سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

پنجشنبه

عارفان - اقطاب : سلطانعلیشاه ، سلطانمحمد بن حیدر ، ۱۲۵۱ - ۱۳۲۷ ق - بخش هشتم (۲)

اخلاق و کرامات آنجناب ( قسمت دوم )



کشف و کرامت


پیروان و کسانی که به درک زیارت آنجناب نائل آمده بودند کراماتی هم به ایشان نسبت داده اند و هرچند ما در اینجا از جنبه تاریخ ، نظر می کنیم و نباید آنچه را که شاید مورد قبول دیگران واقع نشود ذکر کنیم ، ولی به تواتر شنیده شده و در بعض کتب هم ثبت گردیده ؛ ما هم چند قضیه را ذکر می کنیم و هرچند در کتاب « شهیدیه » (۱) فصلی ویژه در این باب نگاشته شده ، ولی چون منظور ما جنبه تاریخی است این قسمت را در فصل جداگانه قرار ندادیم .
برای روشن شدن مطلب و اینکه کشف و کرامت مخصوص اولیای کل نیست بلکه در مومنین نیز برحسب اختلاف مراتب و درجات یافت می شود ، ما ابتدا معنی اعجاز و کشف و کرامت را بطور اختصار شرح می دهیم تا قضایایی که بعدا ذکر می شود مورد اعجاب یا انکار خوانندگان نگردد .
انسان در مرتبه ذات خود ، استعداد همه قسم ترقیات روحی و جسمی دارد و مطابق آیه شریفه : « و لقد کرمنا بنی آدم » (۲) ، به کرامت و شرافت و بزرگواری ، مخصوص گردیده ؛ به واسطه ترقی و کمال ، روح می تواند به عوالم مافوق الطبیعه اتصال یافته مانند اهل آن عوالم دارای علم و قدرت و تفوق نسبت به عالم طبع شود و چون روح تکوینا با آن عالم ارتباط دارد مختصری از این حالات در او موجود و می تواند آن را تکمیل کند ، و گاه هم بدون اراده و اختیار ، صوری پیدا می شود که معلوم می شود تکوینی است نه ارادی ، ولی انسان باید در تکمیل روح خود بکوشد تا این حالات که گاه تکوینی ظاهر می شود اختیاری گردد یعنی با شعور و اراده صوری از او ظاهر شود . بروز این آثار را کرامت نامند و کمال بشر در این است که این حالات ، اختیاری او باشد و نفس او با اراده و اختیار بر امور غیرعادی قدرت و توانایی داشته باشد . پیدا شدن این حالت هم موقعی است که انسان در مرتبه تکلیف به عالم غیب توجه نموده و به واسطه راهنمایان راه حق از راه دل به کمال حقیقی عالم ، روی آورد ، این حال را در اصطلاح شرع و عرفان ، ایمان گویند . به همین جهت است که امام فرموده : « اتقوا من فراسه المومن فانه ینظر بنور الله » (۳) ، یعنی جان مومن به جهت توجه به نور خدا دارای حالی شده که به وقایع و حالات به زودی پی می برد و این را فراست می گویند . این حال که مخصوص مومنین است و کرامت نامیده می شود مراتبی دارد که اول آن فراست است ، و برای همه مومنین از حیث ایمان موجود می باشد و به واسطه این حالت گاهی از حالات دیگران خبر داده یا به وقایع پی می برند و خود نگارنده [ جناب رضاعلیشاه ] نیز از بعض مومنین باصدق مشاهده نموده ام .
و چون ایمان مومن کامل تر گردید و به مراتب بالاتر رسید ، چراغ ایمان روشن تر شده و دل او را که خانه خدا و جام جم و آینه گیتی نما ست بهتر نمایش می دهد و به اموری که در درجه پیش ، از آنها آگاه نبوده پی می برد و این حال را به یک اعتبار کشف گویند که یکی از درجات کرامت است .
موقعی که به کمال منظور نائل شد و مصداق : « اولیائی تحت قبابی » (۴) واقع شد یا بالاتر رفته مامور رجوع به سوی خلق و هدایت آنان گردید ، روح او بر هر چیز ممکنی قدرت پیدا کرده ، می تواند بدون وسایل طبیعی ، اموری را اظهار کند و بر جزئیات حالات مردم و وقایع گذشته و آینده آگاهی پیدا نماید و به عبارت اخری آنچه از خدا صادر می شود از او هم صادر گردد ؛ لیکن حضرت حق ، قائم بالذات و مصدر حقیقی است ؛ ولی او از خود فانی شده و ربط محض گردیده ، وجود او مانند معنی حرفی شده یعنی هیچ انانیت و خودی برای او باقی نمانده و مظهر حق گردیده و هرچه او می کند حق می کند چنانکه در قرآن است : « و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی » (۵) . مولوی فرماید :‌
گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست / ما کمان و تیر اندازش خداست (۶)
بروز این حالات که خارق عادت است در انبیا که مامور تشریع و آوردن قوانین اجتماعی عمومی هستند ، اعجاز ؛ و در اولیا که جنبه تشریع ندارند ، کرامت نامیده می شود و این یکی از اقسام کرامت به معنی اعم است . امتیاز این دو با سحر و شعبده به این است که سحر و شعبده به وسایل طبیعی نیازمند و از اقسام صنعت محسوب است ، ولی کرامت و اعجاز موهبتی است خدایی و به وسایل طبیعی نیازمند نیست چنانکه در علم جفر و جفر جامع نیز باید بر اثر ترتیب دادن حروف به استخراج جواب نائل آمد ولی جفر جامعی که حضرت صادق (ع) فرماید : « و عندنا الجفر الجامع » (۷) ، غیر از این و به استخراج از کتاب و حروف نیازمند نیست بلکه قلب کامل بزرگان ، جفر جامع و آینه سرتاپانمای الهی و جام جم است و همه چیز در قلب آنها جمع می باشد .
اعجاز در اصطلاح ، خارق عادتی است که با ادعا و تحدی مقرون باشد خواه ادعای آوردن دین تازه و نسخ شدن آیین سابق که در انبیا ست یا ادعای ریاست شریعت و دین از جهت ظاهر ؛ چه از جنبه ولایتی احتیاج به اعجاز نیست و اگر با ادعا و تحدی مقرون نباشد کرامت نامیده می شود . وجه فرق گذاردن بین جنبه ظاهر و باطن در اولیا آن است که دعوت پیغمبر یا جانشین او از جهت ظاهر شریعت ، همگانی و عموم مردم را شامل است ، در این صورت مدعی برای اثبات حقانیت خود لازم است دارای چیزی باشد که دیگران آن از داشتن آن یا آوردن مانند آن عاجز باشند ، از این رو آن را اعجاز و امری را که واقع می شود معجزه نامند ؛ ولی دعوت اولیا از جنبه ولایتی علنی نیست و مطابق : « لا اکراه فی الدین » (۸) ، ظاهرا عمومیت ندارد ، بلکه تنها شامل کسی است که در طلب برآمده و کوشش کند . و چون این دعوت عمومی نیست به اعجاز و خرق عادت احتیاج ندارد ، لیکن در بعض موارد برای اتمام حجت یا به واسطه لیاقت و استعداد یک نفر طالب راه یا برای تکمیل سالک مستعد یا علل دیگر گاهی امور خارق عادت از اولیا بروز می کند ولی عمومیت ندارد از این رو آن را اعجاز نمی نامند بلکه کرامت گویند .
کرامت نیز نسبت به موضوع چند قسم است ، زیرا یا خبر دادن از وقایع گذشته و آینده و امکنه بعیده و یا اطلاع و آگاهی از احوال درونی اشخاص یا تصرف در مواد کاینات برخلاف معمول طبیعت می باشد که همه اینها کرامت است .
بنابر این تحقیق که نمودیم بروز کرامت از مومنین بعید نیست و نباید مورد انکار شود ، تا چه رسد به اینکه از انبیا و اولیا صادر گردد که روح آنان به مراتب قوی تر از مومنین است .

بعضی از کرامات جناب سلطانعلیشاه


از این رو کراماتی هم که به جناب حاج ملا سلطانمحمد سلطانعلیشاه نسبت می دهند نمی توان بطور قطع انکار کرد ، زیرا بر فرض که درجات عالی کرامت نباشد ، فراست که لازمه ایمان است خواهد بود در صورتی که پیروان جنابش او را از کامل ترین عرفا می دانند . ما در اینجا به ذکر چند کرامت اکتفا می کنیم :

- حاج شیخ عباسعلی در کتاب « شهیدیه » می نویسد که آنجناب در اواخر عمر مکرر در مجالس می فرمود که مجذوبعلیشاه [ همدانی ] فرمود که : « حساد و معاندین از اطراف و جوانب همواره مترصد و منتظرند ، تا خدا چه خواهد ؟ می ترسم از قبیل : « ایها الکفره اقتلوا الفجره » (۹) ، به هم رسد اگر چه قلبا راضی نیستم و هماره مقهوریت و منکوبیت اعدا را از حق خواهانم لیکن تا او چه کند ؟ سپس فرمود : زمانه حالا ، چنان شده و وضع اشرار چنان است . » اتفاقا همانطوری که در زمان جناب مجذوبعلیشاه روس ها ایران را شکست دادند و جمع زیادی از مسلمین را کشتند ، پس از جناب حاج ملا سلطانمحمد نیز قضیه گرفتن بعض شهرها و توپ بستن به حرم مطهر حضرت رضا (ع) که در یازدهم ربیع الثانی ۱۳۳۰ قمری به وقوع پیوست و بعدا جنگ بین المللی که ایران میدان تاخت و تاز طرفین متخاصم واقع شد و سپس اختلافاتی که بین دول معظمه بود و به وقایع جنگ بین الملل دوم که دنیا را در آتش انداخت منجر گردید ، به میان آمد .
- و نیز آنجناب در یکی از مکتوبات خود به مرحوم اعتماد التولیه اهل حضرت عبدالعظیم (ع) (۱۰) به انقراض قاجاریه اشاره فرموده و زمان مظفرالدین شاه را به زمان شاه سلطانحسین تعبیر نموده ، تصریح کرده است که پس از شاه سلطانحسین ، نادرشاهی با افواج جرار اختلافات داخلی را خاتمه داد . قضیه این نامه به سمع رضاشاه پهلوی نیز رسید و نامه را از مرحوم اعتماد التولیه خواست که بخواند .
آقای ایزدگشسب (۱۱) هم نقل کنند که چون خبر توپ بستن مجلس از طرف محمدعلیشاه به سمع آنجناب رسید مشغول تدریس بود ، و کتاب را روی هم گذاشته آهسته فرمود : « سلطنت قاجاریه منقرض شد و شخصی نادروار با افواج جرار خواهد آمد » .
در « ولایتنامه » (۱۲) نیز در فصل آداب مملکت داری مطالبی نوشته اند که در موقع چاپ سانسور شد و آن قسمت ها جای آن سفید گذاشته شده چاپ نشده است ؛ ولی بعدا در همان تاریخ در غلط نامه ، همان مطالب که سانسور شده ، نوشته شده است و در آنجا صریحا به انقراض قاجاریه خبر داده اند .
- حاج عباسعلی در « شهیدیه » می نویسد و از دیگران نیز شنیده ام که مکرر می فرمود : « خداوند بنای امر بزرگی را برداشته » و نیز گاهی می فرمود : « خدا اراده خانه تکانی دارد . » سپس در آن کتاب [ شهیدیه ] این عبارت را نوشته : « و خود راقم از اوضاع ایران چیزها از آن حضرت شنیده که نوشتن صلاح نیست و خواهد واقع شد با آنکه الحال ابدا احتمال آن مطالب نمی رود . »
- و نیز در « شهیدیه » است که در سال ۱۳۲۲ قمری مکرر می فرمود : « جمعیت مردم زیاد شده ، باغبان ازلی اراده تراش دادن دارد یا به وبای عام یا فتنه چنگیزی یا هر دو . » اتفاقا پس از آن فرمایش در همان سال ، وبا شیوع یافت و جمع زیادی از دنیا رفتند و اختلافات مشروطیت در ایران و جنگ روس و ژاپن و سپس جنگ بین المللی و همچنین بروز وبا چند مرتبه دیگر در ایران و خارجه واقع گردید .
حاج میرزا معصوم نایب الصدر در « طرائق الحقائق » دو کرامت به آنجناب نسبت می دهد و ما عین عبارت آن کتاب را در اینجا نقل می کنیم :
- « روزی یکی از رعایا که ارادتمند بود ، ایشان و بنده و جمعی را به فالیز خربوزه دعوت نمود و تا آنجا یک فرسخ بیش بود و بر یعافیر (۱۳) سوار شده می رفتیم . ناگاه مرکوب آنجناب پالانش برگشت ، او را بر زمین انداخت و دستش زخم شد ، دوباره سوار شد و به مقصد می راندیم . فقیر را این خیال پیش آمد که آنجا معهود نیست آبی باشد ، مگر آنکه از مسافت بسیار بعید برای زراعت در روز معلوم ، و امروز نوبت آن نیست و با دست خون آلود چه خواهند نمود با خربوزه ؟ چون طی مسافت شده پیاده شدیم ، آبی جاری برخلاف معهود می گذشت دست را شستند و رو به حقیر نموده گفتند قریب به این مضمون که عرب بیابانی از معصوم سوال نمود : اگر دست به خون آلوده شود و در وادی ، آب ممکن نشود تکلیف چیست ؟ فرمود : آب دهان بر‌ آن انداز وازاله عین نما تا به آب برسی » (۱۴) .
- « شبی در اوقات زمستان که برف اطراف را گرفته و گلدوک ها (۱۵) را بسته در خلوت خانه انجمن حضورش نشسته ، ملا حسینعلی خادم خبر آ‌ورد که حاج میرزا سید علی اصفهانی از راه رسیده به قصد شرفیابی ؛ بار یافت و از سرما و از سختی راه صدمات کشیده ، زیاد ناتوان بود . در خاطر راقم ، این خیال خطور کرد که چه می شد که در یکی از شهرها و سواد اعظم مسکن می کردند که بر طالبین صدمه راه کمتر وارد می آمد ؟ آنجناب رو به حقیر نموده این دو بیت را سرود :
می توانم آنکه بی این انتظار / ره دهم بنمایمت راه گذار (۱۶)
لیک شیرینی و لذات مقر / هست بر اندازه رنج سفر (۱۷) » (۱۸)
- و نیز مرحوم حاج نایب الصدر در سفرنامه خود و گزارش وقایع دیگر یومیه از تاریخ ۲۷ رمضان ۱۳۱۹ که برای سفر حج حرکت کرد تا پانزدهم رجب ۱۳۳۷ که در مشهد توقف داشت - فقیر [ جناب رضاعلیشاه ] نسخه خطی آن را نزد آقای حسن مکرم در مشهد دیدم - در ذکر پنجشنبه چهاردهم ربیع الاول ۱۳۳۴ درباره شیخ ابوالقاسم طبسی نوشته از جمله ذکر کرده که در مشهد ، جناب حاج ملا سلطانعلی [ سلطانعلیشاه ] از من تفقدی فرمودند و چون خواب غریبی دیده بودم ، خواستم عرض نمایم . فرمود : خواب شما را من می گویم ؛ مطابق آنچه بود بیان نمود . خواب : « در عالم رویا مشاهده نمودم در بیابان وسیع واقع و جمعی از دور به طرفی می روند و سرودی می خوانند و من هم می خوانم :
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار / شاه مردان شیر یزدان قدرت پروردگار
لشکر امام زمان بعد از نماز در رکاب امام جنگ می نمایند . من گفتم : خصم زیاد است و ما قلیل . رفیقی گفت : امام همه آنها را تمام می کند . گفتم : امام کجا هستند ؟ گفت : آنکه در هودج است . دیدم جناب حاج ملا سلطانعلی و طرف فلان مجتهد . عرض کردم : قبل از شما من می میرم . فرمود : خیر ، مرا قبل از فوت شما خواهند کشت و در آب می اندازند و بعد از من هم هر کس پیش آمد اطاعت است . » این عین عبارتی است که مرحوم نایب الصدر نوشته اند و بعدا می نویسد : « آقا شیخ ابوالقاسم مردی است راستگو و بیست سال است او را می شناسم ، از قرار قول خودش ۸۶ سال از مراحل عمرش می گذرد . » سپس می نویسد : « نگارنده را تعجب در این است که با این دلایل و آیات چرا تسلیم امرش نشده . »
البته این موضوع مشاهده است که در خواب برای ایشان پیش آمده نه آنکه بزرگان ما مدعی امامت باشند ، بلکه به پیروی ائمه هدی و حجه عصر عجل الله فرجه افتخار دارند ، ولی چون در بندگی خدا و پیروی ائمه هدی علیهم السلام به کمال رسیده اند ، از این رو به صورت مولای خود در خواب مشاهده شده اند و خودشان هم آن خواب را قبل از اظهار طرف ، بیان نموده اند .
- آقای شیخ اسدالله ایزدگشسب (۱۱) که از مشایخ این سلسله می باشند در کتاب « بدایع الآثار » که در ذکر سوانح عمری خود نوشته چند کرامت نقل کرده به این عبارت : « روزی حضرتش سه نسخه کتاب برای حقیر فرستادند پس از چندی بازفرستادم و در خیالم آمد که یکی از آنها کوچک تر و مسمی به « تنبیه النائمین » (۱۹) بود ، عرض کنم : همیشه پیش من باشد . در این خیال بودم که فرزند ارجمند کوچک خود آقا میرزا محمد باقر را فرستادند که این کتاب برای خود شما باشد . »
- « روز جمعه در حضورش نشسته در خیال آوردم که نسبت شیخ به مریدین نسبت روح به جسد است ، « شیخ چون شیر است و دل ها بیشه اش » چنانکه روح امر جسد را به خود جسد وانمی گذارد همچنین روح اعظم که ولی باشد ، پس باید اصلاح نفوس را از طرف باطن بفرماید و مجاهده این طرف را چندان دخلی نیست . روز شنبه که به درس آمدند در درس فرمودند که اگرچه شیخ را نسبت به مرید نسبت روح است به جسد ولی به شرطی آنکه مانند عضو شقاقلوسی (۲۰) نباشد که از تصرف روح بیرون رود » .
- « روزی وجه معیشت تمام شده بود در خیال آمد که اگر توجهی به حال و خیال تو دارند امروز وجهی برای تو می فرستند ، فاصله ای نکشید که توسط فرزند کوچک خود وجهی فرستادند . »
- « روزی در درس ، در تفسیر آیه شریفه : « احل لکم الطیبات » (۲۱) ، در خیال حقیر آمد که وجه حسن هم از طیبات است اگر توجهی به خیال من دارند متعرض می شوند ، فرمود : وجه حسن هم از طیبات است ، تا نظرکننده که باشد ؟
عاشق صنع خدا با فر بود / عاشق مصنوع او کافر بود (۲۲) »
- آقای احمد فریدونی برای نگارنده [ جناب رضاعلیشاه ] نقل کرد که ملا حسینعلی ، خادم آنجناب گفت : شبی که پدرم کربلایی محمد علی خواست بمیرد ، نصف شب مرا امر کرد که برو خدمت جناب آقا و عرض کن که بدینجا تشریف بیاورند . من گفتم : حالا ایشان خوابیده اند و موقع نیست که بروم . مجددا اظهار و اصرار کرد ، من هم برحسب دستور دینی که امر پدر لازم الاجرا ست مجبور به اطاعت شده حرکت کردم ، روی به سوی منزل ایشان رفتم و متحیر بودم که چگونه ایشان را از خواب بیدار کنم . به درب منزل که رسیدم ، دیدم روشنی چراغ از منافذ و روزنه های در نمایان است ؛ من ایستادم ناگاه در باز شد و خود آنجناب را دیدم در حالی که عبا پوشیده و لاله (۲۳) به دست گرفته بود ! من سلام کردم ، جواب داده لاله را به دست من داد و بدون آنکه فرمایشی بفرماید یا من عرضی بکنم به راه افتاده ، رو به منزل ما حرکت فرمود ؛ وارد منزل و اتاق پدرم که شدیم ، پدرم سلام کرده ، روی دست و پای ایشان افتاده عرض کرد : دیگر کار من تمام است و انتظاری که داشتم تنها زیارت شما بود . سپس جان را به جانان تسلیم نمود . آری شاعر گوید :
جان در قدم دوست نهم نیست کسی را / این عیش که امروز مرا در قدم اوست
- آقای دکتر علی نور از پدر خود مرحوم معین الحکما نقل کند که ابراهیم خلیل خان منتصر الدوله فرزند مرحوم سراج الملک تب کرده به مرض ذوسنطاریا (۲۴) مبتلا شد ؛ چون به عیادتش رفتم حالش را خوب ندیدم ، همان موقع به گناباد حضور آنجناب عریضه نموده ، تقاضا کردم که چون آقای سراج الملک همین یک پسر را دارد دعا و توجهی بفرمایید که حال او خوب شود ؛ ولی او پس از چندین روز ابتلا بدرود زندگانی گفت و سراج الملک پریشان و گریان در کوچه و خیابان صدایش بلند بود : « یوسف عزیزم کو ای برادران رحمی » روز دوم مجلس ترحیم او که مستوفی الممالک و همه رجال دولت و اعیان حاضر بودند و سراج الملک در پایین مجلس با سر برهنه نشسته ، همان شعر را می خواند ، بطوری که حضار هم از دیدن آن حال گریه می کردند ؛ در این بین جواب عریضه معین الحکما از گناباد رسید و آنجناب این مضمون را در جواب مرقوم داشته بود : « در باب فردوس مقام منتصر الدوله نوشته بودید امید که آن فردوس آشیان را مقام بلند و رتبه ارجمند باشد . از طرف این ضعیف به جناب جلالت مآب برادر مکرم آقای سراج الملک سلام و تسلیت عرض کنید . » چون این نامه گرامی به آقای سراج الملک ارائه شد ، فوری بوسیده کلاه بر سر گذاشته با نهایت ادب نشست و مشغول پذیرایی گردید و گفت : مقصود من راحت شدن او بود اکنون مطمئن شدم . مقصود آن است که آنجناب پیش از فوت منتصر الدوله [ فرزندن سراج الملک ] در مرقومه خود به مرگ او تصریح نموده بود .
- و نیز آقای دکتر علی نور نقل کنند که مرحوم عضد الملک نایب السلطنه در یکی از سفرهای مرحوم آقای حاج شیخ عبدالله حائری [ رحمتعلیشاه ] به گناباد به روی پای ایشان افتاده خواهش کرد از طرف من اقدام جناب آقا را ببوسید ؛ ایشان نیز اول ورود تقاضای عضد الملک را انجام داده عرض کردند که از طرف عضد الملک است ، ایشان فرمود : « میل سلطنت کرده است » اتفاقا پس از چندی به نیابت سلطنت رسید !
- آقای سید علی اشرف قانعی که از فقرای بامحبت است از حاج عبدالحسین مولوی تربتی که فقیر باصدق و اخلاصی است نقل کرد که گفت : شبی که بنا بود صبح آن به فقر مشرف شوم برای اینکه اندازه بردباری و حلم آنجناب را درک کنم تا صبح چند مرتبه رفتم درب منزل ایشان را زدم ، و خود آنجناب بیرون آمد که ببینند کیست ؛ ولی من خود را پنهان کردم که مرا نبینند . آنجناب می فرمود : برادر کیستی و چه کار داری ؟ و چون جواب نمی شنید به منزل برمی گشت ، و من باز درب منزل را می زدم و این امر را چندین مرتبه تکرار کردم ، و جنابش به هیچ وجه متغیر و غضبناک نشد و من هم خود را اصلا نشان ندادم ؛ صبح که خدمت آنجناب رسیدم ، تبسم نموده و به من فرمود : « دیشب ، هم خودت را به زحمت انداختی و هم ما را نگذاشتی که بخوابیم » .
- و نیز آقای قانعی از یکی از فقرا نقل کرد که مشهدی باقر شیرازی که یکی از فقرا بوده در شیراز دم دکان حاج احمد سراج نشسته بود در ضمن سخن خود ، آرزوی رفتن به گناباد را کرد ولی اظهار نمود که توشه راه و وسیله ندارم ، در این بین کربلایی محمد علی نداف با الاغ و خورجین رسیده ، گفت : بیا بگیر و برو . او هم فوری روانه گناباد گردید . در گردنه گوشتی که بین ده بید و ابرقوه است و آن اوقات دزدگاه بود سواری پیدا شده گفت : بایست و هرچه داری بده و لخت شو . ناچار ایستاده و دزد او را لخت کرد حتی کیسه توتون و چپق او را گرفت ، و او هرچه التماس کرد که اقلا چپق را برای من بگذار او قبول نکرد و رفت . مشهدی باقر رو به ابرقوه نمود که خود را به آنجا برساند در بین رفتن ، سر را به عقب برگردانده ناگاه دید که سوار نامبرده الاغ را جلو انداخته رو به او می تازد ، پیش خود خیال کرد که برای کشتن او آمده که کسی را خبر نکند از این رو تند کرد ، سوار فریاد زد : بایست . ولی او تند کرد و رو به کوه نهاد . سوار اسب را تاخت و خود را به او رسانید و گفت : بگیر این الاغت و این هم اسبابت و مرا حلال کن . گفته بود بردنش را فهمیدم زیرا تو دزدی و کار تو همین است اما سبب پس دادن چه بود ؟ گفت : چه کار داری به سبب آن ؟ او اصرار کرده و گفته بود : اگر نگویی مالم را قبول نمی کنم . گفت : همین که از تو جدا شدم هنوز به گردنه نرسیده بودم که صدایی شنیدم که گفت برگرد و مال درویش را پس بده ؛ من اعتنا نکردم ، قدری که رفتم از دو طرف آواز شنیدم که برگرد و مال را رد کن ، باز اعتنا نکردم و در دفعه سوم از همه طرف صدا بلند شد که اگر مال درویش را به او رد نکنی آتشت می زنم ، این بار ترسیدم و آمدم مال تو را مسترد دارم ، اکنون اگر رضایت داری چپق و کیسه ات را به من بده . او هم قبول کرده به او داد .
مشهدی باقر نقل کرد که چون وارد گناباد شدم و خدمت جناب سلطانعلیشاه رسیدم ایشان تبسم نموده فرمود : در بین راه با دزد هم تصادف نمودید ؟! عرض کردم : بلی خودت دزد را می فرستی و خودت هم به دزد می گویی مال مرا مسترد دارد ! در صورتی که آنجناب به ظاهر از آن قضیه اطلاعی نداشت .
شاید علت معنوی اینکه دزد خواهش کرده بود چپق و توتون را به او بدهد همان علاقه قلبی او به چپق بوده که در موقع غارت کردن اموال فقط برای مسترد داشتن آن التماس و خواهش نموده بود .
- مرحوم نظام الواعظین رشتی (۲۵) که از فقرای این سلسله نبود در سال ۱۳۶۰ قمری برای نگارنده نقل کردند که قریب چهل سال پیش یعنی در حدود سال ۱۳۲۰ قمری در مشهد مقدس بودم ، شنیدم آقای حاج شیخ عبدالله حائری [ رحمتعلیشاه ] وارد شده اند ، به دیدن ایشان رفتم و دو نفر هم با من بودند . آقای حاج شیخ عبدالله اظهار کردند که من عازم گناباد هستم اگر میل دارید ، شما هم بیایید . آقای نظام گفتند : من جواب دادم که من نمی آیم زیرا با مسلک شما مخالفم . آقای حاج شیخ عبدالله فرمود : باز هم عیبی ندارد زیرا اگر آقای حاج ملا سلطانمحمد را ملاقات نموده و حالات ایشان را پسندیدی ترک مخالفت خواهی کرد و اگر نپسندیدی ، مخالفت تو از روی بصیرت و تحقیق خواهد بود ، در بین راه هم مخارجی ندارید و مهمان من هستید . من کلام ایشان را پسندیده و با دو نفر رفیق خود در خدمت ایشان حرکت کردیم و با خود فقط دو پیراهن و دو زیرجامه برداشتم . چون در بیدخت به منزل ایشان وارد شدیم آنجناب از اندرون بیرون آمده و پس از جواب سلام به آقای حاج شیخ عبدالله رو نموده فرمود : « آقای نظام را از کجا پیدا کردید و چگونه شد که با اینجا آمدند ؟! » در صورتی که آنجناب اصلا مرا نمی شناخت و نام مرا هم نشنیده بود و آقای حاج شیخ عبدالله هم قبلا پیغامی نداده بود ؛ سپس نشسته ، فرمود : « آقای نظام آمده اند که پس از مراجعت یا به کلی ترک مخالفت نموده یا آنکه از روی تحقیق مخالفت نمایند . » این کلام هم در من خیلی اثر کرد زیرا که آنجناب ظاهرا به هیچ وجه از مذاکرات ما در مشهد اطلاع نداشت . سپس در ضمن بیانات فرمود : « انسان خوب است در مسافرت خیلی خفیف و مجرد باشد و به دو پیراهن و دو زیرجامه اکتفا کند . » این جمله نیز اشاره به حال من بود . سپس در همان مجلس به یکی از رفقای من رو نموده ، فرمود : « عن قریب مالی به دست تو می افتد و مسجدی می سازی ولی افسوس که بعدا معلوم خواهد شد که قبله آن کج است . » و آن شخص در آن موقع تمول و ثروتی نداشت ولی از اتفاق ، بعدها ثروتی پیدا کرد و مسجدی ساخت و همانطور که آنجناب فرموده بود ، پس از اتمام معلوم شد که قبله محراب کج است . پس از این مسافرت من به کلی ترک مخالفت نموده و در هرجا نام ایشان برده می شد ، من مدح و ستایش می کردم .


پاورقی :



منبع :

نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم / تالیف حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۴ / صص ۲۰۴ - ۲۱۶ ؛ خلاصه شده ، با اندکی تغییرات لفظی


برچسب‌ها: ,