عرفان ، تصوف : صلح و مراتب آن در تصوف / دکتر محمدرضا ریخته گران
این مقاله در آذرماه ۱۳۷۵ در سمینار « فرهنگ صلح : تجربه و آزمون » در دهلینو به زبان انگلیسی قرائت شده است . (۱)
مترجم : سيد مصطفی شهرآیینی« یا ايتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی » (۲)
۱
در تصوف ، سه مقام صلح هست که سالک ، بنابر حال معنویش در هر کدام از آنها گام می نهد . البته ، مقیم مرحله پایین تر را راهی به مقامات بالاتر نیست و به دلیل اختلاف در شان و رتبه ، درباره سالکان این سه مقام ، نمی توان معیار واحدی را به کار برد .این مقامات سه گانه عبارتند از : صلح در مرتبه اسلام ( تسلیم و خودسپاری به اراده الهی ) ، صلح در مرتبه ایمان ( صلح الهی که بر قلب مومن وارد می شود ) و صلح در مرتبه احسان ( فضیلت تقدس کننده ای که با آن ، بساط سیئات و مفاسد برچیده می شود ) .
صلح ، در مرتبه اسلام ، به جنبه های جسمانی و اجتماعی انسان ها ، در مرتبه ایمان به قلب و جهان صغیر ؛ و سرانجام ، در مرتبه احسان به روح و جهان کبیر مربوط است .
۲
واژه « peace » برگرفته از واژه لاتینی « pax » است که خود آن نیز ، ریشه در واژه « pak » به معنای « fasten » ( بستن و محکم کردن ) دارد . ریشه این واژه نیز سرانجام ، « fastuz » به معنای « ثابت و مستحکم » است که واژه « fast » انگلیسی به معنای استوار ایستادن ، پابرجایی ، و آنچه به آسانی تزلزل بردار نیست ، نیز ریشه در آن دارد . در لاتینی برای معنای « استوار ایستادن » از واژه « stabilis » استفاده می کنند . بنابر این ، چنانکه از ریشه های واژه « fasten » پیدا ست ، زمانی آن با واژه « to establish » ( استوار و مستحکم ساختن ) هم معنا بوده است . مفهوم « تحکیم بخشیدن » ، که شالوده « صلح » است ، مفاهیم « ثبات » و « پایداری » را نیز که از همان ریشه « stabilis » هستند ، دربرمی گیرد . بنابر این ، صلح به معنای رسیدن به اوضاع ثبات و استحکام است که از هرگونه عوامل تزلزل و ناپایداری برکنار باشد .صلح سیاسی به ثبات اجتماعی مربوط است . وقتی جامعه ای به ثبات می رسد ، پایدار و پابرجا و مستحکم می شود و از همه ناسازگاری ها و عدم تعادل ها و جنگ و ستیزه ها برکنار می ماند . اما صلح در معنای دینی ، حکایت از ثبات و استحکام در احوال معنوی و استقرار در صراط مستقیم دارد . از این معنا ، صوفیه تعبیر به مقام می کنند . همانا مقام ، تثبیت همیشگی و درونی جایگاه معنوی سالک است .
سالک زمانی به مقام خاصی می رسد که در سفر معنویش ، مرحله تلوین ( لون به لون شدن و دگرگونی پیوسته حالات ) را پشت سر گذاشته باشد . مقامات ، بی شمارند و بر سالک است که آنها را یک به یک بالا رود تا به غایت قصوایی برسد که فراسوی آن ، دیگر راهی نیست . چنین سالکی دیگر به حالات اولیه ای که در آنها - بالنسبه به مقام فعلی اش - آشفتگی و اضطراب فراوان است باز نمی گردد .
سالک ، چون در مقام معنوی بالاتر متمکن گشت ، از شرور و آسیب های مقامات مادون رهایی یافته و آزاد می شود . آزادی ( به معنای برکنار ماندن و رها شدن از مفسده ها و شرور ) گوهر صلح است . (۳) معنای حقیقی آزاد کردن ، برکنار داشتن و صیانت کردن است . صیانت کردن نیز تنها در این خلاصه نمی شود که ما کسی را که مصون می داریم به او آسیبی نرسانیم بلکه حفظ و صیانت بخشش حقیقی ، امری اثباتی است و زمانی رخ می دهد که چیزی را از پیش به ذات خود واگذاریم ، آن را به حقیقت آن بازمی گردانیم ، و به معنای واقعی کلمه ، آن را در نگاهداشت از هر آفت و بلیه در وضع صلح آمیزی ، آزاد می گذاریم . سکنی گزیدن ، در سکونت و صیانت آوردن ، در ساحت نگاهداشت و حفظ ماندن است . در ساحتی که حقیقت هر چیزی مصون و محفوظ می ماند . مشخصه اصلی سکنی گزیدن در همین برکنار داشتن از آفات و بلیات و نگاهداشت ذات هر چیز است .
واژه های عربی مربوط به نگاهداشت از آفت و بلیه ، صلح ، سلم [به کسر سین] و سلام است که همه آنها معنایی ایجابی را می رسانند . سلم و سلام ، در درون انسان تحقق می یابد . شایان یادآوری است که واژه عربی سلام از زمان نزول قرآن ، عموما برای تحیت و خوشامدگویی میان مسلمانان به کار می رود . قرآن کریم در یکی از نخستین سوره هایش ، نزول خود را در « شب قدر » می داند . در آخرین آیه این سوره ، آمده است : « سلام هی حتی مطلع الفجر » (سوره ۹۷ : آیه ۵) ، سلامت است آن شب تا هنگام برآمدن سپیده دم .
در جای دیگر ، خداوند ، آدمیان را چه در دنیا و چه در آخرت به دارالسلام فرا می خواند : « و الله یدعوا الی دار السلام » (سوره ۱۰ : آیه ۲۵) . باز در قرآن کریم می خوانیم : « یا ایها الذین امنوا ادخلوا فی السلم کافه و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین » (سوره ۲ : آیه ۲۰۸) ، ای کسانی که ایمان آورده اید ، جملگی در ساحت سلم و سازش و صلح و صفا وارد شوید و از دنباله روی شیطان خودداری کنید که اوست به راستی دشمن آشکار شما .
این آیه ، به روشنی ، گویای این است که صلح ، تنها از آن مومنان حقیقی است و عوام از آن ، بی بهره اند . افزون بر این ، می توان نتیجه گرفت که دستورات و تعالیم خداوند قابل اجرا و عملی و در حوزه توانایی بندگان است . به دیگر سخن ، « لا یکلف الله نفسا الا وسعها » (سوره ۲ : آیه ۲۸۶) ، خداوند بر هیچ کس فوق طاقت او تکلیف نمی کند . بنابر این ، صلح و همدلی که منجربه رفاه مادی و معنوی می شود ، در دسترس و به دست آمدنی است . معنای ضمنی دیگر این آیه ، آن است که مخاطب امر الهی ، همه مومنان اند و به این ترتیب ، در این مقوله هیچ مومنی از ورود به صلح ، مستثنی نمی شود . و باز هم معنای ضمنی دیگر آن ، که بسیار هم مهم است ، تفسیری است که قرآن از راه مقابل صلح می کند ؛ یعنی کسی که وارد مقام صلح نمی شود ، حتما پیرو شیطان است . بنابر این ، صلح به معنای جلوگیری از یورش ، جنبه سفلی وجود آدمی است و سبب رویگردانی دل به سوی جنبه علوی ، یعنی وجهه یمنی [به ضم ی] و طریق استقامت و راستی و درستی می شود . به نظر صوفیان ، راه صلح یا راه صفا ، همان نزدیکی جستن به گستره دل ، محبت و همدلی ، و به معنایی یکی شدن دل ها ست .
از سوی دیگر ، واژه عربی برای دل ، قلب است . ریشه این واژه به معنای گرداندن ، گردیدن و دگرگون شدن است . دل را از آن رو در عربی ، قلب می نامند که دو رو دارد : یکی به سوی معنویت و دیگری به سوی مادیت . بنابر این ، دل آدمی یکسره در نوسان میان دو قطب مخالف است . گذشته از این ، دل ، محل ایمان است که چون پیوند معنوی میان مرید و مراد ، محکم گردد ، حاصل آید . در قرآن کریم به این مرحله ، با واژه « سکینه » اشاره شده است که جایگاهش در معبد دل ، یعنی ساحت قدسی وجود آدمی است . واژه سکینه از ریشه « سکن » [به فتح س و ک و ن] گرفته شده است که به معنای سکون و سکونت است . این واژه را می توان با واژه عبری « شخینه » « shakhinah » - یعنی شکوه و جلال الهی که در تابوت عهد ماوی می گزیند - مقایسه کرد . در قرآن کریم می خوانیم که « هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین (سوره ۴۸ : آیه ۴) اوست که بر دل های مومنان آرامش فرستاد .
آنهایی که دل هاشان به سکینه الهی روشن می شود به منزله نفس واحده ای هستند . آنها ، هرچند در تجلیات جسمانی شان متفاوت به نظر می رسند ، در اصل ، یکی بیش نیستند . این کثرت تجلیات را می توان با پرتوهای بی شماری مقایسه کرد که از منبع واحدی چون خورشید بر سطوح گوناگون می تابد .
در هر کدام از این مقامات سه گانه ، صلح ، تجلیی مخصوص به خود دارد : نخست در قلمرو اعمال بیرونی و اجتماعی ؛ و دوم در قلمرو مقامات درونی و معنوی سالک .
درباره جنبه های بیرونی و اجتماعی صلح ، در قرآن کریم می خوانیم که : « و اطیعوا الله و الرسول لعلکم ترحمون و سارعوا الی مغفره من ربکم و جنه عرضها السماوات والارض اعدت للمتقین ... و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و اللهُ یحب المحسنین » ، و خدا و پیامبر را فرمان بر باشید که در خور رحمت شوید و بشتابید به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که فراخنای آن آسمان ها و زمین است که از بهر پرهیزگاران آماده شده است ... فروخورندگان خشم و درگذرندگان از مردمند و خدا نیکوکاران را دوست دارد ) . (سوره ۳ : آیات ۱۳۲ - ۱۳۴)
بر اساس این آیات ، مقیمان مرتبه نخست باید « کاظمین الغیظ » باشند . روشن است که در این مقام با مطالبی اجتماعی سروکار داریم که راه حل آن معلوم است : اگر کسی ناسزایی گفت ، بر مومنان است که با او رفتاری صلح آمیز در پیش گرفته و رفتارش را بر او نگیرند . مومنان ، به هنگام خشم ، باید از خشونت که گونه ای جنون است ، بپرهیزند . خشم واکنش طبیعی و فیزیولوژیک در موقعیت های اجتماعی است . بنابر این ، شاید کسی در برابر توهین ، به خشم آید ولی از او انتظار می رود که به رغم جریحه دار شدن احساساتش ، خشم خود را فرو خورده و رفتار صلح آمیزی در پیش گیرد . این ، وظیفه ساکنان در این مقام است ؛ بیشتر سالکان از این جمله اند و انجام چنین دستوراتی هم از توانشان بیرون نیست .
اما در مرتبه ایمان ( که دومین مرتبه است ) عفو و بخشش ، جایگاه والاتری است که سالک ، فارغ و برکنار از خشم و بیزاری ، در آن ساکن است . او در این جایگاه به کینه توزی نمی اندیشد و تندی نمی کند بلکه مهربانانه درمی گذرد زیرا می بیند که همه دشمنی ها ریشه در نادانی دارد . از این رو حافظ می فرماید :
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری ست رنجیدن
سالک مرحله « ایمان » نمی تواند احساس رنجش و بیزاری کند و چنین احساسی هم نخواهد کرد . او در جایگاه معنوی بالاتری نسبت به دیگران است و بنابر این ، اگر به شیوه مراحل پایین تر عمل کند نه تنها اشتباه بلکه گناه کرده است . در این مرحله ، بر سالک است که به اندازه توان ، در عفو و بخشایش بکوشد چون معشوق ، بخشش را دوست می دارد ؛ از این گذشته ، خود او نیز از معشوق ، چشم بخشش دارد . افزون بر این ، بر مومن است که به چنان مقامی برسند که بتواند گناهان را چه از دوست و چه از دشمن ، از جانب خداوند و برای تربیت خویش ببیند و « لا حول و لا قوه الا بالله » را در خویش بیابد . مومن باید حتی درباره دشمنانش نیز نیکخواه باشد .که در طریقت ما کافری ست رنجیدن
سالک در بالاترین مرحله صلح معنوی به فناء فی الله می رسد . پس از آن اگر به مقام بقاء بالله نایل شود ، به مقام احسان درمی آید . واژه احسان برگرفته از ریشه حسن [به ضم ح] به معنای « خوبی و زیبایی » است و در این مرحله است که یگانگی با معشوق و بقاء بالله حاصل می گردد . در یگانگی الهی است که دوگانگی از میان برمی خیزد . این صلح جلوه ذات و ظهور توحید حقیقی است . در این باب ، حدیثی از پیامبر اکرم ، با این مضمون نقل شده است : « الاحسان ان تعبد الله کانک تراه و ان لم تکن تراه فانه یراک » ، احسان آن است که خداوند را چنان عبادت کنی که گویی او را می بینی ، اگر تو او را نمی بینی ، او تو را می بیند . از قید « چنانکه گویی » برمی آید که سالک ، در این مرحله ، هنوز نمی تواند خدا را ببیند زیرا هنوز در بند مادیت خویش است . به این ترتیب ، برای رسیدن به شهود الهی ( مربوط به مرحله احسان ) او می کوشد که همه خودخواهی ها و دلبستگی های مادی را کنار گذارد . اندرز بزرگان دین این است که سالک نخست مرحله ای از تاملات و تفکرات الهی ( ذکر و فکر صوفیانه ) را پشت سر بگذارد و از آن پس ، امیدوار باشد که به مقام کشف و شهود الهی راه یابد .
کسی که به مرحله بقاء بالله می رسد خودش جلوه ای از صفات الهی می شود . کسی که به فنای کامل رسیده است ، اینک در حقیقت خداوند به بقا می رسد و از آن پس ، کردار و گفتارش نه از او که از آن خداست . در آن مقام ، حاکمیت شرور پایان می یابد . آنجا نه نزاعی ، نه خشونتی ، و نه شری است و نه حتی صلحی ؛ زیرا کسی در میانه نیست تا در صلح به سر برد . به فرموده خداوند در قرآن کریم : « لمن الملک الیوم لله الواحد القهار » ، امروز پادشاهی که راست ؟ خدای راست آن یگانه بر همه چیره (سوره ۴۰ : آیه ۱۶) ؛ یعنی در دیدگاه پاک و بیکران مرشد معنویی که جهان را جز جلوه واحد الهی نمی بیند ، همه خطاها و فسادهای پیش چشم تنگ نظران ، یکباره از میان برمی خیزد . جهان ، سایه خداوند کامل و جمیل است . سایه جمیل ، ضرورتا جمیل خواهد بود و جز این نمی تواند بود . وقتی کسی به مقام احسان می رسد و در آن ، به چشم بصیرت ، خدای را می بیند و به مرحله کشف و شهود کامل می رسد ، خود او نیز دارای حسن و جمال و زیبایی می شود . او ، خداوند را که دارای مطلق زیبایی است می بیند : « ان الله جمیل و یحب الجمال » . درواقع ، فضیلت و زیبایی او بیننده را متاثر می کند .
آدمی به نفس ذاته ، جویای زیبایی و فضیلت است . اما کمال زیبایی و فضیلت به چه چیز منجر می شود ؟ جمال و زیبایی به عشق منجر می شود . به دیگر سخن ، آدمی ، در پی زیبایی است تا او را به عشق رهنمون گردد . این عشق ، دو سویه است . باری تعالی هم عاشق و هم معشوق است . آیه شریفه « یحبهم و یحبونه » (سوره ۵ : آیه ۵۴) بر آن دلالت میکند . آدمی ، در مواجهه زیبایی الهی است که حسن حق تعالی را می بیند و عاشق می شود ، اما محبوب نیز به عاشق شخص محسن و محب خویش می شود . عاشقی که در این مقام چیزی جز جلوه ذات کامل و زیبای خود او نیست .
خداوند در قرآن در آیات گوناگونی اعلان می فرماید : « ان الله یحب المحسنین » و در مواضع دیگر از زبان پیامبر چنین می فرماید :
آن که جویای من است ، مرا می یابد .
آن که مرا یافت ، مرا می شناسد .
آن که مرا شناخت عاشق من می شود .
آن که دلباخته من است ، من نیز عاشق او خواهم بود .
وقتی عاشقش شوم ، هستی اش را از میان برداشته و خود دیه و خون بهای او می شوم .
در بیتی از حافظ می خوانیم که :
روی خوبت آیتی از حسن بر ما کشف کرد
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
در مرحله احسان ، آفرینش شر ، خیر محسوب می شود . در نتیجه ، جهان و آنچه در آن است ، جز خیر نیست و در آن شری به چشم نمی آید و اگر هم شری باشد ریشه در خود آدمی دارد . بنابر این ، کل آفرینش ، تسلیم حکم الهی است . شیطان نیز تجلی اسم « المضل » [به ضم میم] اوست ، چنانکه انبیاء ، تجلیات صفات هدایت اویند . شیطان ، کارش پرده پوشی است و او ، بر چیزهایی پرده می افکند که باید در پرده بمانند . پس شیطان نیز خدمت همین آستانه می کند . ساکن مقام احسان ، شیطان و بدکاران را موجوداتی ضروری می یابد . آنچه از خیر مطلق صادر می شود جز خیر و برکت نیست .زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
در این مرحله ، صلح به صلح کل می انجامد و حق ، خویش را جلوه گر می کند . این جلوه گری جز با رسیدن انسان به فنای از خود ، میسر نیست . به این ترتیب ، هستی فرد از میان برمی خیزد ، مرزها ناپدید می شود ، و نفس او از تنگناهایش رها می شود . اینک ، عالم صغیر ، عالم کبیر و صلح درونی ، صلح کل می گردد . روزگار تاریکی به سر رسیده و سپیده حق می دمد .
در نظر صوفیان ، ستمگری ، شرارت ، آشوب و هرج و مرج پایدار نیست و در دراز مدت ، از میان می روند . بنابر این ، باید از هر فرصتی برای دستیابی به صلح و نگهداری آن ، بهره جست نه این که آشفتگی و بیداد حاکم بر جهان ، ما را چنان نومید کند که از کوشش برای رسیدن به صلح باز ایستیم . راه رسیدن به صلح کل ، از عالم صغیر به عالم کبیر است نه بالعکس . نخست صلح در عالم صغیر تحقق می یابد و تنها پس از آن است که در عالم کبیر هم صلح متحقق می شود . افزون بر این ، صلح کل ، در جهان بیرون به دست آمدنی است و متون مقدس ، چنین صلحی را نوید داده اند . در متون مقدس ادیان مختلف ، از مصلح منتظر [به فتح ظ] کل (ع) با نام های گوناگونی سخن به میان آمده است . در همه ادیان این اعتقاد هست که مصلح کل سرانجام می آید و صلح کل را بر سراسر جهان حکمفرما می کند . صلح کل ، مقامی است که سالک معنوی در آن ، به جسم در میان انسان ها ست ، درحالی که دلش وارسته از آنهاست . در این مرحله ، دل سالک متوجه جهان غیرمادی است . به این ترتیب ، درحالی که دست او در کار دنیاست ( مثلا سرگرم شغل خاصی چون تجارت ، صنعت و نظایر آن است و یا مشغله رسیدن به صلح به معنای سیاسی و حفظ آن را دارد ) در همان حال ، دل با معشوق دارد ( و می کوشد از خود برخاسته و نفس را از تنگناهایش برهاند ) . این ، تنها راه رسیدن به صلح کل است .
۳
صلح سیاسی ، صلحی نهادینه « institutional » است درحالی که صلح معنوی ، صلحی « existential » ( یعنی مربوط به بعد معنویت وجود آدمی ) است . صلح سیاسی را نهادهای سیاسی پدید می آورند اما شالوده صلح معنوی ، اگزیستانسیال است و به هستی آدمی « existence » مربوط می شود و درنتیجه ، امری است که در درون تحقق می یابد . نهاد ، عبارت از « نظامی بهم پیوسته از نقش ها و هنجارهای اجتماعی است که برای برآوردن نیاز یا کارکرد اجتماعی خاصی سامان یافته است » . بنابر این ، صلح نهادینه ، تنها دربرگیرنده ابعاد اجتماعی انسان ها ست . این صلح ، نشان از مقام همراهی و پیوند فرد با جمع دارد . اما صلح معنوی حاکی از مقامی است که در آن ، سالک طریق معنوی ، در کنار پیوندی که با جمع دارد ، دل از آنها برکنار می دارد . او ، تنها در میان آنهاست اما دل با آنها نمی دارد . عملا دل از این دنیا برکنده و به عالم دیگر سپرده است . بنابر این نه از مردم عزلت اختیار می کند و نه در دنیای آنها ذوب می شود . (۴) راه رسیدن به صلح معنوی و رستگاری و سرانجام به صلح کل ، در رویگردانی از « in » ( درون ) و روی آوردن به « ex » ( بیرون ) است . از چنبر خود برون جستن است . رستگاری در این است که ربوده جذبه الهی بشویم . از خود به درآییم و بیرون شویم و در بحر جذبه الهی و وجد و حال عرفانی مقام کنیم . از خود برون شدن به معنای رو به پیش بودن و گشوده بودن در برابر فتوح و گشودگی هستی است . به تعبیر متفکر بزرگ آلمانی مارتین هیدگر : « انسان تا آنجا انسان است و وجود دارد که در معرض گشودگی هستی باشد ؛ گشودگی ای که خود هستی است ... جهان ، گشایش و فتوح هستی ای است که در آن ، انسان از وجود به این دنیا پرتاب شده اش ، بیرون می ایستد . » به زبان سعدی :از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کزین جهان به جهان دگر شدم
سالکی که ربوده جذبه الهی است ، آهنگ مقام دل دارد و پذیرا و دریافتگر حقایق معنوی است . وقتی از پیامبر (ص) پرسیدند : « نشانه گشودگی دل چیست ؟ » پاسخ فرمود : « روی آوری به آخرت و جایگاه جاودانگی ، رویگردانی از دارالغرور و آمادگی برای مرگ پیش از فرارسیدن آن » . ایشان جای دیگری فرمود : « موتوا قبل ان تموتوا » . این سخن ، نشان از نابود کردن صفات نفس ، زدودن همه صفات رذیله ، زنده گرداندن دل با صفات حمیده در عین پایبندی به زندگی دنیوی دارد . در این مقام ، سالک ، به نسبت « relation » تازه ای با جهان دست می یابد ؛ زیرا نسبت پیشین او برای تحقق این جایگاه معنوی دچار دگرگونی می شود . به عبارت دیگر بعد از گشوده شدن باب دل و پدید آمدن انشراح و سعه صدر ، سالک در ربط و پیوند دیگری با اشخاص و امور و چیزهای عالم قرار می گیرد . درواقع ، ربط و نسب « relation » او به تحمل و پذیرش دیگران « تولرانس » و به سماحت و بزرگواری مبدل می شود . اما چگونه ربط و نسبت آدمی با تولرانس ارتباط پیدا می کند ؟ در مطالعه الفاظ می بینیم که واژه « relate » ( نسبت داشتن ) برگرفته از « relatus » لاتینی است که آن هم به نوبه خود ، وجه وصفی « referee » ، به معنای « backcarry » ( بازگشت به چیزی در فکر ) و « refer to » ( ارجاع دادن ) است ، اما واژه « latus » ، وجه وصفی اصلی « ferre » لاتینی به معنای « carry » ( تحمل کردن ) نیست بلکه آن ، برگرفته از « toller » به معنای « raise » ( بالا بردن ) است که فعل « tolerate » ( مدارا ) انگلیسی ریشه در آن دارد . ما از مفهوم « carrying » ( تحمل کردن ) به ریشه هند و اروپایی « bher » می رسیم که هر دو عنصر معنایی اصلی خود ، یعنی « carry » ( تحمل کردن ) و « give birth » ( وضع حمل ) را از آغاز پیدایش تاکنون حفظ کرده است . واژه های انگلیسی بسیاری ، ریشه در این واژه دارند که از همه مهمتر برای بحث ما دو واژه « bear » ( تحمل کردن ) و « burden » ( بار ) است . پس از ملاحظه این نکات ریشه شناختی ، به این نتیجه می رسیم که تولرانس نسبت به چیزی همانا « تحمل » آن و « بر دوش کشیدن » بار آن است . در این مقام ، سالک ، زندگی تازه ای می یابد چنانکه گویی بار دیگر « زاده می شود » و زندگی پاک و نیکویی را آغاز می کند . درحالی که دلش صاف و دیده اش تیزبین است و در یک کلام ، او به گشودگی دل دست می یابد .گویی کزین جهان به جهان دگر شدم
رابطه ، در زمینه های بین المللی نیز الزاما با « مدارا و روا داری » ( تولرانس ) سر و کار دارد . اینک شاید بگوییم اگر روابط بین المللی مبتنی بر مدارا روا داری و بردوش کشیدن بار مسوولیت طرف مقابل است ، آن روابط برمبنایی درست استوار است . اما اگر روابط متقابل میان دو ملت ، مستلزم تحمیل بار یکی بر دیگری باشد در این صورت ، مبنا ، اشکال دارد . به دیگر سخن ، اگر روابط متقابل بر پایه پرداختن به مشترکات میان دو ملت و روا داری و مسامحه نسبت به اختلافات باشد ، آنها از روابط سالمی بهره مندند و در اینجاست که نفس رابطه به روا داری و مدارا تغییر می کند .
۴
روا داری به دست نمی آید مگر آنکه دلی گشوده و سعه صدری کامل داشته باشیم . در این صورت جز شفقت محض ، چیزی نخواهد بود . اما همین که این گشودگی از میان برخیزد ، انسان متوجه اختلافات گشته و آنها را چون نیروهایی تحمل ناپذیر در برابر خویش می یابد و در این حالت البته که روا داری برنمی تابد .سعه صدر و گشودگی دل ، بستری برای رشد همه این هاست . و اینک برای حسن ختام سخن و یمن و برکت این گردهمایی ، آیه ای از قرآن کریم را می آوریم : « یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله » ؛ ای اهل کتاب بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است : اینکه جز خدای یکتا را نپرستیم و چیزی را با او انباز نسازیم و برخی از ما برخی را به جای خدای یکتا به خدایی نگیرد (سوره ۳ : آیه ۶۴) .
پاورقی :
منبع :
عرفان ایران : مجموعه مقالات (۱۶) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۲ / صص ۲۳ - ۳۵
برچسبها: عرفان ، تصوف
<< Home