغول و مورد لطف آنجناب بود نزد جناب میرزا فرستاده خواهش ملاقات کرد ، ایشان هم فوری اجازه داد و آنجناب با حاج میرزا علینقی ریابی و حاج ملا عبدالله صدرالاشراف برای ملاقات ایشان رفتند ، اتفاق در آن موقع چند نفر از علمای گناباد از جمله حاج شیخ نجم الدین بیلندی معروف به حاج واعظ در خدمت میرزا بودند و انتظار داشتند که جناب میرزا نسبت به ایشان بی اعتنایی نمایند ، به محض ورود ایشان به اتاق ، برای انجام مقصود خود ، آنجناب را معرفی کردند ، ولی جناب میرزا به محض دیدن ایشان از جا حرکت کرده و معانقه نمود و اصرار کرد که ایشان را در جای خود بنشاند ، آنجناب قبول نکرد بالاخره با اصرار زیاد ایشان را پهلوی خود نشاند و پس از احوال پرسی شرح مسافرت را پرسید و از وضعیت کشتی سوال کرد ؛ سپس حاج شیخ نجم الدین مساله فقهی از میرزا سوال نمود ، ایشان قدری سکوت کرد ، آنگاه آنجناب فورا جواب مساله را مفصلا بیان کرد و میرزا در بین بیانات ایشان می فرمود : همین است . حاج شیخ نجم الدین مجددا از میرزا جواب مساله را خواست ؟ فرمود : با بودن ایشان چرا از من می پرسید ؟ جواب همان است که ایشان گفتند .
آقای تاج الواعظین طهرانی که از وعاظ معروف می باشند برای نگارند نقل کردند که سفری در عتبات عالیات موقعی که در نجف اشرف مشرف بودم ، خدمت مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی می رسیدم . روزی فرمودند که شب برای ملاقات من بیا که کاری دارم ، شب در منزل ایشان در کوفه خدمتشان رسیدم از من خواهش کردند که کتاب « مثنوی » و « تفسیر بیان السعاده » و « سعادتنامه » و « بشاره المومنین » (۶) و چند کتاب دیگر از این قبیل کتب برای ایشان از ایران تهیه نموده بفرستم ؛ سپس اظهار کردند که وضع من خیلی سخت بود و از یکی از دراویش گنابادی که در عتبات بود درخواست دعا نمودم و او به من وعده داد که تو ترقی می کنی و درباره من دعا کرد و من خیلی به این سلسله معتقدم ؛ سپس گفتند : موقعی که مرحوم آیت الله حاج میرزا حسن شیرازی در سامره بودند و من خدمتشان تلمذ می نمودم ، حاج ملا سلطانمحمد گنابادی در مراجعت از سفر حج وارد سامره شدند و آیت الله شیرازی شبی بطور محرمانه از ایشان دیدن کردند و بعدا ایشان روزی برای بازدید آیت الله آمده و جمعی در خدمت آیت الله نشسته و به مذاکره فقهی مشغول بودند و مرحوم آیت الله به محض ملاقات ایشان استقبال نموده و با ایشان معانقه کرده و ایشان را بالاتر از خود نشاندند و پس از تعارفات لازمه و احوال پرسی ، مجدد موضوع فقهی مورد مذاکره تعقیب شده ، مرحوم میرزا فرموده بودند : حال که ایشان آمدند جواب را ایشان بدهند . و ایشان جوابی داده و مرحوم میرزا تصدیق و تایید نموده و گفته بودند : جواب همان است که ایشان دادند . و پذیرایی بسیار دوستانه از ایشان نموده و پس از حرکت ایشان مرحوم میرزا به حاضرین فرمود که ایشان علاوه بر مقامات علمی و عرفانی که دارند وارد بر ما و میهمان هستند ، همه شما باید احترامات لازمه را نسبت به ایشان بنمایید - فقیر نگارنده [ جناب رضاعلیشاه ] گوید : درویشی که مرحوم آیت الله اصفهانی ذکر کرده بودند ، مرحوم حاج میرزا حبیب الله حائری پدر آقای عبدالعلی فرهنگ بوده است که شرح آن را جناب پدر بزرگوارم [ جناب صالحعلیشاه ] از خود مرحوم حاج میرزا حبیب الله نقل می کردند که پس از وعده ترقی به آیت الله اصفهانی از ایشان خواهش کرده بودند که با فقرا ، محبت و نیکی کنند .
در همان روزها چند نفر از گناباد از جناب میرزا راجع به مراوده با صوفیه و آنجناب سوال نموده ؟ ولی جواب نداد و خادم ایشان به سوال کنندگان که دم در منتظر جواب بودند ، گفته بود : آقا فرمودند کاغذ شما جواب ندارد .
سالار عبدالله امانیان بیدختی از پدر خود مرحوم کربلایی عباسعلی که از فقرای بسیار با محبت و ثابت قدم بوده ، نقل کرد که گفته بود : من و چند نفر از فقرای گناباد در آن سال برای پیشواز به عتبات مشرف شده ، چند نفر هم از دشمنان بیدخت و سایر دهات گناباد جزء کاروان بوده و قبل از ورود ایشان به سامره نزد مرحوم میرزا رفته و درخواست کرده بودند که حکم کفر بلکه قتل حاج ملا سلطان را بنویسند . ایشان پرسیده بودند که او حالا در کجاست ؟ گفته بودند : به مکه مشرف شده و از آنجا به عتبات مشرف خواهد شد . میرزا گفته بودند : پس کسی که به مکه برود و قصد عتبات داشته باشد ، من چگونه تحقیق نکرده حکم کفر یا قتل او را بدهم ؟ بعدا چند نفر از فقرا نزد ایشان رفته و ایشان از حالات جناب حاج ملا سلطانمحمد و عقایدشان سوال کرده و آنها شرح مبسوطی در زهد و تقوا و مراقبت ایشان در احکام ، ذکر کرده و بعدا گفته بودند که حتی کرایه ما را از بیدخت برای کربلا ایشان داده اند . جناب میرزا فرموده بود : پس موقعی که به اینجا آمدند به من اطلاع دهید که ملاقات کنم . کربلایی عباسعلی گفته بود که حاج الله داد از همراهان نقل کرد که به محض ورود به سامره ایشان به ملاقات جناب میرزا رفته و من هم در ملازمت بودم . به محض ورود به آنجا با همدگر معانقه نموده و خیلی محبت کردند و مدت مدیدی هم با یکدیگر خلوت داشتند و مذاکرات خصوصی نموده بودند .
از جمله کسانی که در آن سفر درک خدمت ایشان نمود ، مرحوم حاج شیخ علیمحمد اصفهانی عالم و مرتاض معروف بود که کمال ارادت به ایشان داشت . آقای حاج شیخ عبدالله صوفی املشی (۷) از قول پدرشان نقل کنند که حاج شیخ علیمحمد دارای کشف و کرامت بود و در علوم معقول و منقول تبحر داشت ؛ روزی با حال تاثر و گریه به ایشان گفته بود که حاج ملا سلطانمحمد در نجف برای ملاقات من آمده و گفته بودند : همان ریاضت ها و عبادات تو سبب شده که ما برای ملاقات تو بیاییم و سپس خیلی اظهار علاقه و ارادت به ایشان نمود .

توقف در تهران و ملاقات ها - بازگشت به گناباد


پس از بازگشت از عتبات و ورود به ایران ، ده روز در حضرت عبدالعظیم (ع) ماند و مهمان مرحوم سراج الملک که از مقربان ناصرالدین شاه و نزدیکان ظل السلطان و از پروانگان شمع عرفان بود ، شد و همه اعیان و علما و رجال و سایر مردم از ایشان دیدن نمودند و با آنکه هوا خیلی سرد و برف زیادی روی زمین بود ترک ملاقات ننموده بودند و حتی کامران میرزا نایب السلطنه پسر ناصرالدین شاه از ایشان دیدن کرد .
ولی آنجناب از رجال دولت بازدید نکرد و حتی کامران میرزا خواهش بازدید نموده ، ایشان قبول نفرمود ؛ جمعی از فقرا عرض کرده بودند که فقرا در تهران بسیارند و ممکن است ملاقات با نایب السلطنه و بعضی رجال موجب آسایش آنان شود . فرموده بود : « فقیر اگر واقعا فقیر است کسی غیر از خدا نتواند به او صدمه رساند و اگر خدا خواسته باشد که او مبتلا شود باز هم منتهای آمال اوست و رو بدان می رود نه آنکه بگریزد و اگر فقیر واقعی نباشد باید صدمه خورد تا بالاخره رو به خدا کند . »
خود ناصرالدین شاه نیز که در آن اوقات در جاجرود بود چون خبر ورود ایشان را شنید پیغام داد که آنجناب توقف نمایند تا ملاقات شود ولی ایشان پس از شنیدن این خبر بطور ناگهانی تصمیم به حرکت گرفته تهران را ترک گفت که ملاقاتی دست ندهد . چنانکه آقای حاج محمد باقر سلطانی از مرحوم حاج ملا عبدالله صدرالاشراف نقل کردند که ایشان در حضرت عبدالعظیم (ع) در اواخر هفته به حاج میر علم خان دستور دادند که برای هفته آینده شتر و کجاوه کرایه شود که حرکت کنند . حاج میر علم خان در صدد کرایه آنها برآمده ، روز بعد به ایشان اطلاع داد که برای چهارشنبه آینده وسایل حرکت آماده است ، اتفاقا روز جمعه آخر آن هفته سراج الملک نامه ناصرالدین شاه را که از جاجرود به سراج الملک نوشته بود ، نشان داد که در آن نوشته بود که به قرار مسموع جناب حاج ملا سلطانمحمد گنابادی وارد شده اند و چون مایل به ملاقات ایشان هستم چهارشنبه به شهر مراجعت می کنم که ایشان را ملاقات نمایم ؛ ایشان به محض دیدن نامه به حاج میر علم خان دستور دادند که برو هر طور شده ولو به کرایه زیادتر ، شتردارها را حاضر کن که روز سه شنبه حرکت کنیم ، وی گفته بود : ما برای پنجشنبه قرار گذاشته ایم معلوم نیست آنها حاضر شوند . فرموده بود : هر طور شده آنها را راضی کن . سراج الملک به رفقا متوسل شد که شاه اینطور دستور داده و شایسته نیست ایشان رد کنند به اضافه ملاقات ایشان از اعلیحضرت برای حیثیت ظاهری فقرا هم خوب است و خواهش کرده بود ، بروند از ایشان تقاضا کنند که حرکت را به تاخیر اندازند . حاج ملا عبدالله نقل کرد که بالاخره من که از همه همراهان کوچکتر بودم برای این کار معین شده و خدمتشان رسیدم و تقاضای سراج الملک و سایرین را عرض کردم . جواب دادند که ما باید زودتر حرکت کنیم . سپس فرموده بود : فقرا چرا باید نظر به شاه ظاهر داشته باشند باید نظرشان به شاهی باشد که قلب همه شاهان در اختیار اوست و همان سه شنبه که گفته بودند ، حرکت کردند .
به منزل سایر رجال نیز نرفت جز یک دفعه به منزل سراج الملک که به جمعی از زنان وعده تلقین ذکر و دستگیری داده بود ، رفت ؛ به علاوه سراج الملک از بستگان و مخصوصین آنجناب و آقای سعادتعلیشاه بود و خدمات زیادی برای فقرا نموده و هنگام توقف آنجناب در تهران خودش متحمل پذیرایی بود و موقع شام و نهار ، خود دست همه را می شست ، و چون ناصرالدین شاه شنید تعجب کرد که چگونه خود سراج الملک با آن جلالت و مقام چاکروار در خدمت آنجناب و پذیرایی واردین از دل و جان ایستاده بود .
آنجناب چون از منزل سراج الملک بیرون آمد به منزل مرحوم آقای سعادتعلیشاه که مدت ها قبله و مطاف دلش بود برای دیدن آقازادگان آن مرحوم و احوال پرسی از آنان رفت . سپس به حضرت عبدالعظیم بازگشت نمود .
پس از ده روز توقف از آنجا حرکت کرده از راه سبزوار و کاشمر روانه گناباد گردید و نزدیک ۲۵ روز به عید نوروز [ ۱۲۶۸ شمسی ] وارد گناباد شد و در بین راه همه جا نهایت تجلیل و احترام نسبت به ایشان معمول گردید ، موقع ورود به گناباد هم پیشواز شایانی از ایشان شد .

مسموم شدن


در اوایل سال ۱۳۰۸ قمری حاج آقا سید حسن جویمندی که از فقرای بزرگ و مورد لطف آنجناب بود و گاه هم در موقع دستگیری طالبین هنگامی که حاج میرزا علینقی ریابی نبود دلالت به او رجوع می شد از دنیا رفت و آنجناب خیلی از مرگ او متاثر شد و کدورت زیاد کشید و بطوری که جده نگارنده ، صبیه آنجناب ، نقل کرد پس از چندی برای کم شدن اندوه به مشهد مسافرت نمود و حاج میر علم خان نیز همراه ایشان بود . در مشهد مورد اعزاز و احترام دوستان واقع گردید و تمام رجال و محترمین دیدن نمودند و مدتی توقف کرد ولی چندی بر اثر مسموم شدن ، به کسالت و تب شدید مبتلا گردید . علتش آن بود که خطیب باشی مشهدی که از پیروان آقا محمد شیرازی بود و باطنا با آنجناب عداوت کامل داشت مکرر ملاقات نموده و خیلی اظهار محبت و ارادت کرد . روزی آنجناب برای بازدید او به مدرسه دو درب رفت او در نان خشک ، زهر ریخته و با آب گرم نزد ایشان آورد ، آنجناب قدری تناول کرد چند نفر از همراهان هم خوردند موقعی که از آنجا بیرون آمدند حال یک یک از آنان منقلب شده و قی عارض شد و در بستر مرض افتادند حال خود آنجناب نیز پس از شش ساعت منقلب شد و سپس تب شدیدی عارض گردید و او را بستری نمود و مرضش بطوری سخت شد که همه از بهبودی او مایوس گردیدند و خودش همه را دلداری داده ، گفت : ما را می کشند ولی هنوز وقت آن نرسیده است .
پنج روز مرض ایشان خیلی سخت بود و پس از پنج روز حالش متدرجا بهبودی یافت ، ولی حالت ضعف مفرط تا دو سه ماه باقی بود و غالبا تب هم داشت و حتی موقعی که وارد گناباد شد هنوز ضعف مفرط و لاغری و زردی رنگ باقی بود . خود خطیب باشی هم در آن چند روز برای عیادت آمده اظهار محبت بسیار می نمود و منظورش آن بود که خود را از اتهام بری کند و گمان بد درباره او نبرند ولی فقرا فهمیده بودند که مرتکب این عمل زشت ، خود او بوده خواستند متعرض او شوند لیکن آنجناب آنان را مانع شده اظهار لطف و محبت به او می نمود .
چون به گناباد ورود نمود رفت و آمد و معاشرت را کمتر کرد و به موقع ضرورت اختصاص داد .
پس از چندی حاج ملا صالح در ۱۳۰۹ هجری در سن ۴۴ سالگی از دنیا رفت و آنجناب از مرگ او نیز خیلی کدورت کشید چنانکه گفتند : به مشهد رفتیم که کدورت مرگ حاج آقا سید حسن را کم کنیم مبتلا به این قضیه شدیم .


پاورقی :





منبع :


نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم / تالیف حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۴ / صص ۸۹ - ۱۱۱ ؛ خلاصه شده ، با اندکی تغییرات لفظی


برچسب‌ها: ,