سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

سه‌شنبه

عارفان - اقطاب : سلطانعلیشاه ، سلطانمحمد بن حیدر ، ۱۲۵۱ - ۱۳۲۷ ق - بخش ششم

مقدمات و اسباب شهادت



انقلاب مشروطیت و اوضاع شهرستان ها


همانطور که پیش گفتیم در زمان ناصرالدین شاه اذیت و آزار حکام و نایب الحکومه ها و فراش های آنان و کسانی که بستگی به دولت داشتند نسبت به مردم خیلی زیاد شد و همه مردم از دست آنان در زحمت و مشقت بودند و علاوه بر آنکه استقلال مملکت ایران رو به زوال می گذشت ، مردم نیز روی آسایش نمی دیدند . این امر در زمان مظفرالدین شاه که پادشاه بی کفایت و عیاشی بود رو به شدت نهاد ... [ و موجب وقایع انقلاب مشروطیت شد . ]
اختلاف و کشمکش بین آزادی خواهان و طرفداران استبداد چند سالی طول کشید و در تمام کشور بی نظمی زیادی تولید گردید و در همه جا انجمن های مختلف به نام مشروطیت تاسیس و ریاست آن غالبا با علمای متنفذ بود ؛ اجزای انجمن هم به نام مشروطیت ، اغراض مختلف خود را که نسبت به اشخاص داشتند اجرا نموده ، هر کسی را که مخالف ریاست خود می دیدند به نام مخالفت با مشروطیت ، اذیت و آزار و تهدید می کردند ، بطوری که وضعیت به مراتب بدتر از زمان استبداد شد ، زیرا هر انجمنی پیروانی به نام مجاهدین داشت که مامور اجرای اغراض و هواهای آنان بودند و مجاهدین هم مردم را اذیت می کردند چنانکه در تربت ، صدرالعلمای تربتی را به نام مخالفت با مشروطیت کشتند .
کسانی هم که می خواستند مقاصد خود را اجرا نمایند و بر طرف غلبه کنند خود را به یکی از انجمن ها ، وابسته نموده طرف خود را به مخالفت با مشروطیت متهم می کردند ، چنانکه سالارخان بلوچ که شرح آن را بعدا ذکر می کنیم به نام طرفداری از مشروطه شجیع الملک حاکم تربت و رئیس ایل هزاره را که از متمولین معروف ایران بود به مخالفت با مشروطیت متهم نموده او را کشت و دارایی او را غارت کرد و از علما و معروفین تربت به تهدید ، نوشته مشروطه خواهی خود را گرفت .
در گناباد و تون [ فردوس ] و طبس نیز این انقلابات بروز کرد و بعضی از دشمنان جناب حاج ملا سلطانمحمد که از راه دیانت نتوانستند ایشان را متهم کنند از این راه وارد شده مشغول دسیسه بازی و اجرای اغراض شیطانی خود گردیدند در صورتی که موقعی که از آنجناب درباره مشروطیت و استبداد سوال شد فرمود : « ما یک نفر زارع دهاتی درویشیم و نمی دانیم مشروطیت یا استبداد چه معنی دارد ما به این چیزها کاری نداریم و مطیع امر دولت می باشیم خواه مشروطه باشد و خواه مستبد . » و در غیر آن موقع هم به هیچ وجه در سیاست دخالت نداشت و تا کنون نیز این روش باقی است ... ولی مغرضین در همان موقع هم مشغول انجام مقاصد سوء خود بودند و در هر موقع اتهامات ناروایی وارد می آوردند .

کینه اعیان گناباد با آنجناب


جمعی از علما و اعیان و ملاکین دهات گناباد به واسطه جوش حسد و حب ریاست ، کینه جناب حاج ملا سلطانمحمد را در دل گرفته ذلت آنجناب را مایه عزت خویش و مرگ و فنای او را سبب بقای ریاست خود می پنداشتند و روز به روز این کینه و دشمنی زیادتر می گردید . در صورتی که اگر به عقل خود رجوع می کردند صورتا نیز بایستی قدردان وجود او می بودند ، چه گناباد پیش از ایشان اصلا دارای اهمیتی نبود و کسی نام آن را نشنیده بود و حتی جهانگردان نیز نامی از آن نبرده اند و جناب حاج میرزا زین العابدین شیروانی مستعلیشاه (۱) که در کتاب « بستان السیاحه » تقریبا کوچکترین دهات ایران را ذکر کرده اسمی از گناباد نبرده است ، زیرا هیچ اهمیتی نداشته ؛ ولی پس از آنکه جناب حاج ملا سلطانمحمد بر مسند ارشاد متمکن گردید و وافدین ، توجه به گناباد نمودند روز به روز بر اهمیت آن افزوده شد چنانکه میرزا باقر خان عماد الملک طبسی هر موقع آنجناب را ملاقات می کرد با ایشان معانقه نموده و می گفت : « من به تمام امرای خراسان فخریه دارم برای اینکه شما در خاک من زندگی می کنید . » و حتی جهانگردان خارجی نیز از آن با اطلاع شدند .
از جمله کسانی که با جنابش دشمنی و کینه داشت حاج ابوتراب نوغابی (۲) بود که از ملاکین آنجا و موقوفات زیادی هم در تصرف داشت و در اوایل اظهار ارادت نموده حتی خدمت آنجناب اظهار طلب هم می کرد و مدت ها در مدرسه بیدخت مشغول تحصیل بود و غالبا بین او و حاجی محمد حسین معین الاشراف پسرعموی پدر او که از فقرا و مریدان جناب حاج ملا سلطانمحمد بود به واسطه موقوفات نزاع بود ولی حاج محمد حسین به واسطه هوش و ذکاوت زیادی که داشت همیشه غالب می آمد و حاج ابوتراب گمان می کرد که غلبه او به واسطه بستگی به آنجناب است از این رو با آنکه قبلا خدمت ایشان اظهار ارادت می کرد کینه آنجناب را در دل گرفت و روز به روز در ازدیاد بود تا آنکه آصف الدوله شاهسون در سال ۱۳۲۳ برای دومین بار والی خراسان شد و او با صوفیه دشمنی زیادی داشت و میرزا شفیع خان را که برای حکومت تون و طبس و گناباد فرستاد ، دستور داد که از صوفیه جلوگیری کند و او [ حاج ابوتراب ] به هرجا می رفت بین اعیان و متنفذین آنجا دشمنی و عداوت تولید می کرد تا خود استفاده ببرد .
از طرفی ابوالقاسم خان عمادالملک که حکومت طبس و فردوس و گناباد (۳) را داشت نفوذ امر آنجناب را مانع استقلال خود می پنداشت و بلکه گمان می کرد آنجناب میل به حکومت او ندارد ، لذا اظهار دشمنی و مخالفت می کرد و مخالفین گناباد را هم در مخالفت و دشمنی تحریک می نمود و علت اولیه آن این بود که میرزا شفیع خان شیرازی که شخص درست رفتاری بود از طرف مظفرالدین شاه و آصف الدوله مامور ممیزی مالیات گناباد و تون و طبس گردید . وی پس از توقف در گناباد به طرف طبس رفت و در بین راه دزدان به او حمله کرده اثاثیه اش را تماما بردند . او به ابوالقاسم خان حاکم طبس اظهار و انتظار داشت که تعقیب کند ولی بی اعتنایی نموده و اقدامی نکرد ؛ او نیز مالیات سنگینی بر املاک متصرفی آنها بست و چون ابوالقاسم خان بعدا فهمید که او از ارادتمندان جناب حاج ملا سلطانمحمد است به ایشان کینه و عداوت پیدا کرد در صورتی که ایشان به هیچ وجه در این قبیل امور دخالت نمی کردند .
میرزا غلامحسین متولی امامزاده طبس نیز که همیشه حامی حکومت عمادالملک بود و به واسطه کم کفایتی عمادالملک و ابتلای به تریاک ، بر او مسلط بوده و ریاست تامه در طبس پیدا نموده بود ، فقط مرحوم آقا میرزا از علمای آنجا را مخالف خود می دانست که پس از مرحوم شدن ایشان بی مخالف شد ، بعدا به تصور اینکه وجود مرحوم حاج میرزا محمود مجتهد در تون و جناب حاج ملا سلطانمحمد در گناباد مخل تمامیت ریاست او هستند اظهار دشمنی می کرد . وی با مظفرالسلطان هم چون از ارادتمندان آنجناب بود مخالفت می کرد . خود عمادالملک هم در ابتدا ، دشمنی نداشت و بعدا بر اثر اغوای متولی و پیشامد قضیه میرزا شفیع خان عداوت و دشمنی آغاز کرد . آصف الدوله را نیز میرزا غلامحسین متولی نسبت به آنجناب و فقرا بیش از پیش بدبین نمود که به عمادالملک امر کرد در گناباد بر فقرا سخت بگیرد .
از طرفی آقای مصطفی خان سالارالسطان ( مشیرالسلطنه امیرسلیمانی ) با آقای حاج شیخ عبدالله حایری [ رحمتعلیشاه ] عازم گناباد شده ، در مشهد بطور محترمانه وارد شدند و این امر باعث حسد طلاب گردید . آصف الدوله نیز که می خواست پسر عضدالملک رئیس ایل قاجار بر او وارد شود و ایشان به واسطه همراه بودن با آقای حاج شیخ عبدالله بر او وارد نشدند و بعد انتظار داشت که ایشان به دیدن او بروند و ایشان دیدن نکردند ، کینه پیدا کرد و تفتین هایی نمود بطوری که طلاب گنابادی ساکن مشهد که بیشتر در مدرسه فاضل خان جنب بست بالا خیابان ، حجره داشتند و از روی حسد به هیجان آمده بودند ، چون فهمیدند آصف الدوله نیز ناگواری دارد و شاید محرمانه اجازه هم گرفته بودند از این رو نسبت به آقای حاج شیخ عبدالله حایری در حرم مطهر توهین نموده ، قرآن را از دست ایشان گرفته و ایشان را بیرون کردند :‌
ابلهان تعظیم مسجد می کنند / در جفای اهل دل جد می کنند
آن مجاز است ، این حقیقت ای خران / نیست مسجد جز درون سروران (۴)
در صورتی که اگر حقیقتا به مذهب تشیع و شعائر آن عقیده مند می بودند نبایستی در حرم که جای امن است به کسی صدمه برسانند ، بلکه طبق دستور قرآن مجید اگر مشرکی پناه آورد مسلم باید به او پناه دهد ، ولی آن مدعیان اسلام علاوه بر آنکه خلاف تشیع رفتار نموده و به حرم مقدس که امن است توهین وارد آوردند برخلاف صریح دستور قرآن مجید رفتار کردند .
کبوتری که طوافش به گرد خانه توست / برای او قفس و آشیانه لازم نیست
و در اثر این اعمال ناشایست ، آن مدرسه بکلی از بین رفت و همینطور کسانی که با لباس زهد و ورع ، مردم را فریب داده به نام دیانت آنان را گمراه می کردند و در حقیقت مخرب دیانت بودند و در آن مدرسه منزل داشتند ، به سزای کردار خود رسیدند :
بس تجربه کردیم در این دار مکافات / با دردکشان هر که درافتاد برافتاد

ملا حسین قوژدی


دیگر از کسانی که در اواخر با فقرا رویه خوبی نداشت ملا حسین قوژدی بود . (۵) این شخص ابتدا از مریدان جناب حاج ملا سلطانمحمد و در اوایل بامحبت بود و در قوژد نفوذ زیادی داشت و به همین جهت نسبت به اهالی آنجا تعدی بسیار می نمود و به اموالشان تجاوز می کرد ؛ حتی حلیت اموال آنها را گاهی به عرفا و بزرگان صوفیه نسبت می داد ، به علاوه در اواخر بنای بدرفتاری و تعدی نسبت به فقرا هم گذاشته بود و چون رفتار او نسبت به مردم ، به گوش جناب حاج ملا سلطانمحمد رسید ، چندین مرتبه او را نصیحت کرد و بالاخره تغیر و تشدد نمود که این اتهامات ناروا را [ به بزرگان صوفیه ] برای آزاد بودن در تعدی خود وارد نیاورد ؛ ولی موثر نشد تا بالاخره او را مردود نمود و از نزد خود راند و او هرچه واسطه برانگیخت پذیرفته نشد .
او نیز به خیال انتقام و کینه جویی شروع به دشمنی نمود و منظورش این بود که شاید از این راه بتواند آنجناب را به قبول خود مجبور نماید ، غافل از اینکه در ساحت آنجناب لجاج و عناد ، تاثیر نداشت و نیازمندی و لابه و زاری موثر بود و بعضی همین امر را دلیل بر بی اعتقادی او از اول نسبت به ایشان می دانند و می گویند اگر حقیقتا به حقانیت آنجناب معتقد بود اولا : مخالفت امر ایشان نکرده ، این تهمت بزرگ را که وسیله تعدی خود قرار داده بود ، روا نمی داشت و مخالفت با مومن را مخالفت با خدا می دانست . ثانیا : از راه نیازمندی و اظهار پشیمانی و توبه با عجز و زاری وارد شده به جنابش متوسل می گردید تا از او عفو کنند ، نه آنکه دشمنی را وسیله قرار دهد به خیال اینکه ایشان از دشمنی او بترسند و او را دوباره قبول کنند . پس معلوم می شود ورود او به فقر به اغراض و مقاصد دنیوی بوده نه برای خداجویی .
و این قضایا با کدورت عمادالملک و متولی [ امامزاده ] طبس مصادف شد و او [ ملا حسین قوژدی ] هم در طبس آشنایی پیدا کرد و چون از اخلاق او مسبوق بودند او را تحریک نمودند ؛ سپس با مرحوم آقا سید محمد پیشنماز جویمند (۶) که از متنفذین گناباد بودند ، نزدیک شد و مرحوم حاج سید حسین جویمندی (۷) که در آن موقع از دشمنان و مخالفین بود و کارهای مرحوم آقا سید محمد به توسط ایشان اجرا می شد با ملا حسین همراهی نمود .
از طرفی هم حاج ابوتراب به رفاقت آنان برخاست و اذیت و آزار فقرا را در جویمند و نوغاب و قوژد شروع نمودند و گماشتگان این چند نفر ، هر یک از فقرا را که می دیدند از آزار آنها و شارب زدن و پول گرفتن و توهین نمودن فروگذار نمی کردند و در این قریه ها هرچه از املاک فقرا را که می توانستند می گرفتند و رفت و آمد فقرا به آن دهات زحمت داشت . نایب الحکومه هم ، باطنا به دستور حاکم تحریک می کرد و صورتا پیغام می داد که جلوگیری کرده و می کنم .
این شرارت ها تا چندی دوام داشت تا آنکه بین ملا حسین [ قوژدی ] و حاج ابوتراب اختلافی در باب ملکی ، اتفاق افتاد و با یکدیگر دشمن شدند . حاج ابوتراب با عده ای که در قوژد ، مخالف ملا حسین بودند و نمی توانستند مخالفتشان را اظهار کنند آشنایی و ارتباط پیدا نمود و شبی که ملا حسین از قوژد بیرون رفته بود آنها به حاج ابوتراب اطلاع دادند او هم با راهنمایی آنان ده نفر را در سر راه ملا حسین ، کمین گذاشت و چون از مهمانی مراجعت کرد او را به قدری زدند و مجروح کردند که نزدیک به مرگ شد .
چون مظفرالسلطان به عیادت او رفت ، به او گفته بود : « به شماره هر مویی که از شارب فقرا چیدی ، زخم برداشتی . » و خود ملا حسین هم فهمیده بود که این بلاها از جانب خدا به او می رسد و پشیمان شده ، مجددا خدمت جناب حاج ملا سلطانمحمد رفت و اظهار ندامت و پشیمانی نمود ، لیکن ایشان توبه او را قول نفرمود .
ولی از شرارت خود دست برداشت و با فقرا ، محبت و حمایت می نمود و پس از شهادت آنجناب هم برای تجدید عهد خدمت جناب حاج ملا علی نورعلیشاه آمد و چون عازم زیارت مشاهد مشرفه ائمه و تشرف به عتبات عالیات بود ، به او وعده دادند که پس از بازگشت قبول فرمایند ، ولی او از آن سفر برنگشت و در بین راه از دنیا رفت .

فرار حاج ابوتراب به تهران


در میان دشمنان از همه شقی تر و بی رحم تر ، حاج ابوتراب بود . روش او این بود که هر که مانع مقاصد او می شد به قتل او اقدام می کرد ، از جمله در جوانی پسرعموی خود را کشت و جسدش را در حوض آب انداخت ؛ حتی بعضی می گویند میرزا ابوالقاسم شریعتمدار کاخک (۸) را هم که یکی از معروفین گناباد بود ، او به واسطه اختلافات مادی مسموم نمود .
ملا حسین قوژدی را نیز چنانکه گفتیم با آنکه قبلا با او دوستی داشت بر اثر اختلاف ملکی ، زخم مهلک زد ولی او جان به در برد . و درصدد برآمد که حاج محمد حسین معین الاشراف و مظفرالسلطان را هم که به واسطه نفوذ خود ، مخالف اجرای مقاصد او بودند بکشد و عنوان تصوف و مذهب را پیش کشید و از این راه بعض علمای ظاهر را با خود همدست نموده مشغول فتنه انگیزی شد . در این بین به واسطه عملی که نسبت به ملا حسین قوژدی مرتکب شده بود ، بر اثر شکایت ملا حسین از مشهد ماموری به نوغاب آمد ولی حاج ابوتراب او را به خانه خود نپذیرفت و ضمنا به والی خراسان عریضه ای در برائت ذمه خود نوشت و پس از چند روزی از طرف والی جواب سختی رسیده مامور دیگری را نیز از سوارهای تیموری فرستاد . حاج ابوتراب چون قضیه را سخت دید با پسر بزرگ خود شیخ عبدالکریم فرار کرد .
آقای حاج میرزا محمد باقر سلطانی (۹) فرزند جناب حاج ملا سلطانمحمد از مظفرالسلطان نقل کنند ، در آن موقع که حاج ابوتراب مخفی بود مامورین ایالت چند نفر از شترهای او را از وسط بیابان گرفتند ، وی با وجود عداوتی که با جناب حاج ملا سلطانمحمد داشت به ایشان نوشت و تقاضا کرد که هر طور شده اقدام کنند و شترهای او را پس بگیرند . ایشان هم نزد مظفرالسلطان که آن زمان پیشکار حکومت بود فرستادند که شترها را حتما پس بگیرند . مظفرالسلطان گفته بود : مامورین اخاذ هستند و چون خودش نبوده و چیزی به دستشان نیامده آنها را گرفته اند و خیلی مشکل است که پس بدهند . جناب حاج ملا سلطانمحمد مجددا فرستاده و دستور داده بودند که هرطور شده آنها را پس بگیرد ، لذا مظفرالسلطان جدیت کرد و آنها را پس گرفت و برای حاج ابوتراب نزد ایشان فرستاد . ساربان او مجددا گفته بود : یکی از جوال های شتران کم است و مظفرالسلطان از جوال های شتران خودش داد . و این موضوع ، دلالت بر کمال محبت و گذشت ایشان می کند که با عداوت او نسبت به ایشان ، پس از آنکه با کمال وقاحت مجدد به ایشان مراجعه نمود باز هم ایشان از محبت کوتاهی نکرد .
حاج ابوتراب و پسرش چون وضع را خوب ندیدند به قاین فرار کردند که والی خراسان در آنجا نفوذ عملی نداشت . پس از چند روز مخفیانه برگشت و یک شب و یک روز هم در بیدخت پنهان شد ، سپس از راه سبزوار به تهران رفت و مدتی کوشش کرد که خود را از تقصیر مبرا سازد ولی اثر نکرد ، چون والی خراسان از فرار او به تهران آگاه شد به تهران اطلاع داد که دستگیرش کنند .
حاج ابوتراب چون از موضوع آگاهی یافت چندی در منزل آقای شمس الافاضل که اهل کاشمر و از فضلا و دانشمندان و دوستداران عرفان بود ، پنهان شد . خود آقای شمس الافاضل برای نگارنده [ آقای رضاعلیشاه ] نقل کرد که چون حاج ابوتراب به تهران آمد ، پسرش شیخ عبدالکریم که زمانی از طلاب مدرسه کاظمیه بود با من آشنایی داشت و حاج ابوتراب به توسط پسرش با من آشنایی پیدا کرد و از من خواهش نمود که راجع به کار او به رکن الدوله والی خراسان سفارش کنم . من هم در این باب تلگرافی کردم ، پس از چند روز آقای حاج شیخ عبدالله حایری [ رحمتعلیشاه ] را ملاقات کردم و ایشان از این قضیه آگاه شدند و چون عنوان ورود او بر من بود از ایشان هم خواستم سفارشی بنمایند ؛ گفتند : ما نسبت به احدی بدی نمی کنیم ، ولی همراهی نمودن ما با او ، بد کردن با دیگران است و اظهار داشتند که او از دشمنان فقرا است . و من از تلگراف خود پشیمان شدم ، سپس قدری او را نصیحت نمودم . در همان اوقات که به منزل من رفت و آمد داشت یک روز بعد از نماز صبح که تعقیبات را خوانده مشغول خواندن دعای صباح از روی کتاب بودم متوجه او شدم ، در این بین به فکر فرو رفتم و با خود گفتم که آیا ابن ملجم چه شکلی داشته ؟ ناگاه حاج ابوتراب در نظر من به صورت ابن ملجم نمایش داده شد و من این را به خودش هم گفتم . من این موضوع را به آقای حاج شیخ عبدالله نیز در مجلس عمومی اظهار داشتم .
اتفاقا انقلابات اول مشروطیت شروع شد و نفوذ والی ها و حکام از بین رفت و انجمن ها و روسای آن مقتدر شدند بطوری که هر تصمیمی در حوزه خود می گرفتند ، انجام می دادند ؛ از این رو حاج ابوتراب مخفیانه به مشهد آمد و نزد مرحوم آقا میرزا محمد آیت الله زاده (۱۰) - آقازاده آخوند ملا محمد کاظم خراسانی - که روحانی با نفوذ مشهد و از روسای انجمن آزادی بود ، رفت و از ایشان نوشته ای در برائت ذمه خود و همچنین تجویز اذیت و آزار فقرا و دراویش گرفت و شاد و خرم به گناباد بازگشت نمود و به واسطه نوشته نامبرده ، جمعی از عوام را هم فریب داده ، به طمع انداخت و با خود همدست و همراه کرد .
اما دو نفر ماموری که برای دستگیر کردن او به نوغاب رفته بودند پس از مدتی به دلیل فرار او به وی دست نیافته و به مشهد برگشتند .

شدت کینه حاج ابوتراب با حاج محمد حسین معین الاشراف


حاج ابوتراب تمام گرفتاری های خود را بر اثر تحریک حاج محمد حسین معین الاشراف می دانست ، از این رو پس از بازگشت از مشهد و گرفتن نوشته از آقازاده خراسانی بیش از پیش دشمنی آغاز نمود و از لوازم کینه ورزی فروگزار نکرد . اتقافا در آن موقع جنگ مشروطه و استبداد در تهران و ولایات ایران شدت داشت و اوضاع داخلی خیلی بد و هرج و مرج در تمام شوون حیاتی کشور و ادارات لشکری و کشوری حکمفرما بود ، اشرار هم در اطراف به قتل و غارت پرداخته روز به روز زیاد می شدند و کسی از آنها دادخواهی نمی کرد و هرکس هم که شرارت در نهاد او مکمون بود آن را ظاهر می نمود ؛ از جمله حاج ابوتراب وقت را غنیمت دانسته ، در فتنه و فساد و اذیت و آزار فقرا می کوشید و مخصوصا با حاج محمد حسین و فرزندان و پیروان او نهایت کینه و دشمنی ابراز می کرد بطوری که فقرای نوغاب در زحمت و مشقت بودند . تا آنکه در اوایل سال ۱۳۲۷ قمری به بهانه اختلاف بین دو بچه نوغابی که یکی ، از کسان حاج محمد حسین و دیگری ، از اتباع حاج ابوتراب بود علنا بین آن دو جنگ و نزاع درگرفت ؛ ولی حاج محمد حسین برای اینکه شدت نکند از نوغاب به بیدخت آمد و چند روزی در آنجا توقف کرد .

منصوب شدن نیرالدوله به ایالت خراسان


در این اوقات نیرالدوله (۱۱) برای دومین بار به ایالت خراسان منصوب شد و او ارادت و عقیده کامل به جناب حاج ملا سلطانمحمد داشت و علت ارادت او بطوری که مرحوم موثق السلطان نقل کرد این بود که پیش از مرگ محمد تقی میرزا رکن الدوله (۱۲) والی خراسان که در اواخر با بعضی فقرا کدورت پیدا کرده بود آقای موثق السلطان شرحی به جناب حاج ملا سلطانمحمد عرض کرد و از رکن الدوله شکایت نمود و خواهش کرد دعا و توجهی کنند کسی که با فقرا دوست باشد والی خراسان شود . جناب حاج ملا سلطانمحمد در جواب وعده داد که نیرالدوله والی خواهد شد و آقای موثق السلطان هم این بشارت را به نیرالدوله نوشت و او اظهار محبت به فقرا می کرد و در آن اوقات که سال ۱۳۱۷ قمری بود ، حکومت نیشابور را داشت ؛ اتفاقا رکن الدوله (۱‍۳) پس از چندی در شوال ۱۳۱۸ قمری از دنیا رفت و نیرالدوله تلگرافا به ایالت خراسان منصوب گردید و این قضیه موجب ازدیاد عقیده او نسبت به آنجناب شد .
پس از این تلگراف از نیشابور به طرف مشهد حرکت کرد و با وجود مخالفت اعیان مشهد با وی که جدیت کردند از طرف قشونی ، مراسم استقبالی به عمل نیاید ، چون در آن موقع ظفرالدوله که از فقرا بود ریاست قشون را داشت به استقبال رفته با نهایت تجلیل و احترام وارد مشهد شد ... . وی به یک نفر از سادات گناباد که از فقرا بود و به برای شکایت به ظلم و جور به مشهد آمده بود ، در حضور علما و اعیان گفت : از طرف من به جناب آقا ( مقصود حاج ملا سلطانمحمد ) سلام برسان و عرض کن تا موقعی که من والی خراسان هستم ، هر فرمایشی دارند مستقیما به خودم مراجعه فرمایند که انجام دهم .
وی پس از دو سال معزول گردید و در سال ۱۳۲۷ قمری مجددا والی خراسان شد ولی به واسطه مخالفت های اهالی و دولت روس به مشهد نرسید و از نیشابور معزولا به تهران حرکت کرد . این امر با اختلافاتی که در گناباد به واسطه حاج ابوتراب ظاهر شده بود مصادف گردید .

شکایت حاج محمد حسین معین الاشراف از حاج ابوتراب


چون خبر ایالت نیرالدوله به گناباد رسید ، فقرا خوشحال شدند و حاج محمد حسین که به بیدخت آمده بود از آنجا به قصد نیشابور حرکت کرد ولی چون نیرالدوله معزول شد نتوانست اقدامی بکند . حرکت حاج محمد حسین سبب ازدیاد دشمنی حاج ابوتراب شد و نسبت به منسوبین و نزدیکان او بنای تعدی و تجاوز را گذاشت و حاصل املاک حاج محمد حسین در آن سال پایمال ظلم او گردید . حاج محمد حسین در نیشابور به منزل محمد علی نوغابی وارد شد . محمد علی پیش از آن به علت تنگی و سختی از گناباد به نیشابور آمده مشغول کار گردیده و به تدریج وسعتی در زندگانی او پیدا شده بود ، بعدا یاغی شد و حاج ابوتراب و پسرش را کشت و بالاخره کشته شد ( شرح آن بعدا خواهد آمد ) .
حاج ابوتراب به محمد علی کاغذی نوشت که مخفیانه حاج محمد حسین را به قتل رسانده و وعده پولی هم به او داد ، ولی محمد علی جواب داد که کشتن کسی به خصوص یک نفر بی گناه که وارد و میهمان هم باشد برحسب میل و دلخواه دیگری آن هم مانند تو شخصی که هنوز قیمت تفنگ فلان سال مرا نداده ای خیلی خطا و دور از آدمیت است و تو چقدر احمقی که چنین توقعی از من داری و این چنین کار بزرگی را تو از من خواسته ای ، و به هیچ وجه قبول نکرد .
چون حاج ابوتراب از کشتن حاج محمد حسین مایوس شد و از طرفی می دید که بستگی و ارادت حاج محمد حسین به جناب حاج ملا سلطانمحمد موجب پیشرفت کار اوست و رفتن حاج محمد حسین را به عنوان تظلم نزد نیرالدوله و معروف بودن او به ارادت آنجناب برای کار خود زیان آور می دید بر شقاوتش افزود و درصدد برآمد که هرچه زودتر درخت را از ریشه بکند و شروع به تهیه وسایل قتل جناب حاج ملا سلطانمحمد نمود .

دشمنان بیدخت


در خود بیدخت هم ، جمعی از اهالی بر اثر اغراض مادی مخالف و دشمن آنجناب بودند و کمتر اظهار می کردند ولی چون به تدریج همدستانی در اطراف پیدا کردند شروع به فعالیت در دشمنی نمودند و در حقیقت اگر از خود بیدخت کسی همراهی با حاج ابوتراب نمی کرد او نمی توانست منظور خود را عملی کند .
سید محمد رضا عربشاهی و برادرش میرزا مسیح در راس مخالفین بیدخت بودند . پدر آنها آقا سید باقر سبزواری از فقرای خیلی با محبت بود و به واسطه ارادت کاملی که به جناب حاج ملا سلطانمحمد داشت به بیدخت آمد و عیال او نیز صبیه حاج آقا سید حسن جویمندی و فقیره بود ؛ ولی این دو برادر برخلاف پدر ، روش مخالفت را پیش گرفتند و علت اصلی آن بود که سید محمد رضا پس از فوت پدر تحت مراقبت جناب حاج ملا سلطانمحمد واقع شد و همه نوع همراهی نسبت به او نمودند و کمک مالی و تربیتی کردند و مانند فرزندان و برادرزاده های خود با او رفتار می نمودند ، سید محمد رضا به امر ایشان قدری تحصیل عربیت نمود و منبر متوسطی داشت ، عوام قریه هم که بسیار با منبر مانوس بودند همراهی می نمودند ؛ و چون دید که ایشان دختر را به خواستگاران متمول نداده و به برادرزاده خود که تمولی نداشت ، دادند و او هم خود را سابقا همردیف آنها دیده بود میل داشت با یکی از صبایای آنجناب ازدواج نماید ولی ایشان ابراز موافقت ننمود ، لذا کینه آنجناب را در دل جای داد و چون بعض عوام هم با او اظهار همراهی می نمودند شاید تصور کرده بود که با نبودن ایشان ، ریاست محل منحصرا با او خواهد بود و منظورش عملی خواهد شد ، لذا شروع به مخالفت و دشمنی نمود ، بعد از آنجناب نیز دشمنی های زیادی کرد .
از جمله دشمنان داخلی ، میرزا عبدالله ، نوه خواهر آنجناب بود . میرزا عبدالله پس از فوت پدر نیز مورد لطف و محبت جنابش واقع و آنجناب مخارج عروسی او را داد . او نیز نهایت محبت اظهار می کرد . میرزا عبدالله صبیه کربلایی اسحاق را که از فقرای با محبت و قبلا عیال حاج ملا حسن اللهیاری بود عقد کرد و جناب حاج ملا سلطانمحمد هم رضایت داشت ، ولی بعد از عقد معلوم شد کربلایی ملا علی قبلا او را برای پسر خود خواستگاری نموده و آن زن نیز قبول کرده بود ؛ بعدا میرزا عبدالله او را برای خود عقد نمود . این امر موجب کدورت و افسردگی کربلایی ملا علی شد و چون آنجناب از موضوع آگاه گردید خیلی تشدد و تغیر با میرزا عبدالله و کسانی که با او همراهی کرده بودند ، نمود و خود آنجناب به منزل کربلایی ملا علی رفته عذرخواهی نمود و وجهی برای مخارج دامادی فرزندش به او داد و صبیه آقا سید باقر سبزواری را برای او عقد کرد و بر اثر این قضیه میرزا عبدالله مورد کم لطفی آنجناب واقع گردید ، تا آنکه پس از چندی پدرزن او کربلایی اسحاق که از فقرای خیلی با عقیده و بامحبت بود به واسطه نداشتن پسر و نارضایتی از دختران خود تصمیم گرفت تمام املاک خود را وقف روضه خوانی نماید . جناب حاج ملا سلطانمحمد او را مانع شد و فرمود : فرزندان خود را بی بهره نگذار . او قدری متقاعد شد ، ولی بالاخره با اصرار زیاد اجازه گرفته نصف دارایی خود را وقف نمود و تولیت را با ایشان قرار داد .
پس از این قضیه بعد از مرگ کربلایی اسحاق ، دشمنان با میرزا عبدالله اظهار دوستی نموده او را تحریص کردند که نگذارد املاک در دست ایشان باشد و او به همراهی صبایای کربلایی اسحاق که یکی عیال خودش و دیگری عیال ملا جعفر بود چندین بار از ایشان مطالبه ملک نمود . ابتدا جواب رد شنیدند بالاخره آنجناب متغیر شده گفتند : بروید ملک خود را بگیرید . ولی جناب حاج ملا علی (۱۴) آنها را از تصرف املاک مانع گردید و آنها هم شکایت ها و تظلماتی به جویمند نمودند و عرایضی به دولت و مامورین نوشتند و جناب حاج ملا سلطانمحمد گفتند : بروید ، از این به بعد نزد من نیایید . آنها هم به واسطه مخالفت جناب حاج ملا علی نتوانستند املاک را تصرف کنند . از طرفی با عموی خود ملا عبدالحسین درباره موقوفاتی ، اختلاف و کدورت داشت و آنجناب حق را با ملا عبدالحسین می دانست و این قسمت نیز برخلاف میل و منظور میرزا عبدالله شد . این امور سبب کینه او شده ، تصمیم به قتل آنجناب گرفت ؛ حاج ابوتراب هم از قضیه آگاه گردید ، به او وعده صد تومان داد و به این ترتیب او را از همداستان جدی خود نمود .


پاورقی :




منبع :

نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم / تالیف حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۴ / صص ۱۴۳ - ۱۶۱ ؛ خلاصه شده ، با اندکی تغییرات لفظی


برچسب‌ها: ,