سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

جمعه

عرفان ، تصوف : صلح و مراتب آن در تصوف / دکتر محمدرضا ریخته گران

این مقاله در آذرماه ۱۳۷۵ در سمینار « فرهنگ صلح : تجربه و آزمون » در دهلی‏نو به زبان انگلیسی قرائت شده است . (۱)
مترجم : سيد مصطفی شهرآیینی‏


« یا ايتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی » (۲)

۱

در تصوف ، سه مقام صلح هست که سالک ، بنابر حال معنویش در هر کدام از آنها گام می نهد . البته ، مقیم مرحله پایین تر را راهی به مقامات بالاتر نیست و به دلیل اختلاف در شان و رتبه ، درباره سالکان این سه مقام ، نمی توان معیار واحدی را به کار برد .
این مقامات سه گانه عبارتند از : صلح در مرتبه اسلام ( تسلیم و خودسپاری به اراده الهی ) ، صلح در مرتبه ایمان ( صلح الهی که بر قلب مومن وارد می شود ) و صلح در مرتبه احسان ( فضیلت تقدس کننده‏ ای که با آن ، بساط سیئات و مفاسد برچیده می شود ) .
صلح ، در مرتبه اسلام ، به جنبه های جسمانی و اجتماعی انسان ها ، در مرتبه ایمان به قلب و جهان صغیر ؛ و سرانجام ، در مرتبه احسان به روح و جهان کبیر مربوط است .

۲

واژه « peace » برگرفته از واژه لاتینی « pax » است که خود آن نیز ، ریشه در واژه « pak » به معنای « fasten » ( بستن و محکم کردن ) دارد . ریشه این واژه نیز سرانجام ، « fastuz » به معنای « ثابت و مستحکم » است که واژه « fast » انگلیسی به معنای استوار ایستادن ، پابرجایی ، و آنچه به آسانی تزلزل بردار نیست ، نیز ریشه در آن دارد . در لاتینی برای معنای « استوار ایستادن » از واژه « stabilis » استفاده می کنند . بنابر این ، چنانکه از ریشه های واژه « fasten » پیدا ست ، زمانی آن با واژه « to establish » ( استوار و مستحکم ساختن ) هم معنا بوده است . مفهوم « تحکیم بخشیدن » ، که شالوده « صلح » است ، مفاهیم « ثبات » و « پایداری » را نیز که از همان ریشه « stabilis » هستند ، دربرمی گیرد . بنابر این ، صلح به معنای رسیدن به اوضاع ثبات و استحکام است که از هرگونه عوامل تزلزل و ناپایداری برکنار باشد .
صلح سیاسی به ثبات اجتماعی مربوط است . وقتی جامعه ای به ثبات می رسد ، پایدار و پابرجا و مستحکم می شود و از همه ناسازگاری ها و عدم تعادل ها و جنگ و ستیزه ها برکنار می ماند . اما صلح در معنای دینی ، حکایت از ثبات و استحکام در احوال معنوی و استقرار در صراط مستقیم دارد . از این معنا ، صوفیه تعبیر به مقام می کنند . همانا مقام ، تثبیت همیشگی و درونی جایگاه معنوی سالک است .
سالک زمانی به مقام خاصی می رسد که در سفر معنویش ، مرحله تلوین ( لون به لون شدن و دگرگونی پیوسته حالات ) را پشت سر گذاشته باشد . مقامات ، بی شمارند و بر سالک است که آنها را یک به یک بالا رود تا به غایت قصوایی برسد که فراسوی آن ، دیگر راهی نیست . چنین سالکی دیگر به حالات اولیه ای که در آنها - بالنسبه به مقام فعلی اش - آشفتگی و اضطراب فراوان است باز نمی گردد .
سالک ، چون در مقام معنوی بالاتر متمکن گشت ، از شرور و آسیب های مقامات مادون رهایی یافته و آزاد می شود . آزادی ( به معنای برکنار ماندن و رها شدن از مفسده ها و شرور ) گوهر صلح است . (۳) معنای حقیقی آزاد کردن ، برکنار داشتن و صیانت کردن است . صیانت کردن نیز تنها در این خلاصه نمی شود که ما کسی را که مصون می داریم به او آسیبی نرسانیم بلکه حفظ و صیانت بخشش حقیقی ، امری اثباتی است و زمانی رخ می دهد که چیزی را از پیش به ذات خود واگذاریم ، آن را به حقیقت آن بازمی گردانیم ، و به معنای واقعی کلمه ، آن را در نگاهداشت از هر آفت و بلیه در وضع صلح آمیزی ، آزاد می گذاریم . سکنی گزیدن ، در سکونت و صیانت آوردن ، در ساحت نگاهداشت و حفظ ماندن است . در ساحتی که حقیقت هر چیزی مصون و محفوظ می ماند . مشخصه اصلی سکنی گزیدن در همین برکنار داشتن از آفات و بلیات و نگاهداشت ذات هر چیز است .
واژه های عربی مربوط به نگاهداشت از آفت و بلیه ، صلح ، سلم [به کسر سین] و سلام است که همه آنها معنایی ایجابی را می رسانند . سلم و سلام ، در درون انسان تحقق می یابد . شایان یادآوری است که واژه عربی سلام از زمان نزول قرآن ، عموما برای تحیت و خوشامدگویی میان مسلمانان به کار می رود . قرآن کریم در یکی از نخستین سوره هایش ، نزول خود را در « شب قدر » می داند . در آخرین آیه این سوره ، آمده است : « سلام هی حتی مطلع الفجر » (سوره ۹۷ : آیه ۵) ، سلامت است آن شب تا هنگام برآمدن سپیده دم .
در جای دیگر ، خداوند ، آدمیان را چه در دنیا و چه در آخرت به دارالسلام فرا می خواند : « و الله یدعوا الی دار السلام » (سوره ۱۰ : آیه ۲۵) . باز در قرآن کریم می خوانیم : « یا ایها الذین امنوا ادخلوا فی السلم کافه و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین » (سوره ۲ : آیه ۲۰۸) ، ای کسانی که ایمان آورده اید ، جملگی در ساحت سلم و سازش و صلح و صفا وارد شوید و از دنباله روی شیطان خودداری کنید که اوست به راستی دشمن آشکار شما .
این آیه ، به روشنی ، گویای این است که صلح ، تنها از آن مومنان حقیقی است و عوام از آن ، بی بهره اند . افزون بر این ، می توان نتیجه گرفت که دستورات و تعالیم خداوند قابل اجرا و عملی و در حوزه توانایی بندگان است . به دیگر سخن ، « لا یکلف الله نفسا الا وسعها » (سوره ۲ : آیه ۲۸۶) ، خداوند بر هیچ کس فوق طاقت او تکلیف نمی کند . بنابر این ، صلح و همدلی که منجربه رفاه مادی و معنوی می شود ، در دسترس و به دست آمدنی است . معنای ضمنی دیگر این آیه ، آن است که مخاطب امر الهی ، همه مومنان اند و به این ترتیب ، در این مقوله هیچ مومنی از ورود به صلح ، مستثنی‏ نمی شود . و باز هم معنای ضمنی دیگر آن ، که بسیار هم مهم است ، تفسیری است که قرآن از راه مقابل صلح می کند ؛ یعنی کسی که وارد مقام صلح نمی شود ، حتما پیرو شیطان است . بنابر این ، صلح به معنای جلوگیری از یورش ، جنبه سفلی وجود آدمی است و سبب رویگردانی دل به سوی جنبه علوی ، یعنی وجهه یمنی [به ضم ی] و طریق استقامت و راستی و درستی می شود . به نظر صوفیان ، راه صلح یا راه صفا ، همان نزدیکی جستن به گستره دل ، محبت و همدلی ، و به معنایی یکی شدن دل ها ست .
از سوی دیگر ، واژه عربی برای دل ، قلب است . ریشه این واژه به معنای گرداندن ، گردیدن و دگرگون شدن است . دل را از آن رو در عربی ، قلب می نامند که دو رو دارد : یکی به سوی معنویت و دیگری به سوی مادیت . بنابر این ، دل آدمی یکسره در نوسان میان دو قطب مخالف است . گذشته از این ، دل ، محل ایمان است که چون پیوند معنوی میان مرید و مراد ، محکم گردد ، حاصل آید . در قرآن کریم به این مرحله ، با واژه « سکینه » اشاره شده است که جایگاهش در معبد دل ، یعنی ساحت قدسی وجود آدمی است . واژه سکینه از ریشه « سکن » [به فتح س و ک و ن] گرفته شده است که به معنای سکون و سکونت است . این واژه را می توان با واژه عبری « شخینه » « shakhinah » - یعنی شکوه و جلال الهی که در تابوت عهد ماوی می گزیند - مقایسه کرد . در قرآن کریم می خوانیم که « هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین (سوره ۴۸ : آیه ۴) اوست که بر دل های مومنان آرامش فرستاد .
آنهایی که دل هاشان به سکینه الهی روشن می شود به منزله نفس واحده ای هستند . آنها ، هرچند در تجلیات جسمانی شان متفاوت به نظر می رسند ، در اصل ، یکی بیش نیستند . این کثرت تجلیات را می توان با پرتوهای بی شماری مقایسه کرد که از منبع واحدی چون خورشید بر سطوح گوناگون می تابد .
در هر کدام از این مقامات سه گانه ، صلح ، تجلیی مخصوص به خود دارد : نخست در قلمرو اعمال بیرونی و اجتماعی ؛ و دوم در قلمرو مقامات درونی و معنوی سالک .
درباره جنبه های بیرونی و اجتماعی صلح ، در قرآن کریم می خوانیم که : « و اطیعوا الله و الرسول لعلکم ترحمون و سارعوا الی مغفره من ربکم و جنه عرضها السماوات والارض اعدت للمتقین ... و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و اللهُ یحب المحسنین » ، و خدا و پیامبر را فرمان بر باشید که در خور رحمت شوید و بشتابید به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که فراخنای آن آسمان ها و زمین است که از بهر پرهیزگاران آماده شده است ... فروخورندگان خشم و درگذرندگان از مردمند و خدا نیکوکاران را دوست دارد ) . (سوره ۳ : آیات ۱۳۲ - ۱۳۴)
بر اساس این آیات ، مقیمان مرتبه نخست باید « کاظمین الغیظ » باشند . روشن است که در این مقام با مطالبی اجتماعی سروکار داریم که راه حل آن معلوم است : اگر کسی ناسزایی گفت ، بر مومنان است که با او رفتاری صلح آمیز در پیش گرفته و رفتارش را بر او نگیرند . مومنان ، به هنگام خشم ، باید از خشونت که گونه ای جنون است ، بپرهیزند . خشم واکنش طبیعی و فیزیولوژیک در موقعیت های اجتماعی است . بنابر این ، شاید کسی در برابر توهین ، به خشم آید ولی از او انتظار می رود که به رغم جریحه دار شدن احساساتش ، خشم خود را فرو خورده و رفتار صلح آمیزی در پیش گیرد . این ، وظیفه ساکنان در این مقام است ؛ بیشتر سالکان از این جمله اند و انجام چنین دستوراتی هم از توانشان بیرون نیست .
اما در مرتبه ایمان ( که دومین مرتبه است ) عفو و بخشش ، جایگاه والاتری است که سالک ، فارغ و برکنار از خشم و بیزاری ، در آن ساکن است . او در این جایگاه به کینه توزی نمی اندیشد و تندی نمی کند بلکه مهربانانه درمی گذرد زیرا می بیند که همه دشمنی ها ریشه در نادانی دارد . از این رو حافظ می فرماید :
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم‏
که در طریقت ما کافری ست رنجیدن‏
سالک مرحله « ایمان » نمی تواند احساس رنجش و بیزاری کند و چنین احساسی هم نخواهد کرد . او در جایگاه معنوی بالاتری نسبت به دیگران است و بنابر این ، اگر به شیوه مراحل پایین تر عمل کند نه تنها اشتباه بلکه گناه کرده است . در این مرحله ، بر سالک است که به اندازه توان ، در عفو و بخشایش بکوشد چون معشوق ، بخشش را دوست می دارد ؛ از این گذشته ، خود او نیز از معشوق ، چشم بخشش دارد . افزون بر این ، بر مومن است که به چنان مقامی برسند که بتواند گناهان را چه از دوست و چه از دشمن ، از جانب خداوند و برای تربیت خویش ببیند و « لا حول و لا قوه الا بالله » را در خویش بیابد . مومن باید حتی درباره دشمنانش نیز نیکخواه باشد .
سالک در بالاترین مرحله صلح معنوی به فناء فی الله می رسد . پس از آن اگر به مقام بقاء بالله نایل شود ، به مقام احسان درمی آید . واژه احسان برگرفته از ریشه حسن [به ضم ح] به معنای « خوبی و زیبایی » است و در این مرحله است که یگانگی با معشوق و بقاء بالله حاصل می گردد . در یگانگی الهی است که دوگانگی از میان برمی خیزد . این صلح جلوه ذات و ظهور توحید حقیقی است . در این باب ، حدیثی از پیامبر اکرم ، با این مضمون نقل شده است : « الاحسان ان تعبد الله کانک تراه و ان لم تکن تراه فانه یراک » ، احسان آن است که خداوند را چنان عبادت کنی که گویی او را می بینی ، اگر تو او را نمی بینی ، او تو را می بیند . از قید « چنانکه گویی » برمی آید که سالک ، در این مرحله ، هنوز نمی تواند خدا را ببیند زیرا هنوز در بند مادیت خویش است . به این ترتیب ، برای رسیدن به شهود الهی ( مربوط به مرحله احسان ) او می کوشد که همه خودخواهی ها و دلبستگی های مادی را کنار گذارد . اندرز بزرگان دین این است که سالک نخست مرحله ای از تاملات و تفکرات الهی ( ذکر و فکر صوفیانه ) را پشت سر بگذارد و از آن پس ، امیدوار باشد که به مقام کشف و شهود الهی راه یابد .
کسی که به مرحله بقاء بالله می رسد خودش جلوه ای از صفات الهی می شود . کسی که به فنای کامل رسیده است ، اینک در حقیقت خداوند به بقا می رسد و از آن پس ، کردار و گفتارش نه از او که از آن خداست . در آن مقام ، حاکمیت شرور پایان می یابد . آنجا نه نزاعی ، نه خشونتی ، و نه شری است و نه حتی صلحی ؛ زیرا کسی در میانه نیست تا در صلح به سر برد . به فرموده خداوند در قرآن کریم : « لمن الملک الیوم لله الواحد القهار » ، امروز پادشاهی که راست ؟ خدای راست آن یگانه بر همه چیره (سوره ۴۰ : آیه ۱۶) ؛ یعنی در دیدگاه پاک و بیکران مرشد معنویی که جهان را جز جلوه واحد الهی نمی بیند ، همه خطاها و فسادهای پیش چشم تنگ نظران ، یکباره از میان برمی خیزد . جهان ، سایه خداوند کامل و جمیل است . سایه جمیل ، ضرورتا جمیل خواهد بود و جز این نمی تواند بود . وقتی کسی به مقام احسان می رسد و در آن ، به چشم بصیرت ، خدای را می بیند و به مرحله کشف و شهود کامل می رسد ، خود او نیز دارای حسن و جمال و زیبایی می شود . او ، خداوند را که دارای مطلق زیبایی است می بیند : « ان الله جمیل و یحب الجمال » . درواقع ، فضیلت و زیبایی او بیننده را متاثر می کند .
آدمی به نفس ذاته ، جویای زیبایی و فضیلت است . اما کمال زیبایی و فضیلت به چه چیز منجر می شود ؟ جمال و زیبایی به عشق منجر می شود . به دیگر سخن ، آدمی ، در پی زیبایی است تا او را به عشق رهنمون گردد . این عشق ، دو سویه است . باری تعالی هم عاشق و هم معشوق است . آیه شریفه « یحبهم و یحبونه » (سوره ۵ :‌ آیه ۵۴) بر آن دلالت می‏کند . آدمی ، در مواجهه زیبایی الهی است که حسن حق تعالی را می بیند و عاشق می شود ، اما محبوب نیز به عاشق شخص محسن و محب خویش می شود . عاشقی که در این مقام چیزی جز جلوه ذات کامل و زیبای خود او نیست .
خداوند در قرآن در آیات گوناگونی اعلان می فرماید : « ان الله یحب المحسنین » و در مواضع دیگر از زبان پیامبر چنین می فرماید :
آن که جویای من است ، مرا می یابد .
آن که مرا یافت ، مرا می شناسد .
آن که مرا شناخت عاشق من می شود .
آن که دلباخته من است ، من نیز عاشق او خواهم بود .
وقتی عاشقش شوم ، هستی اش را از میان برداشته و خود دیه و خون بهای او می شوم .
در بیتی از حافظ می خوانیم که :
روی خوبت آیتی از حسن بر ما کشف کرد
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
در مرحله احسان ، آفرینش شر ، خیر محسوب می شود . در نتیجه ، جهان و آنچه در آن است ، جز خیر نیست و در آن شری به چشم نمی آید و اگر هم شری باشد ریشه در خود آدمی دارد . بنابر این ، کل آفرینش ، تسلیم حکم الهی است . شیطان نیز تجلی اسم « المضل » [به ضم میم] اوست ، چنانکه انبیاء ، تجلیات صفات هدایت اویند . شیطان ، کارش پرده پوشی است و او ، بر چیزهایی پرده می افکند که باید در پرده بمانند . پس شیطان نیز خدمت همین آستانه می کند . ساکن مقام احسان ، شیطان و بدکاران را موجوداتی ضروری می یابد . آنچه از خیر مطلق صادر می شود جز خیر و برکت نیست .
در این مرحله ، صلح به صلح کل می انجامد و حق ، خویش را جلوه گر می کند . این جلوه گری جز با رسیدن انسان به فنای از خود ، میسر نیست . به این ترتیب ، هستی فرد از میان برمی خیزد ، مرزها ناپدید می شود ، و نفس او از تنگناهایش رها می شود . اینک ، عالم صغیر ، عالم کبیر و صلح درونی ، صلح کل می گردد . روزگار تاریکی به سر رسیده و سپیده حق می دمد .
در نظر صوفیان ، ستمگری ، شرارت ، آشوب و هرج و مرج پایدار نیست و در دراز مدت ، از میان می روند . بنابر این ، باید از هر فرصتی برای دستیابی به صلح و نگهداری آن ، بهره جست نه این که آشفتگی و بیداد حاکم بر جهان ، ما را چنان نومید کند که از کوشش برای رسیدن به صلح باز ایستیم . راه رسیدن به صلح کل ، از عالم صغیر به عالم کبیر است نه بالعکس . نخست صلح در عالم صغیر تحقق می یابد و تنها پس از آن است که در عالم کبیر هم صلح متحقق می شود . افزون بر این ، صلح کل ، در جهان بیرون به دست آمدنی است و متون مقدس ، چنین صلحی را نوید داده اند . در متون مقدس ادیان مختلف ، از مصلح منتظر [به فتح ظ] کل (ع) با نام های گوناگونی سخن به میان آمده است . در همه ادیان این اعتقاد هست که مصلح کل سرانجام می آید و صلح کل را بر سراسر جهان حکمفرما می کند . صلح کل ، مقامی است که سالک معنوی در آن ، به جسم در میان انسان ها ست ، درحالی که دلش وارسته از آنهاست . در این مرحله ، دل سالک متوجه جهان غیرمادی است . به این ترتیب ، درحالی که دست او در کار دنیاست ( مثلا سرگرم شغل خاصی چون تجارت ، صنعت و نظایر آن است و یا مشغله رسیدن به صلح به معنای سیاسی و حفظ آن را دارد ) در همان حال ، دل با معشوق دارد ( و می کوشد از خود برخاسته و نفس را از تنگناهایش برهاند ) . این ، تنها راه رسیدن به صلح کل است .

۳

صلح سیاسی ، صلحی نهادینه « institutional » است درحالی که صلح معنوی ، صلحی « existential » ( یعنی مربوط به بعد معنویت وجود آدمی ) است . صلح سیاسی را نهادهای سیاسی پدید می آورند اما شالوده صلح معنوی ، اگزیستانسیال است و به هستی آدمی « existence » مربوط می شود و درنتیجه ، امری است که در درون تحقق می یابد . نهاد ، عبارت از « نظامی بهم پیوسته از نقش ها و هنجارهای اجتماعی است که برای برآوردن نیاز یا کارکرد اجتماعی خاصی سامان یافته است » . بنابر این ، صلح نهادینه ، تنها دربرگیرنده ابعاد اجتماعی انسان ها ست . این صلح ، نشان از مقام همراهی و پیوند فرد با جمع دارد . اما صلح معنوی حاکی از مقامی است که در آن ، سالک طریق معنوی ، در کنار پیوندی که با جمع دارد ، دل از آنها برکنار می دارد . او ، تنها در میان آنهاست اما دل با آنها نمی دارد . عملا دل از این دنیا برکنده و به عالم دیگر سپرده است . بنابر این نه از مردم عزلت اختیار می کند و نه در دنیای آنها ذوب می شود . (۴) راه رسیدن به صلح معنوی و رستگاری و سرانجام به صلح کل ، در رویگردانی از « in » ( درون ) و روی آوردن به « ex » ( بیرون ) است . از چنبر خود برون جستن است . رستگاری در این است که ربوده جذبه الهی بشویم . از خود به درآییم و بیرون شویم و در بحر جذبه الهی و وجد و حال عرفانی مقام کنیم . از خود برون شدن به معنای رو به پیش بودن و گشوده بودن در برابر فتوح و گشودگی هستی است . به تعبیر متفکر بزرگ آلمانی مارتین هیدگر : « انسان تا آنجا انسان است و وجود دارد که در معرض گشودگی هستی باشد ؛ گشودگی ای که خود هستی است ... جهان ، گشایش و فتوح هستی ای است که در آن ، انسان از وجود به این دنیا پرتاب شده اش ، بیرون می ایستد . » به زبان سعدی :
از در درآمدی و من از خود به در شدم‏
گویی کزین جهان به جهان دگر شدم‏
سالکی که ربوده جذبه الهی است ، آهنگ مقام دل دارد و پذیرا و دریافتگر حقایق معنوی است . وقتی از پیامبر (ص) پرسیدند : « نشانه گشودگی دل چیست ؟ » پاسخ فرمود : « روی آوری به آخرت و جایگاه جاودانگی ، رویگردانی از دارالغرور و آمادگی برای مرگ پیش از فرارسیدن آن » . ایشان جای دیگری فرمود : « موتوا قبل ان تموتوا » . این سخن ، نشان از نابود کردن صفات نفس ، زدودن همه صفات رذیله ، زنده گرداندن دل با صفات حمیده در عین پایبندی به زندگی دنیوی دارد . در این مقام ، سالک ، به نسبت « relation » تازه ای با جهان دست می یابد ؛ زیرا نسبت پیشین او برای تحقق این جایگاه معنوی دچار دگرگونی می شود . به عبارت دیگر بعد از گشوده شدن باب دل و پدید آمدن انشراح و سعه صدر ، سالک در ربط و پیوند دیگری با اشخاص و امور و چیزهای عالم قرار می گیرد . درواقع ، ربط و نسب « relation » او به تحمل و پذیرش دیگران « تولرانس » و به سماحت و بزرگواری مبدل می شود . اما چگونه ربط و نسبت آدمی با تولرانس ارتباط پیدا می کند ؟ در مطالعه الفاظ می بینیم که واژه « relate » ( نسبت داشتن ) برگرفته از « relatus » لاتینی است که آن هم به نوبه خود ، وجه وصفی « referee » ، به معنای « backcarry » ( بازگشت به چیزی در فکر ) و « refer to » ( ارجاع دادن ) است ، اما واژه « latus » ، وجه وصفی اصلی « ferre » لاتینی به معنای « carry » ( تحمل کردن ) نیست بلکه آن ، برگرفته از « toller » به معنای « raise » ( بالا بردن ) است که فعل « tolerate » ( مدارا ) انگلیسی ریشه در آن دارد . ما از مفهوم « carrying » ( تحمل کردن ) به ریشه هند و اروپایی « bher » می رسیم که هر دو عنصر معنایی اصلی خود ، یعنی « carry » ( تحمل کردن ) و « give birth » ( وضع حمل ) را از آغاز پیدایش تاکنون حفظ کرده است . واژه های انگلیسی بسیاری ، ریشه در این واژه دارند که از همه مهمتر برای بحث ما دو واژه « bear » ( تحمل کردن ) و « burden » ( بار ) است . پس از ملاحظه این نکات ریشه شناختی ، به این نتیجه می رسیم که تولرانس نسبت به چیزی همانا « تحمل » آن و « بر دوش کشیدن » بار آن است . در این مقام ، سالک ، زندگی تازه ای می یابد چنانکه گویی بار دیگر « زاده می شود » و زندگی پاک و نیکویی را آغاز می کند . درحالی که دلش صاف و دیده اش تیزبین است و در یک کلام ، او به گشودگی دل دست می یابد .
رابطه ، در زمینه های بین المللی نیز الزاما با « مدارا و روا داری » ( تولرانس ) سر و کار دارد . اینک شاید بگوییم اگر روابط بین المللی مبتنی بر مدارا روا داری و بردوش کشیدن بار مسوولیت طرف مقابل است ، آن روابط برمبنایی درست استوار است . اما اگر روابط متقابل میان دو ملت ، مستلزم تحمیل بار یکی بر دیگری باشد در این صورت ، مبنا ، اشکال دارد . به دیگر سخن ، اگر روابط متقابل بر پایه پرداختن به مشترکات میان دو ملت و روا داری و مسامحه نسبت به اختلافات باشد ، آنها از روابط سالمی بهره مندند و در اینجاست که نفس رابطه به روا داری و مدارا تغییر می کند .

۴

روا داری به دست نمی آید مگر آنکه دلی گشوده و سعه صدری کامل داشته باشیم . در این صورت جز شفقت محض ، چیزی نخواهد بود . اما همین که این گشودگی از میان برخیزد ، انسان متوجه اختلافات گشته و آنها را چون نیروهایی تحمل ناپذیر در برابر خویش می یابد و در این حالت البته که روا داری برنمی تابد .
سعه صدر و گشودگی دل ، بستری برای رشد همه این هاست . و اینک برای حسن ختام سخن و یمن و برکت این گردهمایی ، آیه ای از قرآن کریم را می آوریم : « یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله » ؛ ای اهل کتاب بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است : اینکه جز خدای یکتا را نپرستیم و چیزی را با او انباز نسازیم و برخی از ما برخی را به جای خدای یکتا به خدایی نگیرد (سوره ۳ : آیه ۶۴) .


پاورقی :




منبع :


عرفان ایران : مجموعه مقالات (۱۶) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۲ / صص ۲۳ - ۳۵


برچسب‌ها: