سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

جمعه

دفاعیه ها : نظریه شیخ سید حیدر آملی‏ در منزلت تصوف و صوفی‏ / دکتر ح. ا. تنهائی‏

نظریه شیخ سید حیدر آملی‏ در منزلت تصوف و صوفی‏ [ و یگانگی تشیع و تصوف ] / دکتر حسین ابوالحسن تنهائی‏



مولانا شیخ سید حیدر بن علی بن حیدر عبید حسینی آملی ، از نواده های حضرت علی بن الحسین (ع) در سال ۷۱۹ یا ۷۲۰ در خانواده ای سرشناس و شیعی در شهر آمل دیده به جهان گشود . (۱) سید حیدر به جهت تحصیل به شهرهای قزوین ، ری و اصفهان ، و « با ترک همه چیز از مال دنیا که جز خرقه ای ژنده نگه نمی دارد » به دیدار مردان حق شتافته و در دورانی « جز با صوفیان مراوده نمی کند و با اهل فتوت (= مشایخ صوفیه ) پیمان مودت می بندد . » و به عارفی بزرگ و زاهدی بزرگوار بنام شیخ نورالدین طهرانی ارادت می ورزد و به احتمال و با رابطه ای چند به طریق شیخ بهائی و ملا محسن فیض کاشانی و تنه اصلی سلسله جلیله کبرویه نوربخشیه و به احتمال ضعیف به کبرویه اغتشاشیه متعلق ، سرانجام ، به پیروان شیخ احمد غزالی متصل شده باشد .
شیخ سید حیدر به مکه و مدینه می رود ( سال‏های ۷۵۱ ) و در سال های نزدیک به ۷۶۸ در نجف حضور می یابد و شاگردی مشایخ بزرگواری چون مولانا نصیرالدین کاشانی حلی و شیخ فخرالدین محمد بن حسن بن مطهر حلی فرزند علامه حلی و معروف به فخرالمحققین می کند و از طرف فخرالمحققین در سال ۷۶۱ مجاز می شود . (۲)

نسب شناسی سید


بنابر قول خود سید (۳) از حسب صورت با نوزده پشت به حضرت علی بن الحسین امام سجاد (ع) می رسد ، نگاه کنید :
« فانا رکن الدین حیدر بن السید تاج الدین علی پادشاه بن السید رکن الدین حیدر بن السید تاج الدین پادشاه بن السید محمد امیر بن علی پادشاه بن ابی جعفر محمد بن زید بن ابی جعفر محمد بن الداعی بن ابی جعفر محمد بن ابراهیم بن محمد بن الحسین الکوسبح بن ابراهیم سناء الله بن محمد الحزون بن حمزه بن عبدالله الاعرج بن الحسین الاصفر بن علی بن الحسین زین العابدین بن الحسین الشهید بن امیرالمومنین علی بن ابی‏طالب علیهم السلام . » (۴)

سلسله شناسی عرفانی سید


مولانا سید حیدر ، عارف و صوفی شیعی مذهب قرن هشتم بدان گونه که خود ایشان نقل می کند علوم طریقت و ذکر و فکر و خرقه تصوف خود را از شیخ کامل و محقق نورالدین طهرانی اخذ می کند . (۵) همان گونه که خود وی نیز ذکر می کند شیخ نورالدین در محله دردشت اصفهان در قسمت تیران زندگی می کرده است که منظور از طهران نیز همان تیران محله ای در اصفهان است . احتمالی نیز هست که این نورالدین طهرانی یا تیرانی همان شیخ نورالدین عبدالرحمن الکرمی الاسفراینی است که در ردیف مشایخ سلسله کبرویه است . تایید این نظر را می توان از آنجا گرفت که در آن زمان جز نورالدین عبدالرحمن الکرمی شیخ مجاز دیگری در تذکره ها یافت نمی شود و از آنجا که سید حیدر خود به نورالدینی که ساکن تیران است و نه متولد تیران ، ارادت داشته و نیز از آنجا که اغلب روحانیون سالک مثل ملامحسن و ملامحمد تقی مجلسی متمسک به سلسله کبرویه بوده اند احتمال یکی بودن این دو نورالدین به نظر می رسد .
علامه مرعشی نجفی در پشت نسخه خطی تفسیر محیط الاعظم نوشته سیدحیدر ، ضمن نقل نسب شناسی او و ذکر آن تا حضرت امام سجاد علیه السلام به شکلی که در اینجا نقل گردید ، می فرماید :
« سپس در سلسله عرفا ، وارد شد و به اصفهان رجوع کرد و با شیخ عارف نصیرالدین طهرانی که ساکن در محله دردشت ، مشهور به دروازه شیراز ، از محلات اصفهان بود ، روزگار می گذراند و به دست او خرقه پوشید و از او تلقین ذکر آموخت . » (۶)
که به احتمال قوی شیخ نصیرالدین همان شیخ نورالدین سابق الذکر است . سپس جناب علامه مرعشی متذکر می شوند که در سفر بازگشت به آمل همچنین از محضر عرفانی شیخ عبدالرحمن القدسی نیز بهره می گیرد .
ولی علم فقه و اجازه اجتهاد او از علامه حلی است . پس این احتمال نیز هست که منظور از شیخ عبدالرحمن القدسی همان شیخ نورالدین عبدالرحمن الکرمی می باشد . به هر روی آنچه مسلم است احتمال نسبت سید به سلسله کبرویه بسیار قوی است و شیخ او شیخ نورالدین بوده است .
همانگونه که گفته شد اجازه اجتهاد فقهی سید توسط فخرالحق و المله و الدین ابن المطهر الحلی قدس الله سره صادر شد که عین اجازه نامه در صفحات ۲۸ و ۲۹ کتاب تفسیر المحیط الاعظم درج است . در این اجازه نامه ضمن ذکر نسب ایشان تا حضرت امام علی (ع) و کتب ایشان و ضمن اشاره به سند اجازه خویش ، اجازه اجتهاد صادر می شود . در این اجازه علامه حلی سید را با این اوصاف خطاب می کند :
« سید الاعظم ، الامام المعظم ، افضل العلماء فی العالم ، اعلم فضلاء بنی آدم ، مرشد السالکین ، (۷) غیاث نفوس العارفین ، محیی مراسم اجداده الطاهرین ، الجامع بین المعقول و المنقول و الفروع و الاصول ، ذوالنفس القدسیه و الاخلاق النبویه ، شرف آن رسول رب العالمین ، المخصوص بعنایه رب العالمین رکن الله و الحق و الدین حیدر بن ... . » (۸)

سيد در برابر سوء تفاهمات‏


شیخ سید حیدر آملی در تاکیداتی که در کتب خویش کرده سعی ای وافر داشته تا نشان دهد که حقیقت تشیع و تصوف یکی است و هیچکدام بدون هم ممکن نیست . ظاهرا شیخ سید حیدر بیش از هرکس دیگری به این نکته که ناشی از کج فهمی و سوء تفاهم در میان شیعیان و صوفیان است اشاره کرده است . البته بسیار روشن است که مراد مولانا سید حیدر کج فهمی توده های مردم در دو دسته شیعیان و صوفیان است والا علی رغم اظهار نویسندگان مقدمه ، رشته خرقه صوفیان موردی نیست که بتواند مورد فراموشی دست کم صوفیان قرار گیرد ! . پس وقتی در مقدمه هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی می خوانیم که « عارفی که اصل خرقه خود را فراموش کرده است » (۹) ، بایستی گوشزد نمود که این قضاوت ناشی از فقدان توجه کافی نویسندگان در معانی باطنی در مطالعات تصوف اسلامی است ، زیرا هر عارفی اگر در مقام اجازه درایت و دستگیری طالبین قرار گیرد ، قطعا سلسله اذن خویش را می داند و آن را مکتوب نزد خویش نگاه می دارد و به آن مفتخر است و هیچ کدام از سلاسل عرفانی و متصوفه اسلامی سلسله اذن و خرقه خویش را فراموش نکرده اند . مقدمه نویسان می توانند دست کم به دو سند زیر رجوع کنند . (۱۰) پس همان بهتر که مقدمه نویسان بگویند کوشش سید حیدر « مصروف قانع ساختن دو گروه صوفی و شیعی است » ، و نه عارفانی که خرقه خویش را فراموش کرده اند ! (۱۱)
با وجود این بایستی پذیرفت یکی از علل سوء تفاهم میان گروه صوفیان و شیعیان توجه ننمودن به تفکیکی است که بایستی میان دو مذهب صوفیان سنی و شیعی نشان داد ، کاری که مولانا محمدتقی و محمدباقر مجلسی رحمه الله علیه بیش از هرکس دیگری بدان توجه کرده و ما نیز در جای خود بدان خواهیم پرداخت (۱۲) و مقدمتا نیز در طرح فرضیات ابتدایی این بخش طرح نمودیم .
از دیگر عرفای عظیم الشانی که به تفکیک فوق توجه داشته اند ، جناب آقای سلطانحسین تابنده گنابادی ملقب به رضاعلیشاه طاب ثراه هستند که نظریه ایشان نیز در جای خود مورد بحث قرار می گیرد . ایشان در این زمینه صریحا اعلام می کنند که صوفیان شیعی وظیفه ای ندارند که در برابر عنادهای صوفیان دیگر مذاهب و یا غیرعاملین به اصول تصوف احساس تکلیف کرده و از هرگونه تصوفی دفاع کنند . دفاع در برابر شبهات ایجاد شده تنها بایستی موقوف صوفیان حقه یا شیعیان صوفی مشرب باشد ، ولاغیر ؛ و به همین دلیل هم خود ایشان و جد امجدشان جناب سلطانعلیشاه و نیز جانشین منصوص ایشان حضرت آقای محبوبعلیشاه طاب ثراهم ، در نقد افرادی چون سفیان ثوری کوتاهی ننموده اند .
به هر حال کوشش سید حیدر آملی طاب ثراه در این است که سوء تفاهم موجود میان شیعیان و صوفیان (= گروه شیعیان و صوفیان ، و نه عارفان کامل ) را برطرف نموده و به گفته مقدمه نویسان مهمترین بحث کتاب سید حیدر این است که به قول مولانا محمدتقی مجلسی به نقل از تفسیر قرآن سید حیدر بگوید : « شیعه ای که صوفی نباشد ، شیعه نیست و صوفی که شیعه نباشد صوفی نیست . » (۱۳) و یا به قول مقدمه نویسان : « اساسی ترین بحث کتاب بزرگ جامع الاسرار این است که شیعیان حقیقی صوفیان اند - عبارتی که معنای آن جز با نظریه عکس آن فهمیده نمی شود : صوفیان حقیقی شیعیان اند . » (۱۴)
شاهد مدعای ما در نقد نظریه نویسندگان مقدمه و تذکر به فقدان توجه آنان به قول صریح سید حیدر آملی در همین کتابی است که آنان بر آن مقدمه نوشته اند . سید حیدر در جمله ای که در خاتمه کتاب دارد ، (۱۵) اشاره می کند که بزرگان صوفیه ، یعنی کسانی چون اصحاب صفه ، مثلا سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمار و پس از آنان کمیل ، ابویزید بسطامی ، جنید بغدادی ، که از صوفیان حقیقی و از شاگردان و مریدان ائمه معصومین علیهم السلام بوده اند ، همگی حامل اسرار ائمه معصومین علیه السلام هستند . پس چگونه می توانند نسبت خرقه خود را فراموش کنند و یا صوفیانی که تا همین زمان حاضر هم سند ارشاد و اجازه خود را مکتوبا تا به امامان دوازده گانه می رسانند چگونه می توانند مصداق این موضوع باشند .
نظر سید حیدر این است که گروه صوفیه و نه مشایخ آنها ، که مثلا در زمان ایشان می زیسته اند ، صوفی حقیقی نیستند (= لیسوا فی الحقیقه بصوفیه ) ، و همینطور علمای شیعه زمان او نیز ، علمای حقیقی نیستند (= کعلماء هذا الزمان ایضا لیسوا بعالمین حقیقه ) ، درصورتی که خود وی در زمان حیات خویش ، هم شاگردی علمای شریعت و هم مریدی مردان طریقت تصوف را افتخار خود می دانسته است . پس بایستی توجه داشت که تفکیک سید حیدر آملی نسبت به گروه های صوفی و شیعی و نیز برخی از علمای شیعی و رهبران برخی طرایق متصوفه است که یا غیر شیعی اند و یا بدون اجازه ذکر و اذن ارشاد مدعی رهبری و ارشاد شده اند و نویسندگان مقدمه نمی بایستی این نقد عالمانه و ظریف سید حیدر آملی را به معنای کلی آن در نقد تمام صوفیان و شیعیان زمان وی تعمیم و گسترش دهند . به همین دلیل وقتی شیخ به شیعیان ، برای مثال ، می تازد که به نام شیعی هستند ولی درحقیقت شیعی نیستند ، (۱۶) به فرقه هایی از قبیل اسماعیلیه و غلات اشاره می کند و نه همه عالمان دین . پس بایستی در نقل انتقادهای سید به مصادیق واقعی آنها اشاره نمود و به این گفته بسنده نشود که سید ، علما و عرفا و صوفیان را نقادی کرده و معتقد است که ریاکارند و معنای ایمان و علم را نمی دانند ، بلکه بایستی می گفتند که سید حیدر گروه های پیرو شیعی و صوفی و برخی علما و صوفیان را و به ویژه فرقه های امامیه غیرشیعی مثل اسماعیلیه و غلات را به نقد می گیرد .

شرح نظریه شیخ سید حیدر آملی درباره تشیع و تصوف‏


شیخ ، طاب ثراه ، در توضیح معنای تشیع و تصوف که به نظر وی معرف یک حقیقت هستند ، نخست به این مساله می پردازد که صوفیان و شیعیان و برخی از بزرگان این دو دسته نیز ، از معنای حقیقی تشیع و تصوف غافل مانده اند . در شرح نظر شیخ آورده شد که منظور وی بزرگان صوفیه و شیعی نیست ، زیرا صوفی یا شیعی کامل به نظر وی « مومن ممتحن » است که چنین مقامی نمی تواند مصداق ایراد فوق باشد . شیخ در ختم مطالب خویش می گوید : بسیاری از صوفیه زمان او درحقیقت صوفی نیستند ، یا علمای شریعت که آنها نیز درحقیقت عالم نیستند . پس نه تنها بسیاری از صوفیه صوفی نیستند ، بلکه بسیاری از علما نیز عالم نیستند . نگاه کنید :
« ... الصوفیه الذین هم فی هذا الزمان ، لانهم لیسوا فی الحقیقه بصوفیه ، کعلماء هذا الزمان ایضا لیسوا بعالمین حقیقه . » (۱۷)
پس صوفیان حقیقی کدام اند ؟ شیخ این چنین به صوفیان حقیقی اشاره می کند :
« سلمان فارسی و اویس قرنی و اهل صفه ، کسانی که این آیه در شان آنها وارد شد که « ای محمد (ص) آنهایی که صبح و شام طالب وجه خدا هستند را از خود مران ! حساب آنها از تو جدا است و حساب تو از آنها جدا است و اگر آنها را طرد کنی از ظالمین خواهی بود . » و همین گونه است ابوذر و مقداد و عمار و مانند آنها ، و پس از آنان کمیل بن زیاد نخعی و ابویزید بسطامی و جنید بغدادی ، کسانی که شاگردان ائمه معصومین علیهم السلام و مرید و حافظ اسرار آنها بودند ... » (۱۸)
پس به نظر شیخ اگر شیعیان و صوفیان چنین حقایقی را بفهمند دیگر عناد و لجاج و گروه گروی نخواهند نمود . همین حقیقت در مورد شیعیان نیز صادق است . به نظر وی بسیاری از گروه هایی که به نام شیعه در گروه های امامی وارد شده اند حقیقتا شیعه نیستند . نگاه کنید :
« اسماعیلیه و غلات (= بزرگ نگرها ) ، زیدیه و دیگران ، اینها درحقیقت شیعه نیستند ، بلکه شیعه گروهی هستند که قبلا از آنها یاد شد و حقیقت آنها اثبات گردید ، اینها (= شیعیان ) موسوم به دوازده امامی بوده و اصول و قواعد آنها در بنیادهای دینی بر نص و عصمت (= ولایت ) قرار دارد ، و اسناد و روایات آنها نیز در فروع دین بر نقل و روایت درست از نبی و ائمه معصومین علیهم السلام متکی است که به تحقیق قومی هستند که این آیه در شان آنها وارد شده است : « فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المومنین اعزه علی الکافرین ، یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم . (۱۹) » (۲۰)
پس راه چاره چیست ؟ به نظر شیخ راه چاره آن است که شیعیان صرف و یا صوفیان صرف بدانند که راه مستقل هر کدام از آنها خطا است و بایستی هر دو گروه با هم همراه شده و تواما از راه درست شریعت ، طریقت و حقیقت بگذرند تا بتوانند با جمع حقیقت ظاهر و باطن به مومن ممتحن تبدیل شوند . نگاه کنید :
« شرف دو دسته گفته شده ( یعنی شیعه امامیه و صوفیه ) و منزلت و پایگاه ، بلکه حقیقت ( وجودی ) آنها ، به این است که آنها ( هر دو دسته ) حامل اسرار انبیاء و اولیاء علیهم السلام ، ظاهرا و باطنا هستند زیرا که انبیاء و اولیاء جامع تمام اسرار الهیه بطور ظاهری و باطنی بوده اند . پس شیعه بایستی به فهم و انتقال احکام و اسرار آنها برحسب ظاهر شریعت بپردازد و صوفیه به فهم و انتقال اسرار و حقایق آنها ، برحسب ظاهر و باطن . و بدین شکل است که صوفی حقیقی همان شیعه خواهد بود ، همانگونه که در بحث مومن ممتحن و غیرممتحن گفته شد . (۲۰)
و این کار ممکن نمی شود مگر گذر از شریعت به طریقت و از آنجا روی به حقیقت بردن ؛ این درست به معنی مومن ممتحن (= آزموده ) است . مومن آزموده و یا باورمند آزموده کسی است که از شریعت مصطفوی به طریقت علوی سیر کرده و در خدمت استادی عارف بالله و صوفی وارسته از ماسوی الله و فانی فی الله و باقی بالله در سیر و سلوک قرار گیرد تا به حقیقت دین راه پیدا کند . پس به نظر شیخ :
« ... راه توسط شریعت ، طریقت و حقیقت و جمع درست بین آنها ممکن می شود (= جمع بین ظاهر و باطن [= بین شریعت تشیع و طریقت تصوف ‏]) ... و اینکار از شیعه ساده یا صرف (= تنها شیعه ) و یا صوفی محض (= تنها صوفی ) برنمی آید ، بلکه بایستی به مقام محمدی که جامع بین هر دو مقام (= تشیع و تصوف ) بود ، متصف شد ، همانگونه که حضرتش فرمود : « قبله من میان شرق و غرب است . » راهی که همان دین قیم (= راستین ) است ، که فرمود : این راه و دین راستین (= قیم ) است ولیکن اکثریت مردم نمی دانند . هرگونه راهی غیر از این گمان درباره حق ( یعنی خداست و نه علم ) ، و « برخی از گمان ها گناه هستند » و اینکه « گمان چیزی از حق نمی کاهد » ... و « این راه مستقیم من است ، پس بگروید و از دیگر راه هایی که شما را از ( این راه راست ) می پراکند و دور می کند بپرهیزید . » این است وصیت من به شما ، باشد تا متقی شوید و حمد برای خدایی است که ما را به این راه هدایت فرمود و اگر چنین هدایت خدایی نبود ما هدایت نمی شدیم ، این فضل خدا است که به هر که در مشیت او باشد عطا می کند ، زیرا که او صاحب فضل بزرگ است . » (۲۱)
در شرح نظریه شیخ به چند نکته ظریف بایستی دقت شود :
۱. دین درست یا صراط مستقیم جمع ظاهر و باطن یا جمع تشیع و تصوف است .
۲. غیر از این هر راهی خطا است ، هر علم خارج از تشیع صوفیانه به معنی ظن یا گمان است .
۳. تشیع عرفانی یا تشیع صوفیانه عبارت از انجام شریعت دین ، پیروی از استادی در رشته تصوف و درک شهودی حقیقت در ظل و سایه او (= راهنما ) است .

قشربندی دینی در نظریه شیخ‏


شیخ سید حیدر آملی زید بهائه ، باتوجه به اقوال جد بزرگوارش حضرت علی علیه السلام که در روایت و یا در گزارش کمیل رحمه الله علیه آمده ، به تقسیم بندی مردم در اجتماعات دینی خود می پردازد . حضرت علی علیه السلام ، در این گزارش ، دست کمیل را گرفته و او را در گوشه ای جهت تعلیمات باطنی ایمانی فراخوانده و آهی عمیق از سینه برکشیده و او را به حفظ رموز معرفت الهی و کتمان آن توصیه می کند و سپس می فرماید :
« ای کمیل ، پسر زیاد ، ... بدان که مردم سه قشرند : عالم ربانی (= دانای خداشناس ) ، شاگردی که به راه نجات رسیده ، و ( بقیه ) مانند مگسانی هستند خرد و کوچک که به دنبال هرکسی ، در پی هر بادی ، روان اند ، آنها به نور علم درگرفته نشده اند و در شالوده ای استوار پناه نگرفته اند . » (۲۲)
سپس شرح حضرت علی علیه السلام از علم و اهمیت و درجه ای که ایشان برای دانایان و دانشمندان قایل اند را نقل نموده است . حضرت در این تعاریف آنها را دلیل ها و آیات خداوند در روی زمین خوانده و سپس می فرماید :
« و می دانی آنها چند نفر هستند ؟ و کجایند این دانایان خداشناس ؟ به‏خدا قسم که تعدادشان کمترین است ، ولی مقامشان نزد پروردگار بسیار والا است ، خداوند بواسطه آنها دلایل و آیات خویش را حفظ می کند تا از طریق هم آنان این علم به دیگران که مانند آنها هستند تحویل شود و این معارف و دانش الهی در قلب آنها کشت شود ؛ علمی حقیقی که ناشی از بصیرت و درک باطنی است به یکباره به آنها یورش برده و موجب شده است تا با یقین کامل شادان بزیند ، پس آنچه دیگران سخت دیده اند را آسان یافتند و به آنچه نادانان (= جهال ) از آن می ترسند انس می گیرند و با بدن هایی می زیند که حامل ارواحی هستند که متعلق به محلی بالا و اعلی است . » (۲۳)
سپس در ادامه گزارش نقل می شود که ( ای کمیل ) :
« اینها جانشینان ( خلفاء ) خدا برروی زمین اند و دعوت کنندگان ( و مرشدین ) به سوی دین او هستند ، آه ، آه ، چقدر مایلم آنها را ببینم . » (۲۴)

نظریه باورمند آزموده (= مومن ممتحن ) (= مومن آزموده )


شیخ سپس در پیگردی نشان این دانایان از گزارش‏هایی (= روایاتی ) بهره می جوید تا ماهیت این افراد را مشخص کند . پس ، از قول ائمه معصومین علیه السلام ، می فرماید :
« کار ما بس دشوار است ، آنقدر که تحمل آن ممکن نیست مگر توسط فرشته ای مقرب ، یا پیامبری رسول (= نبی مرسل ) و یا باورمندی آزموده (= مومن ممتحن ) که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده باشد . » (۲۴)
آنگاه به مدد گزارش هایی از ائمه معصومین (= روایات ) توضیح می فرماید که مومنین یا باورمندان نیز بر دو دسته اند :
« ای اباحمزه ، آیا اینگونه نیست که برخی ملائک و فرشتگان مقرب و برخی غیرمقرب هستند ، و پیامبران هم برخی مرسل هستند و برخی غیرمرسل ، و مومن ها نیز برخی ممتحن و آزموده اند و بعضی غیرممتحن ؟ » (۲۵)
پس آنگاه شرح می دهد که امر خاص معصومین که در تعالیم باطنی به مومنین داده می شود ، همانگونه که حضرت علی علیه السلام کمیل را در تنهایی و دور از دیگران تعلیم فرمود و توصیه به حفظ آن فرمود ، امری است که بایستی چون سر پوشیده بماند و هرکسی راز این کار را فاش کند خداوند او را ذلیل و خوار خواهد نمود ( : جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد ) . نگاه کنید :
« ... و از حضرت جعفر صادق علیه السلام آمده است که کار ما رازی پوشیده در راز است ، رازی محرمانه ، رازی که تنها در راز ماندنش مفید است ، سری و رازی بر سر راز ، و پوشیده به راز ... راز پوشیده به توسط عهد و پیمان که هر که فاش کند ، خداوند او را ذلیل می گرداند ... کار ما حق است ، و حق حق است ، و این کار ظاهر است ، و باطن ظاهر ، و باطن باطن و این سر و رازی است ، راز راز ، راز پوشیده به راز ... پس بایستی آن را پوشانید (= کتمان ) ، تقیه دین من و دین اجداد من است ، هر که تقیه نکند دین او باقی نخواهد ماند .
... ( بنابراین ) تقیه واجب است ... و هرکس پیش از ظهور حضرت حجت از تقیه خارج شد از دین خارج شده است ... همانگونه که آنچه در قلب سلمان بود را ابوذر نمی توانست بداند . » (۲۶)
در همین معنا مولانا صالحعلیشاه گنابادی طاب ثراه می فرماید :
« امر ولایت و طریقت راجع به قلب است نه جوارح ، و بسته به سر است نه سر ، و سینه به سینه رسیده ، و در کتب نوشته نشده (۲۷) و اصول آن به لفظ در نیاید ، بلکه آنچه گفته و نوشته شود پنهان تر گردد . و چون اثر در امر و فرمان شخص ولی است عمل بر نوشته نتیجه نبخشد ؛ و اسرار دیانت را باید محفوظ داشت ، خصوصا آنچه را امر به کتمان شده و در عهده گرفته ، و آنچه بر دل وارد شده از حالات و عقاید چون باید به پیروی پیر از آن گذر نماید و قدم فراتر نهد نباید به زبان آورد و آن حال را بعد از گذشتن از آن نباید ماخذ قرار دهد ، و باید حفظ حال و ایمان و جان و مال مسلمین را در رفتار و گفتار خود منظور دارد ، و مستوحش از اوثق برادران بوده بار خود را بر دیگران که در مرتبه او نیستند نگذارد ، که ابوذر آنچه را در دل سلمان بود ندانست و نبایستی می دانست ، و نمایش باطنی از بزرگان اگر در دل یافت نباید گفتار غلوآمیز از او سر زند و مبادا از اطاعت سرپیچد . و این تقیه و کتمان فطری و رویه بزرگان بوده و نگاهداری خود برخلاف میل نفس ریاضت و مجاهده و تربیت و اقتدار بر نفس و استقامت و عزم اراده را قوی می کند ، و کتمان عزت آورد ، و عکس آن که اذاعه نامیده اند موجب ذلت و سستی نفس و زوال اثر است ... . » (۲۸)
پس رازی که در دل سلمان است و باید در تقیه بماند باطن ایمان سلمان است و نه شریعت او ، زیرا که اباذر شریعت سلمان می دانست . آنچه راز است ، علم و معرفت حصولی و محصول مدرسه و قیل و قال نیست که پنهان بماند . بلکه تعالیم الهی است که از طریق فیض و انوار و مشاهدات قلبی که فرمود : « معرفتی بالنورانیه معرفه الله » حاصل می شود . پس به نظر شیخ ، رازی که بایستی در میان عالمان دین بماند ، رازی قلبی است و نه معارف شریعت ، و این راز در هر عصری باید کتمان شود و عالم در تقیه بماند ، والا تقیه در زمانی که شیعه در خطر نیست بر او واجب نمی شود . پس آنچه در هر زمان واجب است تقیه رازهای الهی است که از طریق قلب و توسط نور در قلب های مومن کشت می شود .
و هرگاه این راز قلبی سلمان ها برای بزرگان عالمانی چون ابوذرها فاش شود ، آنها کشته می شوند ( لقتله و یا لهلکه ) . پس میان اصحاب و یاران رسول خدا (ص) که اشخاصی چون ابوذر و مقداد و عمار هم در میان آنها بود ، و به قولی همه اینها و اهل صفه از صوفیان نخستین اسلام بودند و همه مومن ، تنها یکی توانست مومن ممتحن شود . نگاه کنید :
« و فرمود : و به درستی که سلمان از علماء (= دانایان الهی ) شد ، زیرا که از ما دستور گرفت ، از اهل بیت . » (۲۹)
پس چون علم سلمان که مستقیما (= یا به واسطه غیرمخدوشه ) از اهل بیت گرفته شده است علم حقیقی است ، والا خواندن علم در مدرسه ، هرگونه علمی که باشد ، شامل این تعریف نمی شود . زیراکه ابوذر هم عالم بود ولی اهل علم سلمان نشد .
پس تنها این علم حضوری است که بایستی چون راز بماند تا فرج حضرت حجت ممکن شود ، والا علم شریعت بایستی تبلیغ شود . علمی که نباید تبلیغ شود ، علم حضوری است که مستقیما و یا به واسطه ای غیرمخدوشه از ائمه معصومین علیهم السلام تحویل علمای حقیقی شده و آنها آن راز و علم پوشیده را فقط به اهلش خواهند داد . پس مومن در دو قشر جای می گیرد : یکی مومن غیرممتحن و دیگری مومن ممتحن یا آزموده ، یعنی سلمان ها - سلام الله علیهم اجمعین .
شیخ سید حیدر پس از شرح این احادیث نتیجه می گیرد که آن قشر از دانایان الهی که از معصوم دستور گرفته اند و تعدادشان کم ، و مقامشان اعلی و در تقیه هستند و بایستی اسرار ائمه معصومین علیهم السلام را حمل کرده و در قلب اهل آن بکارند ، تا روز فرج حضرت حجت ، اینها صوفیه هستند ( هم الصوفیه ) و البته مراد از صوفیه در اینجا راهنمایان و مرشدین و مشایخ صوفیه حقه هستند و نه پیروان آنها ، و آنها معلمان شریعت هم نیستند زیرا که علمای شریعت - کثرالله امثالهم - حامل اسرار قلبی نیستند و بایستی تعالیم عالیه اسلام را ترویج و تبلیغ بفرمایند ، و نه تقیه . نگاه کنید :
« ... و ثابت کردیم که این قشر و یا این جماعت ، صوفیان اند که موسوم به شیعه حقیقی و مومن ممتحن و غیره هستند ، ( و این گفته شد ) تا بدانید ( یعنی شیعیان غیرممتحن یا غیرصوفی بدانند ) قدر و منزلت این دسته را ( یعنی قدر صوفیان را ) و دست از انکار آنها بردارند و تحقیقا بدانند که آنها از ما هستند . » (۳۰)
پس این مومنان ممتحن :
« ... از طایفه یا دسته اهل سنت و یا هر طایفه دیگری نمی توانند باشند ، ( و از میان شیعیان هم ) از نوع خاصی از شیعیان هستند ، زیرا شیعه اسم جامع برای همه انواع آن است . و نوع خاص شیعه که حقیقتا مصداق ممتحن باشد ، همانگونه که گذشت ، صوفیه هستند . » (۳۱)
سپس در تفسیر سوره شریفه دهر ، و یا با اشاراتی از این سوره شریفه که در نظریه حضرت علی علیه السلام نیز آمد ، مردم را به سه دسته تقسیم فرمود . سه قشر یا دسته معرفی شده در سوره فوق را به شرح ذیل این چنین بیان می فرماید : (۳۲)
۱. قرآن : سابقون ؛ علی (ع) : علمای ربانی ؛ شیخ سید حیدر آملی (ره) : راهنما و مشایخ صوفیه در هر زمان که حامل اسرار ظاهری و باطنی هستند و صوفیه حقه و راهنمایان شریعت که حامل اسرار ظاهری هستند .
۲. قرآن : اصحاب میمنه ؛ علی (ع) : طالبین علم ربانی ، شاگردان راه نجات ؛ شیخ سید حیدر آملی (ره) : موحدین و مومنین شیعی
۳. قرآن : اصحاب مشئمه ؛ علی (ع) : اکثریت و جاهلان مردم ، مگسان هرجای ، همج ، الغثاء ؛ شیخ سید حیدر آملی (ره) : عوام ، اقشار باطل
پس تصوف چیست ؟
« به درستی که تصوف عبارتست از تخلق به اخلاق الهی در گفتار و کردار . و درحقیقت بعثت انبیاء و فرستادگان و تعیین جمیع اولیاء و اوصیاء انجام نشد الا برای تحصیل همین (= یعنی برای تحصیل تصوف یعنی گفتار ، کردار و حال الهی ) و ترک لذات دنیویه و اخرویه ، و رجوع به نیستی و فنا و (۳۳) ... ظاهر تصوف قطع علایق است و آن یعنی جذب شدن تمام چیزها در خدا ، و باطن تصوف هجرت از مردم است و راز آن مجرد و یگانه و پنهان است و تنها چشمهای حقیقت بین آن را می بینید . » (۳۴)
و اما صوفی کیست ؟
« صوفی کسی است که مخالفت با ظاهر احکام شریعت نمی کند ولی باطن آن را به حقایق راستین و حقیقی طالب می شود ... صوفی کسی است که بدون آنکه به دنیا مشغول شود در دنیا می زید و بدون آنکه خواسته باشد به قیامت وارد می شود (= ورود او به قیامت بنا به تفضل الهی است ، و نه سعی او = گرچه وصالش نه به کوشش دهند ... ) ، و مولای صوفی به گونه ای او را کفایت و سرپرستی می کند که او نمی ترسد ... ظاهر صوفی به خلایق می ماند و باطن او به خدا می ماند ، قلب او یک سویه است و فکر او متمایل به عرش ، همت او به سوی بالا است و راز او سرمدی ...
صوفی کسی است که ظاهر او به مسیح می ماند و باطن او به خلیل ، همت او به کلیم می ماند و راز او راز حبیب خداست (= محمد (ص)) ... صوفی کسی است که کلام او الله است ، و علم او برای الله است ، و نظر او به الله است ، و حرکات عاشقانه او از الله است (= یعنی خود او به حرکت درنمی آید ، بلکه به تفضل خدا و از سر ناگزیری و بی ارادگی به حرکت درمی آید ) و انس او با الله است ، و منزلت او نزد الله است ، و توکل او بر الله است ، و زیست و زندگی او با الله است ... تا آخر کلام . » (۳۵)
پس :
«مومن غیرممتحن که شیعیان هستند نبایستی مومن ممتحن که صوفیان هستند را به این دلیل که حال آنها را نمی دانند (= نمی فهمند ) مذمت کنند ... و همینگونه ، مومن ممتحن که صوفیان باشند ، به این دلیل که شیعیان حقیقت کامل را درک نکرده و یا به ظاهر اکتفا کرده اند ، نبایستی شیعیان (۳۶) را مذمت کنند . » (۳۷)
البته بایستی هشیار بود که برخی شیعه هستند ولی به اسم شیعی بودن بدنامی حاصل کرده و موجب تفرقه شده اند و آنها عبارتند از : « اسماعیلیه ، زیدیه ، کیسانیه و انشعابات و فرقه های آنها که در کتب شیعه و غیرشیعه مذکورند . » (۳۸) و نیز گروهی صوفی نیستند و با نام صوفیه بدنامی بوجود آورده اند و موجب سوء تفاهم شده اند و آنها عبارتند از « اباحیه (= بی شریعتی ها ) ، حلولیه ، اتحادیه ، معطله و امثال آنها . » (۳۹)

اسلام علی در کلام شیخ‏


پس ، از نظر شیخ سید حیدر آملی شیعیان دو گروه اند که هر دو پیرو اسلام علی (ع) هستند : گروه اول به حفظ ظاهر شریعت بسنده کرده و پیروی از ظاهر ائمه معصومین علیهم السلام را پیشه کرده اند ، و گروه دوم با حفظ ظاهر در طلب باطن برآمده و با بلایا و امتحان های حضرت حق در راه سخت و طاقت فرسای سلوک الی الله در سیر اند . به همین دلیل گروه اول غیرممتحن و گروه دوم ممتحن نام گرفته اند .
خلاصه اینکه شیعیان و مومنین دو گروه هستند :
۱. مومن غیرممتحن : شیعیان - مقید به ظاهر شریعت‏
۲. مومن ممتحن : شیعیان صوفی - مقید به ظاهر و باطن مومنین شریعت ، سائر به سوی حقیقت از مسیر طریقت پنهانی علوی .

سلسله ارشاد راهنمایان در اسلام علی (ع)


در سنت قرآن و عترت مطهر هیچ امری بدون اجازه و اذن صاحب اذن ممکن نیست حتی دعا و شفاعت کردن هم بایستی با اذن باشد . یعنی کسی شفاعت می تواند بکند ، یا دعا ، که اذن داشته باشد : « من ذا الذی‏ یشفع عنده الا باذنه » (۴۰) . پس سلسله ارشاد و هدایت در طریقت علوی بایستی توسط کسانی انجام شود که خود آنها نیز ماذون باشند بنابراین در سلاسل تصوف شیعی تمام اجازه ها و اسناد هدایت بایستی به ائمه اطهار و در نهایت به حضرت علی و حضرت رسول (ص) برسد . بر همین منوال از نظر شیخ سید حیدر سلسله اذن ارشاد که مومن ممتحن ، یا صوفی کامل ، به امر استاد ربانی بایستی براساس آن به ارشاد خلایق بپردازد پس از حضرت رسول به شرح ذیل است :
« ... ترتیب سند ارشاد آنها از حضرت امیرالمومنین به کمیل بن زیاد و حسن بصری می رسد و از آنها به مریدان آنها ... ( بقیه سندهای ارشاد ) از حضرت امیرالمومنین به فرزندانش حسن و سپس حسین ، و از حسین به پسر معصومش زین العابدین ، و از او به پسرش محمد بن علی باقر ، و از او به پسرش جعفر بن محمد صادق ، و از او به پسرش موسی کاظم ، و از او به پسرش علی بن موسی رضا ، و از او به پسرش محمدتقی ، و از او به پسرش علی نقی ، و از او به حسن عسکری ، و از او به محمد بن حسن مهدی صاحب زمان صلوات الله علیهم اجمعین . » (۴۱)
سپس نشان می دهد که چگونه سلسله اذن ارشاد صوفیان که در متن فوق از حضرت امیر به کمیل و حسن بصری و از طرفی به فرزندانش حسن و حسین (ع) و ... می رسد از زمان حضرت جعفر صادق (ع) و به ویژه از زمان حضرت رضا (ع) علاوه بر فرزندانشان که مقام کامل ولایت مطلقه بوده اند به مشایخ یا مرشدین و راهنمایان صوفی مسلک (= که در دوران غیبت کبری به پیران یا راهنمایان طریقت معروف شدند ) انتقال می یابد :
« و اما ترتیب سند ارشاد آنان به مشایخ (= پیران طریقت ) ، از جعفر صادق (ع) به بایزید بسطامی قدس الله سره ، که شاگرد و سقاء درگاه و محرم اسرار ایشان بود می رسد ، همانگونه که علمای شیعه و سنی در کتب کلامی خود جملگی از این مساله یاد نموده اند . و از بایزید به اولاد و شاگردان او می رسد ... و همچنین از موسی کاظم (ع) به شقیق بلخی ، و از او به شاگردان و مریدان او و از علی بن موسی الرضا به معروف کرخی و از او به سری سقطی ، و از او به جنید بغدادی و از جنید به شبلی (۴۲) و به همینگونه تا امروز . » (۴۳)


پاورقی :




منبع :

عرفان ایران مجموعه مقالات (۷) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۷۹ / صص ۵۷ – ۷۷


برچسب‌ها: